نويسنده در پيشگفتار کوتاه خود (صص 14-13) مراحلي را که در تهيه اين اثر پيموده است، شرح مي دهد و از محتواي کتاب اجمالاً سخن به ميان مي آورد.

نويسنده در مقدمه نسبتاً مفصل خود (صص 37-15) ابتدا به اهميت ايران در جغرافياي خاورميانه اشاره مي کند: «ايران در عصر باستان صاحب و باني بسياري از تمدنها بود که مهمترين آنها تمدن مادها، پارس ها و ساسانيان است. ايران در دوره اين تمدنها با ساختار فوق العاده منسجم  اداري و نظامي به صورت يک مرکز مهم قدرت درآمده بود ...» (ص 15).

در بخشي از اين مقدمه از خاندان صفوي و شاه اسماعيل نيز سخن به ميان آمده است:

«صفويان در بهار سال 1501 ميلادي در جنگي که در حوالي نخجوان رخ داد اردوي 31 هزار نفري آق قوينلوها را تار و مار کردند و پس از اين موفقيت بود که شاه اسماعيلپاي در تبريز گذاشت و خود را نخستين پادشاه سلسله صفوي اعلام کرد. وي پس از تأسيس دولت صفوي به جنگ با کشورهاي همجوار پرداخت تا مرزهاي ايران را گسترده تر سازد. شاه اسماعيل در آغاز کار سياست متعادلي را نسبت به دولت عثماني پيگيري مي کرد و به جهت اينکه عثمانيان از توان و قدرت برتري برخوردار بودند، با آنان مدارا مي کرد...» (ص16).

قسمت عمده مقدمه به جنگ چالدران اختصاص يافته است که با شکست شاه اسماعيل به پايان رسيد.

علاوه بر قراردادهايي چون قرارداد مشهور قصر شيرين که ميان دو دولت به امضا رسيده، روابط دو کشور در دوره هاي بعدي مورد اشاره قرار گرفته است:

«روابط ايران – عثماني برغم حوادثي که بيشتر در مرزها اتفاق مي افتاد و ناآراميهايي به وجود مي آورد، از سال 1746 تا آغاز قرن نوزدهم صلح آميز بود ...» (ص30).

در آخرين قسمت مقدمه روابط ايران- عثماني در دوره معاصر مورد توجه قرار گرفته است: «حوادث داخلي که در اوايل بيستم به وقوع مي پيوست قاجاريان و عثمانيان را در مسير جديدي قرار داد. حرکت مشروطيت که در سال 1906 در ايران شروع شده بود يکي از اين حوادث است. ايران کشوري بود که در طول تاريخ با استبداد اداره شده بود. اين حرکت براي مدتي سلطنت مطلق را که 2500 سال در اين کشور حاکميت داشت از ميان برداشت و کشور را به سوي مردمسالاري سوق داد ...» (34-33).

مقدمه با اشاره به جنگ جهاني اول و نقشي که اين جنگ در روابط ميان دو کشور بازي مي کرد، به پايان مي رسد: «وقتي جنگ به پايان رسيد، موجوديت سياسي دولت عثماني عملاً خاتمه يافت و ايران تحت اداره خاندان قاجار نيز در مقابل تأثير روز افزون انگلستان به ضعف گرائيد و کشور به سوي بحران سياسي – اقتصادي کشانده شد» (ص37).

 

1-1) فصل اول (صص 97-39) شامل سه بخش زير است:

1-1-1) در بخش اول (صص 53-39) ضمن اشاره به ظهور رضاخان از حوادثي که بعد از جنگ جهاني اول در ايران رخ داده بود، و نقشي که کشورهاي پيروز در جنگ در شکل دهي ايران داشته اند، سخن رفته است: «در اين دوره دو بازيگر مهم آن روز روسيه بلشويک و انگلستان بر ميزان تأثير خود در ايران افزودند. روسيه شوروي متعاقب انقلاب اکتبر در دسامبر 1917 قرار داد  منعقده در سال 1907 را فسخ کرد و تصميم گرفت که سربازانش را از خاک ايران خارج کند و ملت ايران را در تعيين آينده کشور خود آزاد گذارد ...» (ص40). ... «انگلستان پس از کناره گرفتن روسها بصورت تنها نيروي مؤثر در منطقه باقي ماند. ولي به سبب اينکه نخست وزير بعد از جنگ انگلستان هم زياد مشغول بود و هم توجهي به منطقه نمي کرد، ايران در حوزه اختيارات جورج کرزونرئيس کميسيون شرق وابسته به کابينه که بعدأ وزير امور خارجه شده بود قرار گرفت.لرد کرزون توجهي خاص به ايران داشت و کتابي که تحت عنوان «ايران و آينده ايران» نوشته بود او را جزو کارشناسان مسايل ايران درآورد. کرزون وقتي متوجه شد که روسها دست از ايران کشيده اند، خواست از خلاء موجود استفاده کند و در اين کشور دولت مسلمان تحت الحمايه انگلستان، بوجود بياورد ...» (ص43).

در اين قسمت از قراردادهايي که ميان ايران و انگلستان امضاء مي شد و اغلب مورد اعتراض و انتقاد ايرانيان قرار مي گرفت، نيز سخن به ميان آمده و مطلب به تمهيد مقدمات سلطنت رضاخان کشيده شده است: «انگليسيها که رضاخان را به صفهاي خود مي کشيدند، تصميم گرفتند براي انجام کودتا از روزنامه  نگاري بنام سيد ضياءالدين طباطبائي استفاده کنند ... وقتي سيد ضياء الدين جهت استفاده نظامي از تيپ قزاق کمک ميطلبد و به رضاخان مراجعه ميکند، رضاخان اصولاً آماده حرکت بود ...» (ص47). پس از انجام کودتاي 1921 حکومت جديد به رياست سيد ضياء الدين در ايران روي کار آمد که در آن رضاخان وظيفه ادارۀ وزارت دفاع را عهده دار بود: « مع الوصف قدرت حکومت دست رضاخان بود و او در فاصله سالهاي 1921 تا 1925 قدرت فوق العاده اي در ايران کسب کرد و براي رسيدن به هدف به انجام اقدامات مهمي چون کنترل ارتش، استقرار قدرت حکومت مرکزي در ايالات، راضي کردن موقت علماي ديني، کنترل مجلس و حکومتها دست زد.  اين بخش با تسلط رضاخان به تخت سلطنت ايران خاتمه مي يابد.

 

2-1) بخش دوم (صص 64-53) شامل سه قسمت زير است:

1-2-1) در اين قسمت روابط ايران با مجلس کبير ملت ترکيه پس از سقوط خاندان قاجار مورد اشاره قرار گرفته است: «سقوط دولت عثماني و روي کارآمدن خاندان پهلوي در ايران پس از فروپاشي خاندان قاجار نشان مي داد که هر دو کشور مي خواهند سياست جديدي را پيش گيرند ... متعاقب جنگ جهاني اول موجوديت سياسي ايران و عثماني به مرحله فروپاشي رسيده بود. ايران برغم حفظ بيطرفي در جنگ زير بار مشکلات داخلي و خارجي کمرش خم گشته بود. در اين کشور هم دولت مرکزي تضعيف شده بود و هم ارتش نيرومندي وجود نداشت. به جهت ضعف و خلاء قدرت در کشور از سويي قبايل و گروه هاي قومي به عصيان و قيام دست زدند و از ديگر سو انگلستان و بلشويکها به رقابت جانانه اي در ايران پرداختند ...» (ص54). در اين دوره ايران از دولت عثماني که در اثناي جنگ بعضي از نقاط کشورش را متصرف شده بود، مي خواست که اين نقاط را پس بدهد: «مورخ الممالک وزير امور خارجه وقت ايران روز 26 مارچ 1919 نامه اي به وزارت امور خارجه انگلستان فرستاد و درخواست کرد که اين مسأله در کنفرانس صلح پاريس مطرح گردد ... وزارت امور خارجه انگلستان اين درخواست را به عنوان اينکه جنبه تخيلي و افراطي دارد، رد کرد ... درخواست ايران از دولت عثماني در جامعه ترک با واکنش رو به رو گشته بود ...» (صص 55-54).

در اين قسمت از مقوله پان  اسلاميسم (همه اسلام گرايي) نيز ياد شده که در گسترش روابط ايران و ترکيه نقش عمده اي بازي ميکرد: «ترکيه در سال 1920 به جنگ با يونان مشغول بود، و آنکارا مي خواست روابط خود را با  کشورهاي مسلمان همسايه اش گسترش بدهد. اين جا در نزديکي با  ايران و افغانستان نهادهاي اسلامي مؤثر بودند. نزديکي آنکارا با ايران دليل ديگري نيز داشت. انگلستان مي خواست به منافع اين دو کشور آسيب برساند. هر چند حکومت آنکارا نتوانست روابط مطلوب مورد نظرش را با ايران برقرار کند، بتدريج جو لازم جهت ايجاد روابط ديپلماتيک آماده ميشد. مصطفي کمال روز اول ژانويه 1921 در گفتگو با رئيس هيأت شوروي از موجوديت روابط دوستانه با ايران سخن به ميان آورد ...» (ص56). برغم کماليست ها که در پي گسترش روابط خود با ايران بودند و مي خواستند با ايران نيز قرارداد همکاري مشابه آنچه که با افغانستان بسته بودند، امضا کنند، عواملي چون سياست هاي همه توران گرايي حزب اتحاد و ترقي حاکم بر ترکيه اجازه تحقق چنين قصد و نيت را نمي داد و از طرفي ايران نيز نمي خواست با اين روابط زود هنگام واکنش و اعتراض انگلستان را بجان بخرد.

 

2-2-1) در اين قسمت قيام سميتقو و مشکل قبايل کرد مورد بررسي قرار گرفته است: «با خاتمه يافتن جنگ جهاني اول قبايل کرد مقيم مرز ايران – ترکيه نداي استقلال طلبي سردادند و امنيت دو کشور را مورد تهديد قرار دادند: «مشکل قبايل کرد مستقر در مرزهاي دو کشور با قيام سميتقو در ايران شکل بارزي بخود گرفت. اسماعيل خان سميتقو مي خواست در غرب ايران دولت مستقل کرد تشکيل دهد و ملت کرد را که پراکنده شده بودند زير پرچم اين دولت گردآورد ...» (ص58).

در اين قسمت بطور مفصل از اين قيام و اقداماتي که اسماعيل خان براي جلب کمک به عمل مي آورد، سخن رفته است: «وقتي سميتقو نتوانست حمايت لازم را از انگلستان ببيند، به مليت گرايان ترک روي آورد که در آن اوان در آناتولي «مجادله ملي» را شروع کرده بودند ...» (ص59).

در نهايت اتحادي ميان سميتقو و مليت گرايان ترک تحقق يافت و اسلحه لازم در اختيارش قرار داده شد. «سميتقو که بدين طريق به قدرت و توان دست يافته بود، در پاييز 1919 قدم در صحنه جنگ گذاشت و شهرهاي اروميه، شاهپور و سلماس را به تصرف خود درآورد ...» (ص60).

غائله سميتقو با دخالت ترکيه در سپتامبر 1922 به پايان رسيد: کاظم قره بکيرفرمانده جبهه شرق طي تلگرافي که فرستاد، اعلام کرد که ديگر مسأله اي بنامسميتقو وجود ندارد و نيروهاي وي تارومارشده اند. اين حادثه مانع بزرگي که در گسترش روابط ميان ايران و ترکيه وجود داشت را از ميان برداشت.

 

3-2-1) در اين قسمت نخستين مرحله از روابط ميان ايران و حکومت مجلس کبير ملت ترکيه و نخستين روابط ديپلماتيک ميان دو کشور مورد اشاره قرار گرفته و از دو مورد زير سخن بميان آمده است:

نخست از ديدگاههاي مشترک دو رژيم جديد که در ترکيه (1920) و در ايران (1921) بر سر کار آمده بودند سخن رفته است: «اين دو کشور مي خواستند با توسل به ضوابط غربي دولتي کاملاً مستقل متکي بر ملت احداث کنند. اين دو رژيم از نظر ايدئولوژي رسمي (مليت گرايي به جاي دين) و شباهت دشمنان داخلي و خارجي نگرشي مثبت به يکديگر داشتند. مشکلات تاريخي و اجتماعي – اقتصادي که پيش رويرضاخان قرار داشت، از موانع موجود در برابر مصطفي کمال بيشتر بود. بدين جهت انقلابهايي که مصطفي کمال در ترکيه انجام داد، به رضاخان قوت قلب داد و او نيز خواست که تحولاتي مشابه در کشور خود انجام دهد ...» (ص77).

در اين قسمت از روابط دو کشور در جريان سال هاي 25-1923 نيز سخن رفته و ديدگاه مصطفي کمال نسبت به ايران تشريح شده است: «روابط ما با ايران شکل شفاف به خود نگرفته است. زيرا هنوز در اين کشور دولت حاکم و معقولي وجود ندارد. تصور ميکنم پادشاه شان به اروپا فرار کرده و مجلسي داير است که نمايندگانش تحت تأثير انگلستان انتخاب شده اند ... در اين کشور رضاخان بر مقام وزارت کشور تکيه زده است. او ديکتاتوري است که با مجلس و مملکت خويش مخالف است و مي خواهد با تأسيس حکومتي خوب، مجلسي خوب برپا کند، انگليسيها را از ايران بيرون راند. ولي شخصي حرکت مي کند و معلوم نيست تا چه حد موفق خواهد شد ...» (صص78-77).

ديدگاه هاي آتاتورک در مورد ايران و رضاخان در اين بخش بطور مفصل تشريح شده است:

«مصطفي کمال بهنگام صحبت با روزنامه نگاران در ازمير (17-16 ژانويه 1923 ) نيز ازرضاخان انتقاد کرده بود. مع الوصف به سبب اينکه معتقد بود، وي تنها کسي است که ميتواند اتحاد و اتفاق را در ايران برپا کند، متعادل به او مي نگريست و قدمهايي را که او برمي داشت به دقت تعقيب مي کرد. رضاخان نيز که در اين دوره در رأس وزارت جنگ قرار داشت، هر چند بانگراني و تشويش به آنکارا مي نگريست،  جريانات اين کشور را به دقت دنبال مي کرد و موفقيت هاي حکومت آنکارا را از دل و جان مي خواست ... » (ص79).

دوم از روابط ديپلماتيک ميان دو کشور و مشکل مرزي سخن گفته است. در اين قسمت ابتدا از مبادله سفير ميان ايران و ترکيه سخن به ميان آمده است: «وقتيرضاخان در اکتبر 1923 از سوي احمد شاه مأمور تشکيل کابينه شد و حکومت را در دست گرفت، مي خواست سفيري جديد به ترکيه بفرستد. اين تصميم در ژانويه 1924 تحقق يافت و سيد ضياءالدين طباطبائي به عنوان سفير ايران در آنکارا تعيين شد. وي در سپتامبر 1924 وارد آنکارا شد و استوار نامه اش را روز 17 نوامبر 1926 تقديممصطفي کمال کرد. مدتي بعد ترکيه نيز سفيرش را در تهران عوض کرد و ممدوح شوکت (اسن دال) را به تهران فرستاد... ممدوح شوکت قرار بود در صحبت با رضاخانايده و آرمان جمهوريت را به وي تلقين کند ...» (ص82). هر چند در نشست اول امکان سخن گفتن در مورد مزاياي جمهوريت براي ممدوح شوکت فراهم نشد، وي در دومين ديداري که با رضاخان داشت، اطلاعاتي در مورد حکومت جمهوريت در اختيار او گذاشت و رضاخان اظهار کرد که انگليسيها با وي به شدت مخالفت مي کنند و اضافه نمود که مجبور است از خود در مقابل اعيان، ملاکين و روحانيون دفاع کند و بدين جهت در حال حاضر نمي تواند به اعلان جمهوريت دست بزند ...» (ص83).

ترکيه که نمي خواست ايران نيز مثل عراق مستعمره انگلستان بشود، از حکومت جديد ايران جانبداري کرد و در دوره اي که ايران با قيام نستوري و عصيان شيخ سعيدمواجه بود، حدود يک صد هزار سرباز ترک به مرز ايران فرستاد.

در بخشي از اين قسمت به عدم تفاهم ايران و ترکيه در مسأله اکراد نيز اشاره شده است: «تنش ميان دو کشور مدتي ادامه يافت و دو کشور براي رفع مشکلات فيمابين قدم پيش گذاشتند و نخستين قرارداد رسمي ميان ايران و ترکيه (قرارداد دوستي و امنيت) روز 22 آوريل 1926 در تهران به امضاء رسيد ...» (ص87).

 

2-1) فصل دوم (صص 151-99) شامل پنج بخش است:

1-2-1) در بخش اول اين فصل قيام آغري و تنش موجود در روابط ايران و ترکيه مورد اشاره قرار گرفته است: «... ترکيه معتقد بود که قيام آغري از سوي ايران مورد حمايت قرار مي گيرد و ايران به اتخاذ اقدامات لازم امنيتي در مرزهاي خود دست نمي زند. حکومت ايران در مقابل اين اعتراض اظهار مي کرد که شرايط جغرافيايي، مشکلاتي در مقابل اتخاذ تدابير لازم جهت امنيت نقاط مرزي، ايجاد مي کند و شکايت داشت که نيروهاي ترک جهت تعقيب عصيانگران بطور مرتب از مرز گذشته وارد خاک ايران مي شوند.

 

2-2-1)  در بخش دوم به حل مشکل مرزي و عقد قرارداد دو جانبه ايران و ترکيه اشاره شده است: «... در مذاکراتي که براي حل مشکلات مرزي به عمل آمد، طرفين در بعضي موارد به موافقت رسيدند. ترکيه قبول کرد که در مقابل تصرف کامل کوه آغري، دو منطقه در نزديکيهاي قتور و بازرگان را به ايران بدهد ...» (ص112). مع الوصف هنوز قرارداد لازم در اين خصوص به امضا نرسيده بود. مصطفي کمال مي گفت اگر در عقد قرارداد مشکلي پيدا شود، حکميت با شاه ايران خواهد بود: «وزير امور خارجه وقت ترکيه بدستور مصطفي کمال به ايران رفت و روز 17 ژانويه 1932 به تهران رسيد. بدين ترتيب با اعزام وزير امور خارجه به ايران معلوم شد که ترکيه به مسايل مرزي چقدر اهميت مي دهد ...» (113). بالاخره قرارداد لازم روز 23 ژانويه 1932 با وساطت رضاشاهبه امضا رسيد. متعاقباً در 5 نوامبر همان سال «قرارداد دوستي ميان ترکيه و ايران» و «قرارداد، امنيت، بيطرفي و همکاريهاي اقتصادي» منعقد گرديد.

 

3-2-1) در اين بخش به سفر رضاشاه به ايران پرداخته است: «...قطار حامل شاه و همراهان روز 16 ژوئن 1924 وارد ايستگاه راه آهن آنکارا شد و از سوي آتاتورک، کاظم پاشا (رئيس مجلس)، عصمت اينونو (نخست وزير) و فوزي بيگ (رئيس ارتش) مورد استقبال قرار گرفت ...» (ص123).

ديدار رضاشاه از نقاط مختلف ترکيه در اين بخش بطور مفصل بيان شده است.

4-2-1) در بخش چهارم اين فصل اهتمام دو کشور براي عقد قراردادهاي منطقه اي از جمله عهدنامه سعدآباد مورد اشاره قرار گرفته است که ميان ترکيه، افغانستان، ايران و عراق در کاخ سعدآباد (تهران) به امضاء رسيد. مفاد اين قرارداد همکاري در اين بخش تشريح و ارزيابي شده است.

5-2-1) در اين بخش از مرگ آتاتورک و خلع رضاشاه از سلطنت سخن به ميان آمده است.

** منابع:

نويسنده در تدوين اين اثر از منابع متعددي استفاده کرده که به بعضي از آنها در پاورقي هاي متعدد کتاب و به برخي ديگر در فهرست منابع (صص 174-163) اشاره کرده است.

*نويسنده با بهره گيري از منابع مختلف از جمله آرشيوهاي جمهوريت، منابع رسمي، صورت جلسه هاي مجلس کبير ملت ترکيه و ديگر منابع به تدوين يک اثر تحقيقي – تاريخي توفيق يافته است.

   منبع: رايزني فرهنگي  ج .ا.ايران  آنکارا ( گروه مطالعات و بررسيها)