پس از اسلام نخست با ورود انبوه بردگان ترک در دوران فتوحات اسلامی و سپس با روی آوردن قبیله های ترک زبان و از جمله قبیله بزرگ غز یا اغوز1 واژگان ترکی بیشتری به زبان فارسی دری که به تازگی به تحریر درآمده بود، راه یافت. برخی از واژگان ترکی دخیل در فارسی در آن روزگار خود منشأ سغدی، ختنی یا خوارزمی دارد و به راستی نمی دانیم که آن واژگان به طور مستقیم از خوارزمی و سغدی، به فارسی درآمده است و یا از طریق زبان ترکی. به گمان بنده گونه دوم محتمل است، زیرا هیچ نشانی از اینکه خوارزمیان و سغدی زبانان به صورت انبوه به درون ایران آمده باشند در دست نیست، امّا بر عکس منابع تاریخی نشانگر آن است که ترکان از سوی شمال شرقی به سبب های گوناگون، در جمعیت های انبوه به ایران داخلی، نخست خراسان و بعد سایر قسمت های ایران از جمله عراق و آذربایجان و کرمان روی آورده اند.

با حمله مغول، میزان قابل توجّهی از واژگان مغولی و به ویژه واژگان ترکی جدیدتری به زبان فارسی درآمد. افزونی لغات ترکی دخیل بر لغات مغولی از آن سبب بود که مغولان خود جمعیت اندکی داشتند حتّی در مغولستان نیز در اقلیت بودند و قبیله های بزرگ همجوار آنان مانند نایمانها(ساقیزها)، کرایت ها ترک بودند، با آغاز فتوحات چینگگیزخان، قرقیزها و اویغورهای ترک زبان نیز به آنان پیوستند.از آن رو بیشتر سپاهیان و امیران و کارگزاران آنان ترک بودند، به ویژه امور اداری آنان قبل از بکارگیری دبیران ملّت های مغلوب از جمله ایرانیان، در دست اویغوران بود، زیرا آنان تنها قوم ترک و مغولی بودند که از سغدیان ایرانی نوشتن آموخته بودند و می دانستند. بنده در مقدّمه جامع التواریخ با تفصیل بیشتر گزارش کرده ام که حتی واژگان مغولی نیز با تلفّظ و شکل ترکی به زبان فارسی در آمده است.

اینک فرهنگ واژگان ترکی و مغولی تاریخ جهانگشای جوینی به ترتیب الفبای فارسی تقدیم می گردد، پیش از آن چند یادآوری ضرور است:

1. بنده واژه نامه بسامدی تهیه نکرده ام، برای هر واژه ای تنها چند مورد را فهرست کرده ام.

2. به نام های مردمان و جایها نپرداخته ام مگر لقب ها یا نام هایی که مؤلّف یا مصحّح به ارائه معنی آنها مبادرت کرده باشند یا آنکه مفهوم نام ها به درک تاریخ رویدادی مدد تواند کرد و بسیار نادر نام هایی که نادرست ضبط شده باشد وگرنه نام های ترکی و مغولی جهانگشا و رفع اشتباه های ضبط همه آنها مقالتی مفصلّ تر بلکه کتابی می طلبد.

3. در این فرهنگ «م» نشانه مغولی، «ت» نشانه ترکی، «چ» نشانه چینی، «ف» نشانه فارسی و «ع» نشانه عربی است.

4. آوانگاری واژه ها به قرار زیر است:

1. 4. مصوّت ها

آ در ترکی و مغولی و در هر دو زبان آ کوتاه تر از فارسی استa

اَ کوتاه متمایل به اِ در هر دو زبانä

اِ کوتاه در هر دو زبان e

اِ کشیده تر متمایل به ای در زبان ترکی é

ای در هر دو زبانi

ای کوتاه ویژه زبان ترکی که به یای مجهول فارسی مانندگی داردï

ای کشیده در زبان ترکی î

اُ در هر دو زبانo

اُ بازتر ویژه زبان ترکی و مغولیö

او در هر دو زبان u

او ویژه زبان های ترکی و مغولی شبیه ü آلمانی و u فرانسویü

2. 4. صامت ها

ب B

ج ترکی C

چ در هر دو زبانç

دd

ذ ترکی کهنÉd

ف F

گg

گ خیشومی ترک نزدیک بر غgô

ه h

ج در زبان مغولی که به ز متمایل است j

ک k

ل L

م m

ن n

ق در هر دو زبان اگر چه ترکهای مناطق مختلف ق را با گونه های مختلف تلفظ

می کنندq

رr

غÈ

سs

شš

تT

خ×

یy

زz

ژzô

آقا (ج 1،ص 220، ج 3، ص 16،20،22، 86) [م]

آقا (=aqa) در اصل به معنای برادر بزرگ است در برابر دگوئو(degüü)= برادرکوچک، امّا در زبان مغولی به معنای عموی بزرگ تر و پیرتر و ارباب نیز به کار رفته است و در زبان فارسی بیشتر برای احترام و گاه به معنای پدر و ارباب نیز به کار می رود و بزرگان و عالمان دین نیز آقا خطاب می گردند.

(Doerfer 1-133،Lessing 59 6246 )

آقا و اینی (ج 3، ص 16،20،22) ر. ک: به آقا. ر.ک:به اینی

آل، ر.ک: به آلتمغا

آلتمغا (ج 1، ص 116،117،211؛ج 2، ص 223، ج 3، ص 88)[ت + ت]؟

آل(= al)= سرخ، در آغاز تنها به معنای مرکّب سرخ چینی بوده که فرمانروایان نوشته های خود را با آن مهر می کرده اند. این واژه در زبان ترکی پیشینه طولانی دارد و در سنگ نبشته های اورخون به کار رفته است. کاشغری آن را دیبای نارنجی معنی کرده است و شاهان از این رنگ دیبا، درفش می ساخته اند. شادروان دکتر معین در حاشیه برهان قاطع آل را برگرفته از سنسکریت دانسته است.

تمغا(tamÈ a) = دمغا به ظاهر از ماده ترکی دام (tam...dam) به معنای چکیدن و یا از همان مادّه به معنای حرارت دادن و سرخ کردن ساخته شده و به معنای«مهر» است. برای بررسی بیشتر، ر. ک: جامع التواریخ، ج 3، صص 2293 2341.

بنابراین آل تمغا به معنای مهر سرخ است. مرحوم قزوینی در صفحه dط و p مقدّمه جلد اوّل به اشتباه آن را مغولی دانسته است.

آل تمغا پس از آلتان تمغا(= مهر زرّین) مهم ترین مهر دوره مغول و ایلخانان به شمار می رفته و نامه ها و فرمان های مهمّ سلطنتی بدان رنگ مهر زده می شد.

(Doerer 2-554،Doerfer 2-294 . برهان قاطع، ج 1، ص 55، orkun856،H pags pa131)

اتابگ (ج 2، ص 14،33،156،213)[ت + ت]

اتابگ (atabeg) عنوان یا لقب مربّیان شاهزادگان در عصر سلجوقی بوده است و کاربرد آن تا دیر زمانی تا عصر قاجاریان تداوم داشته است. اتابگ مرکّب است از دو واژه ترکی اتا و بگ .

آتا (=ata) در زبان ترکی به معنای پدر است که در زبان ترکی اویغوری در سده هشتم میلادی جایگزین واژه کهن تر قانگ (qang) شده است. بعدها نیز به معنای نیا و نزد ترکان اهل تصوّف به معنای شیخ و مراد بکار رفته است.

و بگ که بر گرفته از واژه چینی بگ (=beg) است، در زبان ترکی به معنای رئیس قبیله و قوم امّا متبوع بوده و بعد به معنای امیر نیز به کار رفته است.

اصطلاح اتابگ در ایران عهد سلجوقیان ساخته شده، نخست در زبان فارسی سده های پنجم و ششم هجری و سپس در زبان ترکی کاربرد یافته است.

(7،Doerfer 2-5،322،clauson 40،Doerfer2-389)

اتلیغ (ج 2، ص 5)[ت]

نام یکی از پسران اتسز است و شادروان قزوینی در حاشیه آورده است: «اتلیغ به

معنی سوار و به معنی شخص معروف و مشهور است.»

اتسیز در زبان ترکی (at~ad= نام + sïz نشانه نفی) = بی نام و اتلیغ (at~ad+ لیغ LïÈ= پسوند انتساب و دارندگی) = دارای نام و نامور، متضادّ اتسز است و با واژه آتلیغ (LïÈ+at)= به معنی اسوار، سوار ارتباطی ندارد.

(55،54،33،clauson 32،orkun 765 Doerfer 2-4)

اُرتاق (ج 1، ص 165،176، 180؛ ج 3، ص 76) [ت]

ارتاق(=ortaq) که شکل کهن تر آن در زبان ترکی اُرتوق (~ ortoq ortïq) بوده از ماده اُرتا (= orta)= مرکز، میان، بین، وسط + پسوند نام ساز - ق(= q-)به معنای انباز و شریک و سهیم و واسطه در بازرگانی است.

(205،clauson،Doerfer2-25 )

اردو (ج 1، ص 178؛ ج 2، ص 237) [ت]

اردو( ordo~ordu) در زبان ترکی به معنایِ اقامتگاه شاه، کاخ، خرگاه شاهانه و درگاه و دربار و پایتخت است و در متون دینی ترکی اویغوری به معنای سرای آسمانی نیز بکار رفته است. این واژه به زبان مغول در آمده و مغولی شده آن اردا (=orda) است. و اردوبالیغ (ج 1، ص 40) (balïÈ+ ordu= شهر) به معنای پایتخت است.

(Doerfer2-32،clauson 203 )

ارکؤن (ج 3، ص 77، 288) [م]

ارکؤن~ارکاؤن (= ün و erkägün~erkä) در زبان مغولی به معنای ترسا و مسیحی است و مسیحیان نسطوری بدین نام خوانده می شدند. واژه ارکؤن به نقل از ولادیمیرتسف، مغولی شده واژه یونانی ارخون( arxun) فرض شده که درست به نظر نمی رسد. برای آگاهی بیشتر، ر. ک: جامع التواریخ، ج 3، ص 2289.

(Doerfer1-123،Lessing 329 )

اروغ ( ج 1، ص 7، 11، 14، 21، ج 2، ص 214؛ ج 3، ص 17، 67)[ت]

واژه اروغ (=uruÈ) که به صورت درست تر اوروغ و گاه اوروق نیز در منابع فارسی ضبط شده است از ماده ترکی اور( =ur) به معنای نهادن، پاشیدن، در اصل به معنای دانه و بذر است و در دیوان لغات اُلترک به همین معنی آمده، امّا در اصطلاح معنای: نسل، سلاله، فرزندان، طایفه، دودمان و نژاد داشته و بدین معنی در سنگ نبشته های اورخون نیز به کار رفته است. این واژه به زبان مغولی راه یافته و در آن زبان به فراوانی و تنها به

معنای ثانوی آن بکار رفته و به ظاهر از آن زبان به فارسی درآمده است.

(Doerfer 2-47،orkun 826-clauson 214 )

اغروق (ج 1، ص 110 و ج 2، ص 231) [ت]

اغروق (aÈruq) که در نوشته های فارسی به صورت اقروق، آغرق، اغرغ و گاه به اشتباه اوغروق نیز آمده است، در زبان ترکی از ماده اغری(aÈrï)~ آغرو(aÈru)= سنگین بودن یا شدن + ق (= q =) پسوند نام ساز و مصدری، در اصطلاح به معنای: ثقل، اثقال، باروبنه، بنه و موکب یعنی بار چادر و خرگاه و علوفه و آذوقه ای بوده است که هنگام لشکرکشی یا سفر همراه سپاه حمل می گردید.

(Doerfer2-76،clauson 93-94)

اغل ~اغول (ج 3، ص 20، 30،55، 107) [ت]

اغول (= oÈul) در زبان ترکی به معنای پسر و معادل است با واژه مغولی کؤُن (ün= kö,ün~ke) و کؤُن مغولی در اصطلاح به معنای پسر خان، قاآن و شاه زاده است و اُغل ~اغول بر آن مفهوم و ترجمه آن است.

(Doerfer 1-455،Doerfer 2-81،clauson 83)

الغ (ج 2، ص 153، 241 و...) [ت [

الغ( = uluÈ) که در زبان فارسی به صورت اولوغ، الوغ و اولغ نیز ضبط شده است، از بُن فعل ترکی او (u-) به معنای ظرفیّت و گنجایش داشتن + پساوند نام ساز لوغ (-luÈ) که بر مبنای قاعده هماهنگی صامت ها و مصوّتها در زبان ترکی به صورت لیغ (lïÈ)، لیگ (lig) لیک (lik) لوق (=luq)، لیق (lïg) نیز در می آید به معنای بزرگ است.

الغ در زبان ترکی عثمانی به اولو (ulu) و در زبان ترکمنی به اولی (uli) تبدیل شده و از دیر باز به عنوان لقب و بخشی از نامها به زبان فارسی راه یافته است. ترکیب هایی از آن که در جهانگشا به کار رفته بدینگونه است:

الغ ایف (ج 2، ص 241، 246،272 ج 3، ص 23،56)

ایف ~او (ef، ev) در زبان ترکی به معنای خانه و اقامتگاه و سرای است و الغ ایف یعنی خانه و یا سرای بزرگ.

الغ بیتیگچی (ج 2، ص 242،246، 269)

بیتیگچی (îbitigçiر.ک:بیتیکچی) به معنای نویسنده و منشی و دبیر است و الغ بیتیگچی یعنی دبیر بزرگ .

الغ نویان ~الغ نوین( ج 1، ص 117،142،146،147؛ج 3، ص 3)

نویان(înoyanر.ک: به نویان) در زبان مغولی به معنای امیر و شاهزاده و فرمانده است.

الغ نویان ترکی شده اصطلاح یکه (yekä)نویان مغولی و لقب تولی (tului~tuli) چهارمین پسر چینگگیز خان از همسر نخست او بورته فوجین (börte fujin)است. جوینی به اشتباه نام این زن را یسونجین دانسته و شادروان قزوینی به نقل از بلوشه بر اشتباه مؤلف افزوده و یسونجین را به معنای: زن جمیله و حسناء انگاشته، و پنداشته است که لقب بورته بوده است (ج 1 ص 9) در صورتی که ییسون در زبان مغولی به معنای عدد نُه است و جین (-Jin) در آن زبان پسوند نسبت است. البته امکان دارد ییسون، دیگر شده جیسون مغولی باشد که آن هم، معنای رنگ آدمی، ظاهر، نمود و سیما و قیافه است و نه زیبا، و زیبا در زبان مغولی قوا (qua) است که در ترکیب نام قوامارال و آلان قوا دو جدّه اسطوره ای چینگگیزخان آمده.

ییسونجین نام یکی از زنان هلاگوخان و مادر اباقاخان جانشین وی است (جامع التواریخ، ج2،ص 964) چینگگیزخان همسر دیگری داشته از قوم تاتار به نام ییسولون که رشیدالدین این را زن پنجم چینگگیزخان بر شمرده است (جامع التواریخ، ج 1، ص 303)

)Lessing :434،1064،clauson3،136،303 doerfer 1-553 ،Doerfer 2-117 ،orkun 799 - 875(

الوش ایدی (ج 1، ص 66 - 70)[ت]

الوش (= uluš) در زبان ترکی به معنای کشور و سرزمین به مفهوم جغرافیایی آن است. این واژه به زبان مغولی دخیل و به صورت اولوس (ulus)در آمده است و ایدی (iÉdi~idi=کهن تر) به معنای صاحب، مالک و دارنده است، بنابراین الوش ایدی یعنی دارنده و مالک کشور یا سرزمین، پادشاه.

(Doerfer 2-120،152 ،clauson41)

الوک، الوکه (ج 1، ص 213، ج 2، ص 89 ج 3، ص 214)(ع)

شادروان دکتر معین الوک را به معنای پروانه و پیغام و آن را ترکی مغولی دانسته است. امّا این هر دو واژه عربی است و از ماده اَ لَکَ، چنانکه ابن منظور آورده است:

«ویقال: الک بین القوم اذا ترسّل ألکا واَلوکا والاسم منه الالوک وکذلک الالوکه و

المأ لُک و المالک.»

(Doerfer 1-148، فرهنگ معین، ج 1، لسان العرب، ج 1، ص 184)

اوتکین (ج 1، ص 31،147،199،ج2 ص 125....)[م]

اوتکین (otgin~otkin) شکل دیگری است از اصطلاح مغولی اوتچگین (otcÏigin) (جامع التواریخ، ج 2، ص 784) به معنای کوچکترین پسر که در آیین مغولان وارث خانه پدری بود و می بایست اجاق خانه پدر را روشن نگاه دارد.

برای آگاهی بیشتر، ر.ک: جامع التواریخ، ج 3، ص 2204

(Doerfer 1-155)

اوتوگ(ج 1، ص 10)[ت]

شادروان قزوینی در حاشیه آن را این گونه معنی کرده است: «طومار وقایع و سرگذشت را خوانند، چنانکه در وصّاف گوید چند اوتوک نوشت یعنی طومار.»

امّا اوتوگ (ötüg) که گاه به صورت اوتگ (=ötäg) و اوتوک(ötük) نیز آمده، در زبان ترکی به معنای تقاضا، خواهش، عریضه و یا گزارش است به مافوق.

(clauson50،orkun 830.Doerfer 2-134 )

اوزان (ج 3، ص 292) [ت+ف]

اوز(=uz) در زبان ترکی به معنای: استادکار، ماهر، صنعتگر و درعین حال در توصیف چیزها به معنای درست و بی عیب و نقص است + ان نشانه جمع فارسی. این واژه از یک گروه (ل ر) ترکی (که در این شاخه از زبان های ترکی به جای ش،ل و به جای ز،ر به کار می رود) به زبان مغولی در آمده و مغولی شده آن اورا (ن) است.

بلوشه این واژه را که در جامع التواریخ در چند مورد کاربرد داشته، اوران به معنی صنعتگر و هنرمند دانسته و شادروان قزوینی به اشتباه بدینگونه نظر نادرست او را تأیید کرده است:

«کذا فی جمیع النسخ با زاءمعجمه... ولی گویا صواب «اوران» با راء مهمله باشد که به مغولی به معنی عملجات و صنعتگران است (حاشیه، ص 292) و پس از اشاره به نظر بلوشه نوشته است: پس بنا بر مقدمات مذکوره بظّن غالب املای این کلمه « اوران» با راء مهمله است و با زاء معجمه ظاهرا تصحیف نسّاخ است.» (همان 478)

در صورتی که اورا « ن» که گاهی در نوشته ها (ن) در آخر آن می آید، در زبان مغولی مفرد است و با - چود (اورا چود) جمع بسته می شود.امّا اوزان در اینجا و در تمام

مواردی که در جامع التواریخ به کار رفته به روشنی جمع است نه مفرد.

(Doerfer 2-593)، clauson277)

اولاغ (ج 1، ص 22، 24، 178، ج 2، ص 130، 235، 261، ج 3، ص 76...) [ت]

اولاغ (=ulaÈ ) که در همین متن (ج 1، ص 27) به صورت اولاق نیز ضبط شده است و امروزه همواره اُلاغ نوشته می شود و معنای مطلق «خر» یافته است، از ماده اولا(ula)با بار معنایی گسترده از جمله: پیوستن، متصّل شدن، واصل شدن + پسوند نام ساز - لاغ (laÈ-) با ادغام « لا» ی مکرّر به معنای: قطاری، خیلی از اسبان به کرایه داده شده و یا به کار گرفته شده است.

(Doerfer2-102،clauson136 ،H pags-pa 132)

ایدی قوت (ج 1، ص 35، ج 2، ص 226) [ت]

ایدی( = idi) که شکل کهن تر آن ایدوق (= iduq) ~ ایذوق (= iÉduq) فرض شده در زیان ترکی به معنای فرستاده شده و تقدیم شده به خداوند و مقدّس و مبارک است + قوت (qut) به معنای احسان شده، بخشیده آسمان (بهشت) و بخت خوش و دولت است. و در ترکیب به معنای مبارک خوشبخت است.

(Doerfer 4-230،846 clauson46،orkun 808)

ایراخته (ج 1، ص 10، حاشیه) [م]

مرحوم قزوینی نوشته است: معنی این کلمه علی التحقیق معلوم نشد و بلوشه... این کلمه را مغولی و به معنای دوست و هواخواه فرض کرده. درست آن است که ایراخته مرکّب است از ایر(=ér)= مرد+ اخته (axta) اسب خصی شده، اسب سواری و به معنای اسوار، سوار و فارِس عربی است.

(Doerfer 1-44،Doerfer 2-178)

ایقاق (ج 2، ص 235، ج 3، ص 60...) [ت]

ایقاق و درست تر ایغاق (ayraq)از ماده ترکی ای (ay...)= سخن گفتن و بیان کردن به معنای سخن چین و نمّام و غمّاز است.

(Doerfer 1-11،Doerfer 2-178،clauson266)

ایل (ج 1، ص 11، 18، 92، ج 2، ص 49، ج 3، ص 3 و در هر سه جلد بسیار مکرر)[ت]

ایل (= él)در زبان ترکی پیشینه دراز و معانی گسترده ای دارد و برای آگاهی بیشتر به ذیل واژه ایل و ایلچی به جامع التواریخ (ج 3، صص 2310 2312) مراجعه شود.

امّا در تاریخ جهانگشا همواره به معنای: در صلح و آشتی بودن، دوست بودن یا شدن و مطیع شدن است.

(Doerfer 2-653،clauson121،orkun 799)

ایلچی (ج 1، ص 20، 24، 77،90،130،144،ج 2، ص 21،214، 216، ج 3، ص 130، 136...بسیار مکرّر) [ت]

ایلچی (=élcÏi) مرکب است از واژه ایل(=él)به معنی صلح و آشتی + چی (cÏi)پسوند فاعلی ترکی و به معنای: سفیر و پیام گوی و پیام رسان است.

(Doerfer2-203،clauson129 ،orkun 800 ،H pags-pa123)

ایلخان (ج 3، ص 130، 136) [ت+ ت]

اصطلاح ایلخان که پیش از تازش مغولان به ایران و تشکیل دولت ایلخانیان ایران در زبان فارسی کاربرد داشته است (تاریخ بیهق، راحة الصدور)، بی گمان از دو واژه ترکی ایل و خان ترکیب یافته است. در باب خان ایلخان سخنی در میان نیست و به معنای فرمانروا، پادشاه و رئیس است، امّا محقّقان درباره ایلِ این ترکیب وحدت نظر ندارند، این واژه جز آنچه که در ذیل واژه ایل آمد، به معنای صلح و آشتی و دوستی که معنای ثانوی آن است در اصل به معنای واحد اجتماعی و سیاسی بهم پیوسته و قبیله و قوم بوده است و گمان می رود ایل،ایلخان به همین معنی درست، و ایلخان به معنای پادشاه کشور باشد. برای آگاهی بیشتر، ر.ک: جامع التواریخ، ج 3، ص 2312 و ذیل ماده ایلخانیان، در دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 10، ص 704.

(207-Doerfer2،630،clauson121، تاریخ بیهق، صص 70 116، راحة الصدور، صص 172 174، جامع التواریخ، ج 3، ص 2312، دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 10، ص 704).

ایلک (ج 2، ص 88، 122)[ت]

ایلک یا درست تر الیگ(=élig)لقب قراخانیان یا خانیان ماوراءالنّهر از ماده ترکی ایل (=él)به معنای واحد اجتماعی- سیاسی ساخته شده و به معنای دارنده سرزمین و پادشاه است.

(clauson 141،Doerfer2-210 ،orkun799)

اینانچ (ج 2، ص 28، 30)[ت]

اینانچ که در جهانگشا به اشتباه اینانج ضبط شده و در شاخه های مختلف زبان ترکی به صورت یینانچ (yïnancÏ) و جینانچ (cïnancÏ) در آمده از ماده اینان (ïnan)ترکی به

معنای: باور داشتن، اعتماد کردن + چ (cÏ-)نام ساز به معنای: اعتماد،باور، باورداشت و مورد اعتماد و معتمد است در اینجا به عنوان لقب کسان و به معنای معتمد است. اینانچ با واژه ترکی اینال وینال (ïnal،yïnal ) هم ریشه و هم معناست.

(Doerfer2-219،clauson 187)

اینی (ج3، ص 16،20،220)[ت]

اینی (ini) در زبان ترکی به معنای برادر کوچک است، در زبان فارسی و دیگر زبان های هند و اروپایی و نیز زبان های سامی واژه ای برای نسبت برادران به یکدیگر وجود ندارد، امّا در هر دو زبان مغول و ترکی، این چنین نسبتی بکار می رود. در زبان مغولی آقا به معنای برادر بزرگ و دغو (= deÈu) و دگوئو(degüü)به معنای برادر کوچک و در زبان ترکی: اچو، اچی، اچه ( ecÏu،ecÏi،ecÏe) به معنای برادر بزرگ و اینی به معنای برادر کوچک است. دغو، دگوؤ مغولی و اچو، اچی و اچه ترکی هرگز در زبان فارسی به کار نرفته و همواره آقای مغولی و اینی ترکی کاربرد یافته است.

(orkun 798،805، clauson20،170، Doerfer2،15-226)

باسقاق (ج 1، ص 82، 83،86،106،ج 2، ص 83،216،218،243)[ت]

باسقاق (= Basqaq) شاید از مادّه باس (= Bas)ترکی به معنای فشردن، زیرنظرگرفتن + پساوند ترکی قاق (qaq-)بر ساخته شده باشدکه به معنای: حاکم و شحنه و مترادف واژه داروغه (DaruÈ a )ی مغولی است،این اصطلاح درزبان ترکی پیشینه ندارد.

(Doerfer2-241 )،فرهنگ سنگلاخ، ورق ط122،Clauson370)

باورچی (ج 3، ص 72، 95) [م]

باورچی (urcÏi،Ba BaÈurcÏi~) از ماده باؤر (=ba,ur،baÈur)مغولی که به باور برخی از پژوهندگان همان واژه باغر(baÈïr= )ترکی دخیل در مغولی به معنای جگر است + پسوند فاعلی ترکی درمغولی چی ~ چین (cÏin~cÏi)به معنای آشپز و خوالیگر است .

(Doerfer1-202،lessing 72)

بت تنگری (ج 1، ص 28) îر.ک: به تب تنگری

بخشی (ج 2، ص 219) [ت [Äچ]

شادروان قزوینی در حاشیه ص نو مقدّمه ج 1،آورده است:

«بخشی به لغت مغولی به معنی کشیش و رئیس مذهبی بت پرستان یعنی پیروان بودا

است.»

امّا واژه بخشی (Baxši~Baxši) از واژه پوشیه(po-ših)= باکشی (Bakši) چینی کهن به زبان های ترکی و مغولی و کره ای و ژاپنی دخیل شده است. در ترکی به صورت بغشی، بقشی و بخشی و در مغول به صورت باغسی و باغشی و در کره ای به صورت پاکسا (Paksa) و در زبان ژاپنی به صورت هاکوشی (Hakuši) و هاکاسه (Hakase) در آمده و به معنای معلم دینی بودایی است. برای آگاهی بیشتر، ر. ک: جامع التواریخ، ج3، ص319. دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 11، ص 498.

(Doerfer2-271 clauson321، دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 11، ص 498، جامع التواریخ، ج 3، ص 319، (H pags pa120 lessing 72

بُغتاغ (ج 1، ص 217[م]

بُغتاغ (= boÈtaÈ) که در زبان فارسی به صورت بختاق، بغطاق، بقتاق و بوقتاق و بوغتاق نیز ضبط شده است، در زبان مغولی به معنای سرپوش و کلاه زنان اشرافی شوهر کرده بوده است و آنگونه که در تصویرها دیده می شود با برآمده ای بسیار بلند به سوی بالا. میرزا مهدی خان استرآبادی آن را چنین توصیف کرده است: «ابریشمی است که مغولیه مانند گیسو تابیده به موی سر خود پیوند می کنند و زنان آن را مکلّل کرده بر کلاه دوخته بر سر می گذارند.»

(فرهنگ سنگلاخ، ورق ط 25،Doerfer1-210،Lessing 1199)

بک (ج 1، ص 116، 198،215، 212، ج2، ص 2،14،22...)[ت [Äچ]

بک (bek=،Beg) از زبان چینی به زبان ترکی دخیل شده است. در زبان چینی پو(=po=) پک (pak) در چینی کهن به معنای فرمانده صد تن است، و در زبان ترکی معنای رئیس قبیله و قوم و رئیس تابع، یافته. و این واژه پیش از تازش مغولان به زبان فارسی در آمده است.

(clauson322،orkun774)

بوکا (ج 1، ص 187)[ت]

واژه بوکا(=Bökä) در زبان ترکی کهن به معنای مار بزرگ بوده است و بعد معنای نیرومند و پهلوان و کشتی گیر یافته و به صورت بوکو (=Bökö)به زبان مغولی در آمده است. (349-Doerfer2،clauson324)

بهادر (ج 1، ص 224، ج 2، ص 69،111، 137،214) [ت]

بهادر که شکل فارسی واژه ترکی باآتور(atur،ba)، باغاتور(ratur baÈ) و باتور(=batur) است و از زبان ترکی به زبان مغولی و از مغولی به فارسی راه یافته به معنای:پهلوان، دلیر، جوانمرد است.

(Doerfer2-366،orkun773،lessing 68،clauson313)

بیتیکچی (ج 1، ص 34، 37،167، ج 2، ص 231،242، 246،250،251 ج 3، ص 26، 27، 55 و بسیار موارد دیگر )[ت]

بیتیکچی (= bitikçi) که در کتاب جهانگشا گاه بتیکچی نیز ضبط شده مرکّب است از واژه بیتیک (=bitik) به معنی نوشته که آن نیز ازماده بیتی(=biti) به معنای نوشتن ساخته شده + پسوند فاعلی چی (= -çi) و به معنای منشی، دبیر ومحرّر است و در عهد ایلخانیان معنای محاسب و مأموروصول مالیات نیز یافته است، اصل واژه بیتی برگرفته از پی (=pi) چینی است که در دوره میانه پی ایت (piit) بوده و به معنای قلم موی تحریر، برگرفته شده است. این واژه ترکی در زبان مغولی نیز دخیل شده و در آن زبان به صورت بیچی (= biçi) درآمده است.

)orkun780,781 Lessing101،Doerfer2-262-4،clauson303-304(H pags -P120(

بیش بالیغ (ج 1، ص 33،34، 45، ج 2، ص 60 )[ت]

بیش بالیغ (= beš balïÈ) مرکّب است از دو واژه بِش ~بیش (=beš)به معنای پنج + بالیغ (balïÈ)به معنای شهر و آن به معنای پنج شهر و در واقع ترجمه نام شهر معروف پنجیکنت است از سغدی به ترکی .

(376،clauson335،orkun:769 Doerfer2-251 )

بیکی (ج 1، ص 29، 34، 38، 206، 220، 21، ج 2، ص 219، 242، ج 3، ص 3، 21)[؟]

واژه بک (bek ~beg) ترکی که خود اصل چینی دارد به زبان مغولی دخیل شده و به صورت بیکی در آمده و در تاریخ سری مغولی بیکی بیشتر لقب قامان است تا امیران و رئیسان. امّا بیکی به عنوان لقب زنان اشرافی که در جهانگشا همواره بدین معنا آمده دانسته نیست با واژه ترکی دخیل بک که بیکی شده است ارتباطی دارد یا نه؟. در زبان ترکی جدا از واژه چینی دخیل بک، بگ واژه دیگری به صورت بیکه )~بیگه (bigä~bikä) به مفهوم لقب زنان اشرافی وجود داشته است و احتمال بیشتر آن است که بیکی مغولی به معنای لقب زنان از این اصطلاح برگرفته شده باشد. بیکی از جمله لقب

سورققتنی (sorqaqtani) همسر تولوی و مادر مونگکه (möngkä) قاآن و قوبیلای و هولاگو است که همه جای کتاب جهانگشا این نام نادرست ضبط شده است.

(Doefer1-235،Doerfer2-410)

پایزه (ج1، ص 124، 212، ج 2، ص 223، 245، ج 3، ص 87) [م Ä چ]

پایزه (paiza) واژه ای است دخیل از چینی به مغولی و پایز (= paiz) یا پایتزو(paitzu) در زبان چینی به معنای: نشانه، علامت و تابلو است و در دوران فرمانروایی مغولان صفحه کوچکی بود از چوب یا فلز به صورت مدور، مربع یا مستطیل که بر روی آن فرمان خان مغول نوشته یا حکّ شده بود و به مثابه جوازی بود برای استفاده از امکانات عمومی و دولتی و برای جلب حمایت مأموران.

(Doerfer 1-239،Lessing 648)

تازیک (ج1، ص27، 71، 91، 95، 140، 157، 212، ج2، ص236، ج3 ص112) [ت]

بی گمان هیچگونه ارتباطی میان واژه تازیک فارسی میانه که در فارسی دری تازی شده است با واژه تازیک که ترکان ایرانیان را بدان می نامیده اند وجود ندارد. زیرا تازیک ترکی در اصل تژیک بوده همانگونه که محمود کاشغری در دیوان لغات الترک و یوسف خاص حاجب در مثنوی قوتادغوبلیگ (QutadÈubilig) آورده اند. پیشینیان در نگارش فارسی دری جز در موارد نادر«ژ» را از «ز» جدا نمی ساختند به همین سبب است که در نوشته های فارسی این واژه همواره تازیک ضبط شده است، امّا تحوّل طبیعی آن در تلفظ مردم در آسیای مرکزی به تاجیک انجامیده است و احتمال می رود که اصطلاح تاجیک از ترکیب تات (در زبان ترکی به معنای غیر ترک)+ پسوند - ژیک ~جیک تصغیر و تحبیب ترکی ساخته شده باشد، امّا این احتمال به دلایلی (که بحث در آن به درازا می انجامد و با اختصاری که این مقال می طلبد منافات دارد) بسیار ضعیف است و در این صورت باید این واژه از زبان ناشناخته دیگری بی گمان نه هیچ یک از زبانهای ایرانی به ترکی دخیل شده باشد.

به هر حال تژیک در زبان ترکی به معنای ایرانی است و در جهانگشا نیز به همین معنی بکار رفته است.

(دیوان لغات الترک (عکسی) ص 194،434- (Kutad« g ubilig PI

تب تنگری (ج 1، ص 28) [م ت]

تب تنگری لقب قام مشهور مغول است که از آغاز کار همراه چینگگیزخان بود و به

سبب غروری که بر او مستولی شده بود و قدرتی که می جست، به فرمان خان نوپای مغول کشته شد. تبی تنگری در جهانگشا به اشتباه بت تنگری ضبط شده است.

تنگری (Tängri) که در هر دو زبان ترکی و مغولی به معنای خدا، بهشت و آسمان است و در زبان ترکی و به تبع آن در زبان مغولی (که سخت تحت تأثیر زبان ترکی است) پیشوندی برای مبالغه وجود دارد که آن با افزودن «ب» و «پ» به صامت نخست واژه و ادای آن پیش از کلمه، ساخته می شود، مانند: قپ قره (= خیلی سیاه) ساپ ساری (خیلی زرد) والخ... و تب، تب تنگری از همین گونه است. بنابراین تب تنگری یعنی: الهی محض، آسمانی محض.

(Doerfer2-577،mongqol - un niuca 208)

تتق (ج 2، ص 57)[ت]

تتق (= TuTuq) از ماده توت (= TuT) ترکی به معنای گرفتن، فرو گرفتن، نگاه داشتن+ پسوند نام ساز ق (-q)به معنای آسمان ابری، آدمی گنگ، پرده بسته و پرده دالان است و در زبان فارسی دری که در آن پیشینه کهن دارد به معنای پرده و پرده بزرگ است.

(Doerfer2-457،clauson 452)

ترخان (ج 1، ص 27، ج 3، ص 70)[ت]

ترخان (=Tarxan) که به صورت درخان، طرخان، طرخون نیز در زبان فارسی دری به کار رفته از واژگان کهن ترکی است و شاید از زبان دیگری بدان زبان دخیل شده باشد. در میان ترکان سنگ نبشته های اورخون (تورکوها) اصطلاحی برای مقامی عالی جز از خاندان سلطنتی بوده است و این واژه به صورت درقان (= darqan) به زبان مغولی در آمد و در این زبان معنای شخص معاف از خراج، پیشه ور و صنعتگر مقدّس و بزرگوار داشته است. مغولان انسانها وحتی چهارپایان را نیز ترخان می کردند و ترخان شدگان از هرگونه وظیفه ای معاف بودند.

(Doerfer2-460،clauson 539، جامع التواریخ، ج 1، ص 172، orkun857)

ترغو ر. ک به تُزغو

تزغو (ج 1، ص 79، 103، 113، 124، 170، 174؛ ج 2، ص 237، ج 3، ص 94) [ ت ]

تزغو (tuzÈu) که در همه موارد در جهانگشا به اشتباه تورغو، و در منابع دیگر فارسی

تورقو، تزقو، توزغو نیزضبط شده است، گمان می رود با واژه ترکی توز (tuz ~duz)به معنای نمک مرتبط باشد و در اصطلاح به معنای خوراکی است که به عنوان زاد راه به مسافر اهداء می شود و نیز آنچه که در مسیر مسافرت و لشکر کشی به بزرگان و شاهان و خانان پیشکش می گردد. پیش از ورود این واژه به زبان فارسی بیشتر بدان معنی واژه عربی نُزل به کار می رفت و واژه فارسی معادل آن با بسامد اندک میزت (myazd،mezd) فارسی میانه = خوراک، فدیه وقربانی است.

(Doerfer2 - 506،clauson573، زین الاخبار، ص 351)

تغار (ج 2، ص 249، ج 3، ص 112،113) [ت؟]

تغار (=taÈar) در زبان ترکی به معنای ظرف بزرگ فلزی، سفالی و چرمی و کیسه و گونی و جوال است. این واژه در زبان فارسی از دیرباز کاربرد داشته و اشتقاق آن در زبان ترکی ناشناخته و نامعلوم است و گمان می رود که واژه ای دخیل باشد.

(Doerfer 2-512،clauson471)

تکشمیشی î تگشمیشی

تگشمیشی (ج 1، ص 213، ج 2، ص 253، ج 3، ص 46، 135) [ت]

تگشمیشی (Tägišmiši) که در جهانگشا همواره به اشتباه تکشمیشی ضبط شده از ماده تگش (= Tegiš-~Tägiš) + شناسه ترکی میش (= miš) + ی مصدری فارسی در اصل به معنای دیدار کردن، عوض کردن، هدیه کردن، روبرو شدن، مقابله و نبرد کردن است و در اصطلاح و از جمله در همه موارد ضبط جهانگشا به معنای تقدیم هدیه به شاهان و بزرگان هنگام بار یافتن و دیدار است. در جامع التواریخ در برخی موارد معادل مغولی آن اولجامیشی بکار رفته است.

(جامع التواریخ، ج 1، ص 135، 441 2-،Doerfer-1-169،clauson487،Lessing 610)

تکین îتگین

تگین (ج 1، ص 41، 58،86،120،139ج 2، ص 1، 131)[ت]

تگین (Tegin ~ Tägin) در زبان ترکی کهن تنها به معنای شاهزاده و نوه شاه (خاقان) کاربرد داشت، امّا بعدها به معنای لقب احترام آمیز برای دیگران نیز بکار رفت و به عنوان بخشی از نام مردان.

برای آگاهی بیشتر ر.ک: جامع التواریخ، ج 3، ص 2340.

(clauson 483،orkun863 Doerfer 2- 533)

تنکسوقî تنگسوق

تنگسوق(ج2، ص 233)[ت]

تنگسوق (=Tangsuq) که در نوشته های فارسی به صورت تنسوق، تنسوخ، تانگسوق و تنسیخ و تنسق نیز ضبط شده است در اصل از ماده ترکی تنگ (Tang) = شگفت و عجیب، به معنای شگفت آور وعجیب و نادر و عالی و کمیاب است، امّا بعدها در زبان ترکی معنای گرانبها و نادیده و ظریف نیز یافته است.

(Doerfer 2-570،Clauson 525 ،Lessing 778 ،Hpegs-pa131 )

توسن (ج 1، ص 159، ج 3، ص 19، 138)

توسن (= tosun) در زبان ترکی به معنای وحشی، نیاموخته، تعلیم نیافته درباره حیوان اهلی به ویژه اسب و نافرهیخته درباره انسان است. ریشه واژه توسن در زبان ترکی شناخته نیست و گمان می رود که واژه ای دخیل باشد.

(clauson555،Doerfer2-613)

تومان (ج 1، ص 23، 24، 151، ج 2، ص 248) [ت Äتخاری]

تومان (= Tümen) که در زبان فارسی تمن، تمان و تومن نیز ضبط شده است، در زبان ترکی بر معنای ده هزار و بسیار است. این واژه از زبان چینی به تخاری و از تخاری به ترکی دخیل شده است.

(Clauson-507،Doerfer2-632)

توین (ج 1، ص 10، 44، ج 3، ص 77، 78)[ت Äچ]

تویین (Doyïn~toyïn) به نوشته دورفر از اصل چینی دائویین (Dauyin) یا دائورن (Dauren) و به نوشته لسینگ وکلا وسون از اصل چینی تااوجین (Taujin) به زبان ترکی راه یافته و از آن زبان به زبان مغولی و به معنای راهب بودایی، روحانی بزرگ آیین بودا و لاما است.

(2-648،Doerfer،clauson569،Lessing 820 )

جربی î چربی

جرگ î جرگه

جرگه [ج 1،ص 99) [م]

این واژه یکبار در نشانی فوق به صورت جرگ و در چندین جای کتاب شکل دیگر آن یرگه که در همه جا به اشتباه نرگه ضبط شده است (ر.ک: یرگه)

جرگه در زبان مغولی به معنای: دسته جمعی، گروهی، با هم، همسان، ردیف وصف بوده است و امروزه به مفهوم سوسیالیستی طبقه و نوع و گونه و مقوله به کار می رود. در روزگار چینگگیزخان به معنای پیشروی دایره وار سپاه در جنگ و شکار بوده است، نوعی شکار دسته جمعی که بیهقی آن را شکار پره خوانده است.

(Doerfer-1-291،Lessing 1045، تاریخ بیهقی، ص 695)

جریک î چریک

جوک (زدن)î چوک

چاوش (ج 1، ص 94، ج 3، ص 125)[ت]

چاوش در آغاز به معنای یک فرمانده در سپاه خاقان بوده است و در سنگ نبشته های اورخون به همین معنا آمده است، کاشغری آن را آراینده صف سپاه معنی کرده است، این واژه معنای حاجب و دربان نیز داشته است و در منابع ترکی بعدی و در زبان فارسی به معنای پیشرو لشکر و کاروان و کسی که پیشاپیش قافله یا زوّار رود و آواز خواند، آمده است.(Doerfer-3-35،clauson399،فرهنگ معین)

چپر (ج 3، ص 286) [ت؟]

در زبان کهن ترکی واژه ای به صورت چاوار، چور(= çavar)به معنای خار وخاشاک برای افروختن آتش وجود داشته است و گمان می رود واژه (= çapar) که به معنای دیواره باغ و کشتزار ساخته شده از چوب و خار خاشاک است همان باشد با دگرگونی معنایی. امّا واژه چپر به مفهوم اخیر در زبان ترکی پیشینه ندارد و شاید واژه ای دخیل باشد و به احتمالی از یک زبان هند و اروپایی. در جهانگشا و جامع التواریخ (ج 1، ص 64) چپر در ترجمه ترکی سوبه، سیبه (sübe،sibei) مغو لی به معنای دیواره متحرّکی که مغولان در گذرگاه دشمنان به ویژه حصار گرفتگان در دژها می ساخته اند، به کار رفته است.

(3-50،Doerfer1-349،clauson398،فرهنگ سنگلاخ، ورق 204)

چربی (ج 2، ص 211)[م]

چربی (=çärbi،çerbi) در اصل به معنای درباری، متصدّی امور دربار بوده است و بعدها معنای:مهماندار و رسولدار یافته است. این واژه در جهانگشا به اشتباه جربی ضبط شده است.

(Doerfer-1-305،Lessing 172)

چریک (ج 1، ص 75، ج 2، ص 19 7)[ت]

چریک ~ چریگ (çerik،çerg) نخست به معنای صف و رده سپاه در میدان کارزار بوده و بعدها بجای سو( =sü) معنای لشکر و سپاه یافته است. چریک در جهانگشا به اشتباه جریک ضبط شده است.

(Doerfer3-65،Clauson428،orkun789 ،H pags-pa121)

چوک زدن (ج 1، ص مح حاشیه، ج 2، ص 210، 235؛ج 3، ص 21)[ت]

فعل چوک (cök) در زبان ترکی نخست به معنای زانو زدن شتر بوده است، بعدها به همان معنی و معنای: بر روی دو پا نشستن، زانو زدن برای احترام به بزرگان به کار رفته است. در جهانگشا این واژه به اشتباه جوک ضبط شده است.

(Doerfer3-120،clauson413)

خاتون (ج 1، ص 34، 140، 168 ج 2، ص 241،ج 3، ص 79)[ت؟]

خاتون (×atun) در زبان ترکی به معنای شهربانو، ملکه و همسر ارباب کاربرد کهن دارد و در سنگ نبشته های اورخون آمده است. در زبان سغدی خواتین (Tyn،×wa) به همان معنا وجود دارد و گمان می رود خاتون ترکی همین واژه است که بر آن زبان دخیل شده. امّا دورفر این واژه را دخیل از زبان قوم سین پی (sienbi~sienpei) انگاشته است. واژه ترکی به صورت قاتون (qatun) به مغولی دخیل شده است.

خاتون در زبان فارسی دری نیز کاربرد کهن دارد، اگر چه به احتمال زیاد یک واژه ایرانی است، امّا گمان می رود که از طریق زبان ترکی در آن دخیل شده باشد. در جهانگشا همواره جمع آن به صورت خواتین آمده است (ج 1، ص 19، 24،148)

(839،orkun،Doerfer3-132،clauson602)

خاقان (ج 2 ص 13، ج3 ص 114،229)[ت]

خاقان( xaÈan،xaqan )، خان (xan،qan ) قاآن (qaÈan،an،qa)در اصل هر سه یک واژه بیش نیست و کهن ترین شکل آن به روایتی آن است که در 402 م لقب شاهان ژوان ژوان (zÏuan-zÏuan،zui ،-zÏui ،zÏou-zÏan ) و به روایت دیگر در سده نخست پیش از میلاد لقب شاهان قوم هسیونگ نو (Hsiung -nu) بوده است. در سنگ نبشته های اورخون نیز قان (= خان) و قاغان (= خاقان) به معنای شاه به کار رفته است. این واژه به صورت خاقان و خان به زبان فارسی در آمده است. و در هر دو زبان ترکی و فارسی بار معنایی خان دیگرگون شده است. قاآن مغولی نیز مغولی شده واژه قاغان است. برای آگاهی بیشتر، ر. ک: جامع التواریخ، ج3، صص 2358 2360.

)orkan833،836، جامع التواریخ، ج3، ص8532، Doerfer1-379،3-141،clauson 611 ،H pags-pa128(

خان (ج 1، ص 2، 15،17، 19، 20، 29، 30، وبسیار مکرّر) [ت]

ر.ک: خاقان.

سورمیشی(ج 1، ص 162، ج 3، ص 98) [م]

سورمیشی (sürämiši)که در جهانگشا به اشتباه سیورمیشی ضبط شده است، از ماده مغولی سوره (sürä)= ترساندن، هول و بیم در دل کسی افکندن + شناسه ترکی: میش (-miš) + ی مصدری فارسی به معنای بیمناک ساختن، ترسانیدن، هیبت و عظمت نشان دادن است و آن عبارت بود از غریو و فریاد دسته جمعی سپاهیان مغول هنگام حمله و فریاد ابراز شادمانی.

(Doerfer1-344،Lessing 745)

سولوق (ج 1، ص 186)[ت]

سولوق (suvluq~ suluq) از واژه ترکی سو( sov~su) به معنای آب + پسوند نام ساز لوق (= luq) به معنای آبخور دهنه اسب، آبدان و ظرف آب است و در اینجا معنای ظرف آب دارد.

(clauson788)

سیورغامیشی (ج 1، ص لح، 33، 34، 39، 57، 58، 73، 163، ج 2، ص 216،253) [م + ت + ف ]

سیورغامیشی (soyurÈamiši) از ماده مغولی سیورغا( - suyurÈa) = به لطف بخشیدن، نواخت، مهربانی، دادن، بخشیدن، پذیرفتن، لطف، پاداش + میش (=miš) شناسه فعل ماضی در زبان ترکی + ی مصدری فارسی به معنای نواخت، نوازش و پذیرفتن است.

شادروان قزوینی در صفحه لح مقدّمه نوشته است:«سیورغامیشی به مغولی یعنی نوازش و.... و مصدر آن سیورغامق... است...»

همانگونه که آمد، این واژه مغولی است نه ترکی و مق (= maq)نشانه مصدری ترکی است، در زبان مغولی مصدر با افزودن قو (qu) و کو (kÜ) و قویی (qui) و کویی (=kui) به پایانه مادّه ساخته می شود.

(Doerfer1-353،lessing 724 ،krueger24 -Gronbech )

سیورمیشی î سورمیشی

شاوکمî شاؤگم

شاؤگم (ج 1، ص 32) [م Äچ]

شاؤگم (šäugäm) مرکّب است از دو واژه چینی شاؤ (= šau) = جوان، کوچک + کم (= kam در چینی قدیم) که در زبان مغولی گم (= gäm) شده است= بازرس، اصطلاح شاؤگم معادل است با شحنه، باسقاق وحاکم.

(Doerfer 3-318)

طرقاق (ج 1، ص 182، 192) [ت]

طرقاق ~ تورقاق (Turqaq=) از مادّه تور (Tur-) = ایستادن به معنای توقف پیوسته و در اصطلاح به معنای نگاهبان و پاسدار است. مغولی شده آن تورغاغ است به معنای نگهبان روز در برابر کبتاؤل= نگهبان شب. شادروان قزوینی در حاشیه ص 182 نوشته است: «طرقاق به معنی محافظ و قراول شب است» و این نادرست است.

(clauson539)

طغرا (ج 2، ص 63) [ت]

طغرا(TuÈra) که در نوشته های فارسی به صورت طغری و تغری نیز ضبط شده است در ترکی کهن به صورت توغراغ (TuÈraÈ) و به معنای امضای خاقان و پادشاه بوده است.(clauson47، دیوان لغات الترک (عکسی)، ص 232)

طوی (ج 2، ص 222؛ ج 3، ص 17، 40،95)[ت]

طوی (toy،toi) در اصل به معنای اردو، ارودگاه یا مجموعه چادرها بوده است، بعدها معنای: اجتماع، گردهم آیی، جشن و به ویژه جشن عروسی یافته است.

(clauson566،Doerfer3-352)

غایر (ج 1، ص 60،64)[ت]

غایر (qadïr~Èayïr)خان لقب اینالچق معروف حاکم اُترار است که فتنه حمله مغول به ایران را تاریخ به پای او نوشته است. واژه غایر که شکل های دیگر آن قدر (بیهقی 88)، قایر (جهانگشا، ج 2، ص99)، قادر (همان، ج 2، ص 82)، قاتر در نام قاتر بوقوخان (همان ج 2، ص 34) است، درزبان ترکی به معنای ترس آور، مهیب، محکم و استوار است و با واژه قادر عربی بررغم مشابهت ظاهری ارتباطی ندارد.

(378-Doerfer1،clauson603، تاریخ بیهقی،ص 88، orkun833)

فرماî فوما

فوما( ج 2، ص 17، 18،20) [چ]

فوما لقب سردار گورخان قراختایی است و این نام در جهانگشا به اشتباه فرما ضبط شده است. فوما( Fu-ma) در زبان چینی به معنای داماد است و چنین بر می آید که در چین دامادی خاندان سلطنتی مقامی بوده است و این رسم از چین به میان مغولان نیز راه یافته است. کورگن (= körgen) یا داماد در نزد اینان نیز جایگاه مهمّی داشته است.(Doerfer3-365، جامع التواریخ، ج 1، ص 243)

قاآن (ج 1، ص 2، 19، 21، 31،33،36 و بسیار) ر.ک: خاقان

قام (ج 1، ص 43، 44،147،219؛ ج 3، ص 16) [ت]

قام (Qam) در زبان ترکی به معنای: کاهن، روحانی/ پزشک، جادوگر و ساحر و فالگیر است و بیشتر به روحانی/ پزشکان آیین شمنی اطلاق شده است. قامان در جامعه مغول نیز نقش مهم و آشکاری داشتند. واژه قام در زبان ترکی پیشینه ندارد و گمان می رود که واژه ای دخیل باشد، امّا از کدام زبان معلوم نیست. مؤلف مجمل التواریخ و القصص برای نخستین بار آن را در زبان فارسی به کار برده است.

(Doerfer3-402 clauson625، مجمل التواریخ، ص 103)

قتلغ (ج 1، ص 68،77،ج2ص 215) [ت]

قتلغ(QutluÈ) از ماده قوت= تأیید آسمانی، تأیید الهی، اقبال، بخت خوش، سعادت+ پسوند نسبت و دارندگی لوغ (= luÈ) یعنی نیکبخت، شادمان و خوش یمن

(clauson594،Doerfer3-551 ،orkun846 )

قراانداش( ج 2، ص 150) [ت]

قراانداش ضبط نادرستی است از قرانداش یا درواقع قارن داش(Qarïndaš) که مرکّب است ازقارن به معنای شکم و داش پسوند همراهی و با همی و به معنای برادر است.

(clauson662)

قراقچی (ج 1، ص 59) [م]

قراقچی (Qaraqçin~Qaraqçi) از مادّه مغولی قرا(Qara ) = دیدن، نگاه کردن + ق ~غ مصدرساز= نگاه و نظارت + چی پسوند فاعلی، یعنی نگهبان ناظر.

(Doerfer 3-434،Lessing 931 )

قراؤل (ج 2، ص 136) [م]

قراؤل (QaraÈul~Qaraul) از مادّه مغولی قرا(Qara) = دیدن و نگاه کردن + پساوند فاعلی اول ~ غول (-Èul~-ul) به معنای محافظ، نگهبان، پاسدار و پیشرو و پیشاهنگ سپاه است.

(Doerfer1-399،Lessing 933)

قربان (ج 3، ص 46،118)[ت؟]

قربان (qurban=،qerban،Qorban؟) به معنای کمان دان است، این واژه در زبان فارسی دری پیشینه کهن دارد و در شاهنامه فردوسی به کار رفته است. اشتقاق آن در زبان ترکی شناخته نیست و احتمال دارد که از زبان دیگری،شاید یک زبان ایرانی شمال شرقی در زبان ترکی دخیل شده باشد.

برای آگاهی بیشتر از نظرهای پژوهندگان، ر. ک: جامع التواریخ، ج 3، ص 2385.

(Doerfer3-438)

قرشی (ج 1، ص 175،193) [ت]

قرشی (= qarši) در زبان ترکی به معنای کاخ و دربار و درگاه است، امّا اشتقاق آن در زبان ترکی شناخته نیست و گمان می رود از زبان تخاری (متأخّر) یا زبان ایرانی خوارزمی به ترکی در آمده باشد.

(Doerfer3-442،Clauson664 )

قسوق( ج 1، ص 15، 40) [ت]

قسوق (=qusuq) نام دانه یا میوه درختی هم خانواده کاج است. کاشغری آن را به صورت قُسُق ضبط و جلّوز(= فندق) معنی کرده است.

(Doerfer3-475، دیوان لغات الترک (عکسی) ص 596، Clauson667)

قلاووز(ج 1، ص 113، 120؛ج 2ص114،115) [ت]

قلاووز (qulavuz~qulawuz) که در نوشته های فارسی به صورت قلاوز، قلابوز، قولاوز،قلوز، قلاغوز نیز ضبط شده است، در زبان ترکی به معنای راهنماست. وجه اشتقاق واژه قلاوز در زبان ترکی دانسته نیست و به احتمال بسیار در زبان ترکی واژه ای دخیل است. شاید از زبان خوارزمی و یا یکی دیگر از زبان های شمال شرقی ایرانی به زبان ترکی در آمده باشد. در زبان خوارزمی واژه ای به صورت خلابر به همین معنی وجود داشته است، شاید قلاووز دیگر شده این واژه دخیل شده به واسطه یک زبان

ترکی گروه ل / ر باشد.

برای آگاهی بیشتر، ر. ک: جامع التواریخ، ج 3، ص 2387

(Doerfer3-490،617 Clauson، مقدّمة الادب خوارزمی، ص 309)

قم کبچک î قم کچیک

قُم کچیک (ج 1، ص 51؛ ج 2، ص 88 )] ت]

این اصطلاح در هر دو مورد بالا قم کبچک ضبط شده که اشتباه است، خلاصه نوشته شادروان قزوینی در حاشیه ص 51، ج1 چنین است: «به عقیده بلوشه این کلمه که مکرّر در جهانگشا ذکر شده است با کم جهود و کم کمجیوت که مکرّر در جامع التواریخ مذکور است، یکی است.»

متأسّفانه نظر بلوشه مانند بسیاری از موارد دیگر نادرست است، زیرا قُم (qum=) در زبان ترکی به معنای شن و ماسه و کچیک از مادّه ترکی کچ(geç-~keç) به معنای گذشتن و گذر کردن، به معنای گذرگاه است وگذرگاه شنی می تواند در هر رودخانه وجود داشته باشد و قم کچیک با کم کمجیوت که نام رودخانه ای خاص است، ارتباطی ندارد.(693،Clauson625)

قمیز(ج 1، ص 165؛ ج 2، ص 36،94)[ت]

قمیز(qumuz~qimiz=) نام نوشابه مستی آوری است که ترکان و مغولان با تُرشاندن شیر مادیان می ساختند. این واژه در متون موجود فارسی برای نخستین بار در زین الاخبار گردیزی به کار رفته است.

برای آگاهی بیشتر، ر.ک: جامع التواریخ، ج 3، ص 2388.

(Clauson629،Doerfer3-512، زین الاخبار، ص 553)

قوبجور î قوبچور

قوبچور( ج 1، ص 22، 25 ج 2، ص 254،258)[م]

قویچور که در همه موارد در جهانگشا به اشتباه قوبجور ضبط شده، در زبان مغولی به معنای مالیات، خراج، عوارض گمرکی، به ویژه مالیات فرآورده های طبیعی و سپس عوارض گله داران و کشاورزان بوده است.

(Doerfer1-387،Lessing363 )

قورچی (ج 1، ص 89، 175،228؛ ج 3، ص 58) [م]

قورچی (Qorçin~qorçi) که در ج 1، ص 228 در شعری به صورت قُرچی ضبط

شده، مرکّب است از واژه قور( = Qor) = ترکش، تیردان+ پساوند فاعلی ترکی دخیل در مغولی چی (çin~çi) در لغت به معنای ترکش دار، حمل کننده ترکش و تیردان خان و در اصطلاح به معنای سلاحدار و جاندار (محافظ جان خان و بزرگان) است.

(Doerfer1-429،Lessing 965 )

قوریغ (ج 3، ص 93 )[ت]

واژه قوریغ (Qoruq~QorïÈ) که در منابع فارسی به صورت قرق، قوروغ، غورق، قورغ، قریق،قوروق، غروق، غرق و قورق نیز آمده، از ماده ترکی قوری (Qorï) = محصور کردن، محافظت کردن+ پسوند نام ساز غ - ق به معنای منطقه و ناحیه حفاظت شده و ممنوع شده است، به ویژه به فرمان حاکمان و امیران، اغلب چراگاهها و شکارگاهها قوریغ می شده است. قوریغ به زبان مغولی نیز دخیل شده و معنای گسترده تری یافته است. گور چینگگیزخان نیز قوریغ بوده است.

(Doerfer3-444،Clauson 652،Lessing 966)

قوریلتای (ج 1، ص 31، 111، 144، 154، 269، ج 2، ص 215، 251) [م]

قوریلتای (Qurilta~Quriltai) که در زبان فارسی به صورت قریلتای، قرولتای، قرولطای، قرلتای و قوریلتی و... نیز ضبط شده، از مادّه مغولی قورو (quru) یا قوری (quri) = گرد هم آمدن، جمع شدن+ پساوند مغولی تای (Tai) به معنای اجتماع، انجمن و مجمع است، به روایت منابع تاریخ همواره در عهد مغول برای گزینش خان جدید قوریلتای تشکیل می شده است.

(Doerfer1-435،Lessing899 )

قوقو(ج 1، ص 111)[ت]

قوقو(QuÈu) در زبان ترکی به معنای قوست، همان پرنده زیبای معروف، و خود واژه قو کوتاه شده همین واژه است. نام این پرنده در فارسی میانه و دری ارج (arj) بوده است.

(Clouson609،Doerfer3-533، برهان قاطع، ج 1، ص 97)

کبتؤل (ج 1، ص 228)[م]

این واژه در بیتی از امیر حبش عمید آمده و شادروان قزوینی در حاشیه آورده است: «بلوشه گوید: این کلمه را باید کَیتوَل خواند که یکی از اشکال کوتوال است، یعنی حافظ قلعه و این احتمال خیلی قریب به صواب است.» امّا نظر بلوشه مانند موارد بسیار دیگر

بکلّی ناصواب است، اصل واژه کبتؤل (ül،kebtä،kebtägül) مرکّب از مادّه کبته (=kebtä) = خوابیدن و آسودن + پسوند فاعلی مغولی اول، گول (= gül~ül) و به معنای نگهبان شب و پاسدار شب و جاندار شبانه خان است و ربطی به واژه سانسکریت دخیل در فارسی کوتوال (kut+vale) = قلعه دار، دزدار، ندارد.

(lessing supl.1205،Lessing439 ،Doerfer1-456 )

کنگاجîکنگاچ

کنگاچ (ج 1، ص 35، 220،ج 2، ص 161،280؛ ج 3، ص 16) [ت]

کنگاچ (kengãç=،kengäš) که در زبان فارسی به صورت کینکاچ و کنکاش و کنکاج نیز ضبط شده از مادّه کنگا (=kengä)- سخن گفتن، سازش کردن، سگالیدن+ پساوند نام سازچ (=ç) ش (=š)به معنای قرار، سازش، توافق، سگالش، مشورت، تبانی و مواضعه است.

(Doerfer3-613،Clauson734 )

کوچ( ج 1، ص 45، 70، 105، 200، ج 2، ص 136،200؛258؛ ج 3، ص 10) [ت]

کوچ( göç~kÖç)~کوشköš)= ) در زبان ترکی به معنای سفر کردن، نقل مکان کردن، از جایی به جایی رفتن و سیاحت است که بعدها معنای خانواده نیز یافته است.

(Clauson734،Doerfer3-621 )

کوچلُک، لقب... خانی (ج 1، ص 47)[ت]

کوچلک (= küçlük) در زبان ترکی از ماده کوچ(=küç)= زور، نیرو، قدرت+ لوک(Lük) پسوند دارندگی به معنای نیرومند، زورمند و قوی است .

(Doerfer3-625،Orkun816 Clauson693 )

کورگان(ج 1، ص 137)[م]

کورگان ~ کورگن (= kürgän) که در جهانگشا به اشتباه گورگان ضبط شده، در زبان مغولی به معنای داماد (شوهر دختر یا خواهر) است. داماد به تقلید از فرهنگ چینی (ر.ک: فوما) در میان مغولان مقام مهمّی تلقّی می شده است.

(lessing 505،Doerfer1-475 )

کول (ج 1، ص 193، 227؛ ج 3، ص 15)[ت]

کول ~گول (göl~köl) در زبان ترکی به معنای آبگیر، حوض، مانداب و دریاچه است با«ک» و «گ» آغازین، امّا ترکان شرقی همواره کول می گویند و می نویسند. در

متن جهانگشا مورد ص 193، ج 1 گول ضبط شده است.

(Clauson715 c،Orkun814 )

کیتول ~ کیولî ر.ک: کبتؤل

کیش (ج 1، ص 30، 46)[ت]

کیش (keš) در زبان ترکی به معنای تیردان و ترکش است. کیش در فارسی دری به همین صورت و در زبان ایرانی ختنی به صورت کشه (käšä) کاربرد دیرینه داشته است.

(Doerfer3-663،Bailey2-216 ،clauson752 ،Orkun811 )

گورگان (ج 1، ص 137) î کورگان

ماوُو (ج 1، ص 40، 105) [م]

ماؤو ~ ماغو( maÈu~mau) که مغولان، شهر طالقان را بدان نامیده اند(ماؤوبالیغ) در زبان مغولی به معنای: بد، شیطانی، شریر و زشت است.

(Doerfer1-495،Lessing 520 ،H pags -pa127 )

موران، قرا...( ج 1، ص 151)[م]

موران(= mörän) در زبان مغولی به معنای رودخانه بزرگ و دریاچه است، قراموران یعنی رود سیاه.

(Doerfer1-508،Lessing 548 )

نرکه، نرگه îجرگه

نوکارî نوکر

نوکر ( ج 2، ص 243، 250،255، ج 3، ص 61) [م]

نوکر، نوکور(Nökär،Nökör،Nökür) که در فارسی و در جهانگشا نوکار نیز ضبط شده (ج 2، صص 250 255) در زبان مغولی از ماده نوکو(Nökü) = وصله کردن، جانشین کردن، رفو کردن، به معنای دوست، رفیق، همدم، همسر( شوهر) و وابسته و ندیم است و در زبان فارسی معاصر معنای خدمتکار یافته است.

(Doerfer1-521،lessing 593 )

نویان (ج 1، ص 20، 31، 50، 60،89،92، 108، 130، 138،145، 204، ج 2، ص 238، ج 3، ص 18)[م]

نویان (Noyan) که در جهانگشا اغلب نوین ضبط شده است، در زبان مغولی به معنای: حاکم، فرمانده، امیر، شاهزاده، ارباب، رئیس، نجیب زاده و استاد است. در متون فارسی

بیشتر به معنای امیر، فرمانده و شاهزاده به کار رفته است.

(Lessing 589،Doerfer1-526 )

نوین îنویان[ت]

وشاق( ج 2، ص 185) [ت]

وشاق (Vušaq) ~اوشاق (ušaq) که در زبان ترکی کهن به صورت اُوْشاق (uvšaq) بوده است، در زبان ترکی به معنای کوچک و بچّه است و در اصطلاح به معنای غلام بکار رفته است و در متون فارسی اغلب بدین معنی است.

(Doerfer2-62)

یارغو (ج 1، ص 36، ج 2، ص 48، 234، ج 3، ص 48، 52)[ت]

یارغو (yarÈu) که گاه و به ویژه چند مورد در جهانگشا به صورت یرغو ضبط شده است، در زبان ترکی از مادّه یار (= yar) = شکافتن، شکستن، دو نیم کردن + غو( -Èu) پساوند نام ساز به معنای: وسیله ای برای شکافتن موضوع و کشف حقیقت، استنطاق، بازجویی، رای، فتوی، محکمه و داوری است.

یارغوچی به معنای بازپرس، بازجو و قاضی و دادگر از همان واژه + پساوند فاعلی چی (çï) ساخته شده است.

(64،Doerfer4-58 ،Clauson963 ،Lessing 1037 )

یاسا (ج 1، ص 11، 16،18، 24، 29، 59، 99، 143، 146، 149، 203، 211، 290، 218؛ ج 3، ص 19) [تÄم]

یاسا که اصل آن مغولی و در آن زبان جاساغ (JasaÈ) است، در زبان ترکی دخیل و یاساق (= yasaq) شده است و بعدها «ق» پایانی آن افکنده شده است، در اصل به معنای: فرمانروایی، حکومت، اداره کردن، قدرت، ساختار سیاسی، قانون و تنبیه و کیفر و جزاست .

(4-71،Doerfer1- 279 ،clauson974 ،lessing 1039 )

یاغی (ج 1، ص 22، 32، 39، 129، 138، 160، 171؛ ج 2، ص 240؛ ج 3، ص 55) [ت]

یاغی (yaÈï) که کهن ترین شکل آن در زبان ترکی ذاغی (ÉDaÈï) بوده و در همان دوران به زبان مغولی دخیل شده و در زبان مغولی به دایی و دایین (Dayi،Dayin) تبدیل شده است، به معنای دشمن، مخالف و متخاصم است و در زبان فارسی دری متأخر

معنای سرکش یافته است.

(Doerfer4-99،Clauson898 ،Orkun881 )

یام (ج 1، ص 22، 24، ج2، ص 238، ج 3، ص 76) [ت مÄ چ]

یام (yam=) به معنای ایستگاه، توقفگاه چاپار، چاپارخانه، اسب تازه نفس و سازمان چاپار است. در اینکه اصل این واژه چینی است شک و گمانی نیست، امّا اینکه آن واژه در زبان چینی کدام بوده است بین دورفر و کلاوسون اختلاف نظر وجود دارد.این نیز دانسته نیست که یام از زبان چینی نخست به کدامیک از دو زبان ترکی و مغولی دخیل شده است. برای آگاهی بیشتر، ر.ک: جامع التواریخ، ج 3، ص 2423.

(Clauson933،Doerfer4-110 )

یای (ج 2، ص 152، 153؛ ج 2، ص 278)[تÄسغدی]

یای (= yay) یده، یادا (yada) نام سنگ افسانه ای باران یا حجرالمطر است که استادان کاربرد آن یعنی یایچیان (جهانگشا، ج 1، ص 153) یا یده چیان ~ جده چیان به واسطه آن باران و توفان و برف پدید می آورده اند. یای و یده و جادا(Jada) در مغولی بی گمان برگرفته از واژه یادو (yadw) سغدی است که همان جادوی فارسی است و در فارسی میانه جاتو، جادوک و جاتوکیه و در زبان اوستایی یاتوک (yatuk) به معنای جادوگر بوده است.

برای آگاهی بیشتر، ر.ک: جامع التواریخ، ج 3، ص 2127.

(Mackenzzie -pahlavi.Dic,Doerfer1- 286،Divanu -Lugôatatturk3 - Orkun 888)

یایلاغ (ج 2، ص 147، ج 3، ص 97، 99)[ت]

یایلاغ (yaylaÈ) که در منابع فارسی به صورت ییلا، ییلاق، یایلاق و ییلاغ نیز ضبط شده، مرکّب است از یای (yay) = تابستان + لاغ (la - شناسه فعل ترکی + غ(È) نام ساز) به معنای تابستانگاه است.

کوچروان و گله داران زمستان را در جایی وتابستان را در جای دیگر، معمولاً در مناطق سردسیر و کوهستانی سرمی کرده اند و می کنند. مغولان نیزکه مانند بیشتر ترکان کوچکرو بودند، برای تابستانگاه واژه جونو اُروسیل (Junuorusil) را بکار می برده اند.

(Clauson982، Lessing 1079 ،Doerfer4-252)

یرلیغ (ج 1، ص 95، 114، 159، 211، 212، ج 2، ص 15)[ت]

یرلیغ (yarlïÈ) که مغولی شده آن جارلیغ (JarliÈ) است، در زبان ترکی به معنای فرمان به زیردستان، بخشش به زیردستان، فرمان، دستور و در زبان مغولی (جارلیغ) به معنای فرمان مکتوب و اعلان و اخطار و تعلیم است. یرلیغ در زبان فارسی به جای اصطلاح های قدیمی تر: مثال، فرمان، نامه سلطانی، منشور، پروانه به کار رفته است.

(Clauson966،Doerfer4-153 ،Orkun885 ،H pags-pa125 )

یزک (ج 1، ص 52، 82، 97، 113، 208، 225؛ ج 2، ص 32، 33،97، 108 140، 186، ؛ ج 3، ص 44) [ت]

یزک (yezäk) در زبان ترکی ازماده یزه (yezä) + پساوند ک (k) به معنای پیش آهنگ، جلودار، طلایه و طلعیه سپاه است. از آغاز نگارش فارسی دری در آن بکار رفته است، از جمله در تاریخنامه طبری و در فرهنگ صحاح الفرس هندوشاه نیز ضبط شده است.

(Clauson986،Doerfer4-163 ، تاریخنامه، ج 2، ص 743، صحاح الفرس، ص 190)

یلدوج îیلواچ

یلواچ (ج 1، ص 75،84،154106، 197؛ج 2، ص 215، 254)[ت]

یلواچ (yalavaç) که در سنگ نبشته های اورخون به صورت یلباچ( yalabaç) و دربرخی از زبانهای ترکی نخستین صامت نخست آن به ج (= C) تبدیل و جلباچ شده است به معنای: پیام رسان سیاسی میان دو فرمانروا، سفیر، رسول و پیامبر است و در برخی از منابع متأخّر ترکی به معنای رئیس و فرمانده نیز به کار رفته است. بی گمان این واژه ریشه ترکی ندارد و پژوهندگان نظرهای گوناگونی در باب اشتقاق آن ابراز داشته اند و برای آن ریشه کره ای منچوریایی تصوّر و مفروض کرده اند. امّا به نظر نگارنده از بخش دوم آن (واچ) چنین بر می آید که از یک زبان ایرانی دخیل شده و واچ در زبان های ایرانی به معنای سخن و صدا و آواز است و به همین مفهوم در ترکیب های دیگر دخیل در زبان ترکی نیز وجود دارد. شاید یله هم همان واژه فارسی یله به معنای آزاد و رها باشد.

برای آگاهی بیشتر، ر.ک: جامع التواریخ ،ج 3، ص 2436.

(Doerfer4-106،Clauson921 ، جامع التواریخ، ج 3، ص 2436)

یورت (ج 1، ص 31؛ ج 3، ص 70) [ت]

یورت(yurt) در زبان ترکی به معنای محدوده چراگاه، تیول یک شاهزاده،جایگاه، ایستگاه، منزل، اتاق، چادر، اجتماع،سرزمین، میهن و کلبه است. اگر چه در سنگ نبشته های اورخون دو بار آمده، امّا کار برد آن در ترکی کهن اندک است. و کاشغری آن را تنها به معنای آثار یک خیمه متروک آورده است.

(دیوان لغات الترک (عکسی)، ص 447، Doerfer4-212،Clauson958 )

پی نوشت

1. به گمان بنده غز نامی است که دیگران به آنان داده اند و اغوزتلفّظ ترکی آن نام است و در زبان ترکی صامتهای «ر» و «غ» که مخرج نزدیک دارند در آغاز کلمات وجود نداشته و بر کلمات بیگانه ای که با آن صامتها آغاز می شده است مصوّتی هماهنگ می افزوده اند، نمونه «ر» تبدیل شده به «ار» بسیار فراوان است. هنوز هم در قسمتهایی از آذربایجان غربی رضا را ایرضا تلفظ می کنند.

منابع

1. ابن خلف تبریزی متخلّص به برهان، برهان قاطع، به کوشش دکتر محمّد معین، تهران،1362.

2. ابن فندق بیهقی، ابوالحسن علیّ بن زید، تاریخ بیهق، به کوشش احمد بهمنیار، تهران، بی تا.

3. ابن منظور، لسان العرب، به کوشش علی شیری، بیروت، 1988.

4. بیهقی، ابوالفضل، تاریخ بیهقی، به کوشش دکتر علی اکبر فیّاض، مشهد،1356.

5. تاریخنامه طبری، به کوشش محمد روشن، تهران،1366.

6. جوینی، عطاملک، تاریخ جهانگشا، به کوشش محمد قزوینی، تهران،1367.

7. دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 10، تهران 1380.

8. دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 11، تهران 1381.

9. راوندی، محمدبن علی بن سلیمان، راحة الصّدور وآیة السّرور، به کوشش محمد اقبال، تهران، 1333.

10. رشیدالدین فضل اللّه، جامع التواریخ، به کوشش محمد روشن، مصطفی موسوی، تهران،1373.

11. زمخشری، محمد بن عمر، مقدّمة الادب بالخوارزمیة، نشر عکسی احمد زکی ولیدی طغان، استانبول، 1951.

12. کاشغری، محمود، دیوان لغات الترک (چاپ عکسی)، آ نقره،1941.

13. گردیزی، ابوسعید عبدالحیّ بن ضحّاک، زین الاخبار (تاریخ گردیزی)، به کوشش عبدالحیّ حبیبی، تهران، 1363.

14. مجمل التّواریخ والقصص، به کوشش ملک الشعرای بهار، تهران،1318.

15. معین، محمد، فرهنگ معین، تهران، 1353.

16. میرزا مهدی خان استرآبادی، فرهنگ سنگلاخ (عکسی)، به کوشش کلاوسون ، لندن، 1960.

17. نخجوانی، محمد بن هندوشاه، صحاح الفرس، به کوشش دکتر عبدالعلی طاعتی، تهران، 1355.

18. Bailey،Harold.w: opera-minora- 2vols. Ed . M-Nawabi Shiraz-1981

19. Clauson،sir Gerard: An Etymological Dictionary of Pere Thir teentbh century Turkish Oxford1972

20. Doerfer،Gerhard :Türkische und mongolische elemente- im neupersischen. wiesbaden 1963-1975

21. çronbech،k and:J.Krueger : An introduction to classical mongolian wiesbaden 1976

22. Kašgari،mahmud : Divanü lugat- ittürk. çviren Besim Atalay Ankara 1985

23. Lessing : mongolian - English Doictianary Iindiana 1982

24. Mackenzie. D.N.: A concise Pahlavi Dictionary London 1971

25. Mongqul-un niuçaTobça,an (Histoire secréte des mongols) par : louis Ligeti . Budapest 1971

26. Orkun. H.Namïk : Eski Türk yazïtlarï. Ankara 1987

27. poppe, Nicholas:The mongol monements in.Hpags-pa script : wiesbaden 1957

28. Rahmat:،Arat .R: Kutadagu bilig (indeks) istanbul 1979

منبع:www.humanitiesportal.com