معاون پژوهشی و آموزشی خانه ی هنرمندان ایران سپس به معرفی ابعاد علمی و پژوهشی آثار بهشتی پرداخت و تألیفات و ترجمه های او را در رشد علمی جامعه دانشگاهی بسیار ارزشمند توصیف کرد.

محمدرضا بهشتی نیز در آغاز سخن پرسش از چیستی نظریه را پرسشی بسیار بزرگ دانست و گفت که پاسخ به این پرسش قطعاً در یک جلسه ممکن نیست و سرفصل ها و جلسات متعددی را می توان به این موضوع اختصاص داد. عضو هیأت علمی دانشگاه تهران  نخست به ریشه های تاریخی و تبارشناختی تئوریا اشاره کرد و با رجوع به فرهنگ یونان باستان تئورین را شخصی توصیف کرد که در برنامه های آیینی و فرهنگی ستایش از خدایان المپ شرکت جسته یا حداقل آن را مشاهده کرده و به این ترتیب تئوری را حتی می¬توان با شهود و انس هم¬معنا دانست. به همین ترتیب در ادبیات لاتین نیز سه اصطلاح theoria, Contemplatio و Speculatio با کمی تفاوت در کنار یکدیگر قرار می گیرند.

بهشتی سپس مفهوم سنتی و قدیم تئوری را با معنای امروزین آن متفاوت دانست و فاصله این دو معنا را بسیار عمیق و جدی عنوان کرد. او سپس به اختصار به اختصاص مفهوم کلاسیک نظریه به علوم طبیعی و دقیقه اشاره کرد و از همین رو توصیف نظریه در دیگر حوزه ها، از جمله فلسفه و هنر را امری بسیار دشوار عنوان کرد و روش خود برای رسیدن به این تعریف را ابتدا توصیف نظریه در علوم طبیعی و سپس رویکرد سلبی و برشمردن تمایزات آن با حوزه هنر اعلام کرد که به این ترتیب گرچه موضوع بسیار گسترده است، اگر هم به توصیف دقیقی از نظریه در هنر نرسیم، حداقل توصیفی از آنچه یک نظریه هنر نیست به دست آورده ایم.

1- اجزای نظریه های علوم تجربی:

داده ها: هر نظریه علمی بر مبنای مجموعه  وسیع و قابل قبولی از داده ها که نتیجه آزمایش یا مشاهده نظام مند هستند شکل گرفته است. البته در سنجش ذائقه و یا سلایق بویایی انسان ها نیز با داده های متفاوت و متنوع روبرو هستیم که اتفاقاً گونه گونی بسیار گسترده ای نیز دارد.


فرضیه یا hypothesis: که به معنای قاعده زیربنایی، قاعده یا فرض مشروطی است که بر مبنای آن داده ها سنجش شده و صدق و کذب این قاعده مفروض مورد بررسی قرار می گیرد. در توصیف فرضیه به قول افلاطون مبنی بر ثبت نظم ظاهری پدیده ها اشاره می شود که این نظم چه حقیقی باشد و چه نباشد، نخستین قدم برای تصدیق، ثبت آن است. لذا فرضیه نظمی موقتی است.

البته در فلسفه علم با دو رویکرد اثبات گرا و ابطال گرا روبرو هستیم که جایگاه و تقدم فرضیه در هریک متفاوت است.


تبیین: در واقع نظریه، فرضیه ای است که باور به آن موجه شده است و این توجیه از طریق تبیین حاصل می شود. تبیین به ما می گوید که چرا فرضیه که نظم توصیف شده از داده ها است صادق است. اما در تبیین نیز دو معنا و دو گام وجود دارد؛ نخست تبیین نظم موجود میان داده هاست که آن را diagnosis می خوانیم و دیگری عمومیت بخشیدن به این قاعده و پیش بینی همان نظم در داده های آینده است که آن را prognosis می خوانیم.


2- ویژگی های نظریه:

نظریه ها از نظر صوری، دارای کلّیت(universality) و همه شمولی هستند. یعنی قضایا یا گزاره هایی هستند که در باره یک قاعده کلی حاکم بر برخی پدیده های جهان سخن می گویند و همیشه رو به عمومیت دادن به این گزاره و گسترش دایره شمول آن حرکت می¬کنند.


از نظر محتوایی نسبت به داده های مورد بررسی فراروی دارند و از تعداد n داده به گزاره ای با موضوعِ همه الف ها منتهی می شوند.


انتزاعی هستند و از توصیف این و آن داده خاص، به گزاره¬های کلی در باره نوع آن داده گرایش دارند.

و نهایتاً مانند یک قانون عمل می کنند و انتظار استثناء جز با توضیح موجه ندارند. قانونی که نظریه طرح می کند، واقعیت است. البته اگر ادعا آن است، هنگامی که نظریه های متناقض مقابل هم قرار می گیرند، چطور می¬توان گفت که دو واقعیت متناقض روبروی هم قرار گرفته اند؟ پاسخ آن است که نه آنکه الزاماً یک نظریه واقع نباشد، اما حداقل واقع مفروض می شود و این مفروض بودن، ممکن است در چهارچوب های معرفتی مختلف بسیار تنگ یا گشاده باشد.

به این ترتیب، نظریه ها درواقع تصویر شناخت ما از جهان است که مورد وارسی نقادانه قرار گرفته و به مدد تجربه آزموده می شود. اما در درستی یا نادرستی نظریه های علمی نیز دو ویژگی مطرح است:

1- کارامدی که احصای آن از طریق تطبیق مشاهدات با دوشکل تبیین که ذکر شد حاصل می شود

2- قدرت که از زمان بیکن نیز به آن توجه شده است نظریه بی حاصل اصولاً مزیتی ندارد. اما صرف شناخت جهان موجب تفوق نیز خواهد بود و از این روی فرانسیس بیکن علم و قدرت را مسابق یا هم آیند یکدیگر ذکر می کند. در واقع تسلط معرفتی با تسلط صناعی همراه می شود و دانش به دانشی غایتمند تبدیل می شود که در علوم طبیعی نمونه ایدئال آن علم الحیل یا همان مکانیک است.

در نحوه مشاهده و آزمون نیز معیارهایی حاکم است که اعتبار نظریه را افزایش می دهد:

داده ها باید به نحو صحیحی انتخاب شده باشند، کمیت پذیر باشند، مشاهدات فراذهنی و بین الأذهانی باشد و اعتبار عام داشته باشد. گرچه که امروز بخش بسیار مهمی از نظریه های علمی با داده هایی پیوند دارد که به هیچ روی شباهتی به تصور اولیه از داده، یعنی مشاهده خام و بی طرفانه از طریق حواس طبیعی بدن ندارد. مثلاً پژوهش در باره ذرات بنیادین کاملاً با شاخصه های میانجی مشاهده می شود و پذیرش اینکه اطلاعات نمایش داده شده در صحفحه نتایج آزمایش ها خود نیازمند پذیرفتن نظریه¬های دیگری مانند نظریه فیزیک کوانتوم، اپتیک و ..... است.

همچنین میان نظریات علمی نیز نظامی سلسله مراتبی برقرار است و ممکن است نظریه خاصی ، تحت تعریف و چهارچوب ابرنظریه ای سترگ امکان وجود یابد. این کلان نظریه ها را پارادایم می نامیم. اگر نظریه ها را تا کنون تصویر شناخت ما از بخش هایی از جهان نامیدیم، شایسته است که کلان نظریه ها یا پارادایم ها را تصویر شناخت بشر از کل هستی بدانیم.

پرسش از چیستی نظریه های هنری

اکنون که به تصویری مشخص از نظریه های علمی دست یافتیم، می توانیم یک یک ویژگی ها و خصایص آن را با هنر تطبیق دهیم و هریک را از این منظر که آیا  در هنر هم وجود دارد مورد بررسی قرار دهیم.

آیا گزاره هایی که در باره آثار هنری بیان می شود بین الأذهانی است؟ خصوصاً این پرسش در باره داوری های ذوقی آثار هنری مطرح است که تا چه حد می توان این دست گزاره ها را به عنوان حکمی همه شمول و کلی بیان کرد.

آیا در هنر هم با چیزی به نام داده روبرو هستیم؟ داده در علوم تجربی چنانکه ذکر شد، خصایصی مانند انتخابی بودن، کمی بودن، اعتبار عام داشتن و ... دارد. این رویکرد نیز بیشتر به تشبه جستن دیگر علوم طبیعی به علم فیزیک باز می گردد که به نظر می رسد به عنوان علم ایده آل مورد اقبال دیگر علوم قرار گرفته است. در این رویکرد مشاهده خام نیست و بیشتر با تصرف همراه است. در واقع از مثلاً یکصد عامل تأثیرگذار، 99 عامل خنثی یا ثابت شده و تغییرات عامل صدم مشاهده و ثبت می شود. اما آیا این نحو تصرف و مشاهده را می توان در هنر هم تکرار کرد؟

به نظر می رسد در هنر با داده هایی روبرو هستیم که سه ویژگی بارز، یعنی اختیاری بودن، بی بدیل و یکه بودن و غیر قابل تصرف بودن را دارا هستند.

در مقابل این ایراد ممکن است وارد شود که اگر نظریه در هنر تا این حد از رویکرد علمی دور است، اصولاً نمی تواند دیگر تصویری از جهان را چنان که ذکر شد به دست دهد. اما این ایراد درواقع نگاهی یکجانبه و بی رحمانه از وی علم طبیعی است و باید توجه داشت که نسبت یافتن ما با جهان تنها نسبت یافتن شناختی و علمی نیست و دیگر اشکال نسبت یافتن با جهان هم وجود دارد که هر یک از این نسبت ها نیز حقیقت است.

دکتر محمدرضا بهشتی چنین ادامه داد که پس از بررسی سلبی ویژگی های نظریه در هنر، می توان این پرسش را طرح کرد که چه ویژگی های ایجابی بر نظریه های هنری منتسب می شود. او گستردگی بحث را موجب احاله آن به جلسات دیگر دانست و گفت که در ادامه پرسش های فراوانی تنها بر همین مسأله ساده انواع هنر وارد است که خود نشانگر گستردگی موضوع خواهد بود:

چگونه می¬توان انواع هنری را بر مبنای ویژگی های مختلف از یکدیگر تفکیک و تعریف کرد

چه تفاوتی را باید میان هنر و شبه هنر (Pseudo Art) قائل شد؟

هنرهای مختلف چگونه ارزش یابی می شوند و ترتب هنرها بر یکدیگر چیست؟

آیا می توان به قواعدی ثابت در خلق یا تشخیص هنر دست یافت؟

آیا می توان بر مبنای دوره های تاریخی و ظهور و بروز هنرها را تفکیک کرد؟

چه معیارهای خاصی را برای داوری ذوقی آثار می توان طرح کرد؟

هنر رسمی و غیر رسمی چیست؟ یا قرارداد و نوآوری در هنر چگونه تعریف می شود؟

آیا معیارهای ارزیابی هنر به کیفیات عینی درونی اثر باز می گردد یا از عوامل تاریخی فرهنگی و اجتماعی متأثر است

و...


 دکتر بهشتی در پایان به پاسخ پرسش های حضار پرداخت و در عین حال ضمن ابراز امیدواری برای پا گرفتن این جریان علمی در کشور، نتایج علمی بسیار مطلوبی را برای آن پیش بینی کرد.

000_0008.gif

منبع: خانه هنرمندان ایرانwww.iranartists. org