اوضاع سياسي ماوراءالنهر در دوران اسلامي تا تشكيل دولت صفوي دكتر حميد حاجيانپور
مقدمه
خراسان و ماوراءالنهر در حيات سياسي و اجتماعي خويش و در گذر زمان منشأ
تحولات و دگرگونيهاي بسياري بودهاند. پيدايش دولتهاي مستقل و نيمه مستقل
متعدد در اين نواحي و رونق و شكوفايي فرهنگي در ادواري از تاريخ و بروز
ويژگيهاي ديگر در دورانهاي مختلف، اين منطقه را از كانونهاي مهم فلات
ايران ساخته است. به ويژه آنكه منطقه خراسان و ماوراءالنهر معبري براي
تهاجمات به ايران بودهاند. بدنبال فروپاشي دولت ساساني و استقرار خلافت
اسلامي نخستين دولتهاي مستقل ايراني ظهور يافتند. دستگاه خلافت بغداد تحت
تأثير قرار گرفته و تهاجم تركان غزنوي و سلجوقي آغاز شد. به اين ترتيب
دولتهاي ترك در اين مناطق جغرافيايي شكل گرفته وتعميم يافتند.
با اضمحلال حكومت مغولان و تشكيل سلسلههاي محلي در ايران، اين سرزمين
همچنان يكي از كانونهاي فرهنگي با هويت ايراني اسلامي بود كه از شكوفايي
ادبي و هنري ويژهاي برخوردار گرديد. دربار تيموريان، مجمع اهل ادب و هنر
ميشد كه از نواحي گوناگون گرد آمدند. بدنبال افول قدرت تيموريان در
ماوراءالنهر، اقوام بيابانگردي كه از خاستگاه خود در دشتهاي قبچاق جدا شده
بودند به سوي ماوراءالنهر و خراسان حركت كردند و آخرين ضربات را بر پيكر
فرتوت جانشينان تيمور وارد ساختند و دولت ازبكان را در ماوراءالنهر
پينهادند. اين دولت، داراي روحيات رزمندگي و توسعه طلبانه و اندكي بعد
احساسات مذهبي نوپايي شد كه در سراسر قرن شانزدهم ميلادي و دهم هجري در
مرزهاي شرقي ايران، مناسبات سياسي ايرانيان و ازبكان را تحت تأثير قرار
داد.
اين پژوهش، اوضاع سياسي ماوراءالنهر را در قرون اوليه اسلامي مورد بررسي
قرار داده و شرايط اين منطقه را تا قرن دهم هجري تبيين مينمايد.[1]
از ورود اسلام تا دورة مغولان
بعد از سقوط دولت كوشانيان، در اين سرزمين، فرمانروايي واحد يا حاكميت
فردي كه از جانب پادشاهي بيگانه منصوب شده باشد، وجود نداشته است. هر چند
روايات تاريخي، از تشكيل حكومت ساساني در ماوراءالنهر حكايت دارند. در دورة
اسلامي در آغاز فتوحات فقط حملاتي به ماوراءالنهر صورت ميگرفت و فاتحان
به مقر زمستاني خود در خراسان باز ميگشتند. بنابر قول طبري، شاهزادگان
محلي هر ساله در يكي از شهرهاي مجاور خوارزم گرد آمده و با حل منازعات خويش
براي عمليات جنگي عليه اعراب متحد ميشدند.[2] با انتصاب قتيبة بن مسلم
باهلي در سال 86 ق/704 م به سمت والي خراسان، سلطة اعراب مسلمان در
ماوراءالنهر بيش از گذشته استوار شد. قتيبه با بهرهگيري از دوگانگي بوميان
و اختلافات آنان از سمت شمال تا شاش و از جنوب شرقي تا كاشغر در مرز
امپراطوري چين پيش رفت و در بخارا و سمرقند مساجدي ساخت.
با كشته شدن قتيبه در سال 97 ق/ 715م بخشهايي از ماوراءالنهر از دست رفت.
مشكلات اعراب در ماوراءالنهر با مداخلههاي تركان پيچيدهتر شد. در قرن ششم
ميلادي، خانهاي ترك، سراسر آسياي مركزي را به تصرف خويش در آورده و
اميدوار بودند با ياري دولت بيزانس، ساسانيان را تار و مار كنند؛ اما ضعف
بيزانس مانع از اجراي اين نقشه گرديده بود. دولت تركان متلاشي و به دو بخش
شرقي و غربي تقسيم شد.
قتيبه با استفاده از وضع دشوار تركان آنان را از سغد بيرون راند. تركان
حاضر نبودند به آساني از ماوراءالنهر بگذرند. تحريكات آنان همراه با شيوه
حكومت امويان و افزون طلبي حكام آنان و اخذ باج و خراج، گاه عكسالعملهايي
را موجب ميگرديد. زيرا از نو مسلمانان نيز خراج دريافت ميكردند. *
در زماني كه اختلافهاي قبيلههاي عرب در خراسان و ماوراءالنهر شدت
مييافت، بوميان غير مسلمان از اين هرج و مرج استفاده كرده، در برخي از
نقاط نفوذ يافتند و تركان نيز به موفقيتهاي مقطعي نائل گرديدند. اگر چه در
اين هنگام عباسيان با فعاليتهاي سياسي خود در خراسان حكام اموي را به خود
مشغول كرده بودند، نصر بن سيار توانست به موفقيتهايي در ماوراءالنهر دست
يابد. حملههاي پي در پي به كانون تركان، آنها را از حوضه سيردريا عقب راند
و خطر صحرانشينان را موقتاً رفع كرد.
با روي كار آمدن عباسيان و هرج و مرج آغازين، ماوراءالنهر هم زمان با
درگيريهاي داخلي، در معرض خطر عظيم دشمن خارجي نيز قرار گرفت. امپراطوري
تركان غربي در تركستان ساقط شده بود، اما چينيان در صدد برآمدند از سقوط
تركان استفاده كرده و قدرت خويش رادر كشوري كه از ديرباز با چين ارتباط
داشت، استوار سازند، بنابر درخواست حكام محلي ماوراءالنهر، عباسيان لشكريان
چين را شكست دادند. اين جنگ اهميت فوقالعادهاي داشت، زيرا مشخص شد كه
كدام فرهنگ و تمدن ـ چيني يا اسلامي ـ ميبايست در اين سرزمين حكمفرما
باشد. از اين زمان رقابت در ماوراءالنهر ميان چين و ايران شكل نويني گرفت و
چينيان به تحريك بوميان پرداختند. با استقرار ابومسلم خراساني در
ماوراءالنهر، حكام نواحي مختلف انتخاب شدند. به دليل اهميت خراسان، خلفاي
عباسي گاه فرزندان خود را به حكومت اين سرزمين ميفرستادند. بعد از
عقبنشيني دولت تركان و شكست چينيان در مرز ماوراءالنهر دو دولت تأسيس شد:
بخش شرقي سيردريا (هفت آب) را قارليغان در سال 149 ق/766 م در تصرف داشتند و
در بخش سفلاي سير دريا يا سيحون دولت غزان تشكيل يافت.[3]
در اوايل قرن سوم هجري 206 ق/821 م طاهر ذواليمينين از طرف مأمون عباسي
حاكم خراسان شد. او با حذف نام خليفه، استقلال خويش را در برابر دستگاه
خلافت بغداد اعلام داشت. سامانيان حتي پيش از طاهريان به قدرت رسيده بودند،
ولي سمت آنان تنها مقامات حكومتي ماوراءالنهر و تابع والي خراسان بود. به
اين ترتيب كه از طرف والي خراسان و بنابر ميل مأمون خليفه عباسي، نوح به
سمت فرمانروايي سمرقند و احمد به همان سمت در فرغانه و يحيي به فرمانروايي
شاش و الياس به حكومت هرات منصوب شد.[4] سامانيان نتوانستند حكومت خويش را
در هرات استوار سازند. در اخبار خروج صفاريان در سيستان و ناحيه هرات، سخني
از سامانيان نيست. در عوض، سامانيان در ماوراءالنهر فرمانروايان موروثي آن
سرزمين شدند. تابعيت كامل و نهايي ماوراءالنهر از حكومت اسلامي نيز در
همين دوران صورت گرفت. ليكن بايد توجه داشت كه طاهريان و سامانيان هنوز از
تأييد و ياري دولت بغداد برخوردار بودند. بزرگان بومي ماوراءالنهر در دربار
خلافت حضور داشتند و اين امر نشان ميدهد كه در زمان طاهريان هنوز خلفا در
امور آن منطقه دخالت داشتند.
طاهريان و سامانيان ميكوشيدند حكومت و قدرت خود را استوار كرده و آرامش را
در كشور برقرار سازند. بدين سبب با حمايت از طبقات پايين، از فرهنگ و ادب
طرفداري ميكردند. به طوري كه فقيرترين كودكان روستايي به شهرها روي
ميآوردند تا تحصيل كنند.[5]
صفاريان در پايان قرن سوم هجري كوشيدند تا حكومت خويش را به سوي
ماوراءالنهر گسترش دهند. صفاريان بعد از استقرار حكومت خويش در سيستان،
حدود حكومت خود را به دره كابل و سند و مكران بسط دادند و هرات و پوشنگ ـ
زادگاه طاهريان ـ را تصرف كردند. در سال 258 ق/871 م يعقوب به فرمان خليفه
به ولايت بلخ و طخارستان منصوب شد. در مقابل قدرت فزاينده يعقوب، فرمان
واگذاري خراسان و طبرستان و جرجان و ري و فارس و سالاري لشكر بغداد به وي
واگذار شد.
مبارزه ميان اميران عرب و حكام خوارزم به تقسيم اين منطقه منجر شد: بخش
جنوبي به انضمام شهر كاث در دست خوارزمشاهيان باقي ماند و بخش شمالي با شهر
گرگانج در تصرف اميران قرار گرفت. ميان اين دو بخش برخوردهايي وجود داشت
تا اين كه در اواخر قرن چهارم 375 ق/970 م اميران گرگانج متصرفات
خوارزمشاهيان را مسخر ساختند و لقب ايشان به فاتحان رسيد و درگيريها پايان
يافت. تجارت و بازرگاني با صحرانشينان اهميت فراواني داشت و خوارزمشاهيان
بيشترين سود را از تجارت با آنان كسب كردند. بنابر قول اصطخري، رفاه و
عمران سرزمين ايشان منحصراً مبتني بر مناسبات بازگاني با تركان بوده
است.[6] كاروانها از اين نواحي به خراسان رهسپار ميشدند. دولت ايلك خانان
ترك به سيادت سامانيان پايان داد. از چگونگي تشكيل و تكوين دولت قراخانيان
اطلاعات چنداني در دست نيست. بنا بر نوشته ابن اثير، اسلام آوردن آنان را
ميتوان در سال 349 ق/ 960 م دانست.[7]
در حيطة مناسبات سياسي سامانيان و تركان در قرن سوم و اوايل قرن چهارم
هجري، سامانيان لشكري به دشت[8] فرستادند تا تركان را مطيع سازند. در
سال292 ق/ 904 م لشكر بزرگي از تركان به ماوراءالنهر حمله كردند، كه در پي
آن رانده شدند. دولت ساماني به نفوذ در سرزمين تركان پرداخت. از سوي ديگر،
صحرانشينان به مصنوعات كشور متمدن و با فرهنگ احتياج داشتند. ولي از آن جا
كه قدرت سامانيان مانعي در غارت اجناس و مصنوعات مزبور بود، صحرانشينان به
روابط تجاري با شهرهاي مرزي روي آوردند.
دستهاي از غزان در بخشي از ماوراءالنهر كه با روحيات صحرانشيني هماهنگ
بود، با تعهد دفاع از مرزها در برابر مهاجمين مستقر شدند. شاخه ديگري از
تركمنها تحت رياست سلجوق، از هم قبيلههاي خويش در بخشهاي سفلاي سير دريا
جدا شدند.
قراخانيان، ماوراءالنهر را تصرف كردند و نواحي جنوبي آمودريا در قلمرو
حكومت سامانيان باقي ماند. در واقع، متصرفات سامانيان تقسيم شد. سامانيان
براي حفظ خود با سبكتگين ـ كه در غزنه امارت داشت و از غلامان آلپ تگين بود
ـ متحد شده، به جنگ با مخالفان پرداختند. سبكتگين در هجوم قراخانيان پيمان
صلحي با آنها منعقد كرد و سراسر حوضة سيردريا يا سيحون در محدودة قلمرو
قراخانيان باقي ماند. سبكتگين فرمانرواي مطلق جنوب آمودريا بود و اميران
ساماني چندان نقشي نداشتند. با مرگ سبكتگين در سال 387 ق/997 م و نصب
بگتوزون به سپهسالاري خراسان، محمود ميبايست از آن جا ميرفت. ليكن محمود
غزنه را در دست گرفت و در انديشه ولايت خراسان بر آمد. او سپس وارث قلمرو
دولت سامانيان در جنوب آمودريا گرديد. بقاياي حكومت ساماني در ماوراءالنهر
بدست ايلك نصر قراخاني و محمود باقي ماند. محمود با فرمان خليفه القادر
بالله در خراسان بر تخت نشست. آمودريا مرز ميان دو مملكت، مسير حركت اعلام
گشت. هر چند قراخانيان به دستاندازي در خراسان پرداختند، اما در جنگ نهايي
در سال 398 ق/1008 م در نزديكي پل شرخيان شكست خورده و تهاجم آنان به
خراسان خاتمه يافت. تصرف خوارزم در سال 408 ق/1017 م برتري محمود را در
برابر قراخانيان مسلّم كرد. محمود غزنوي با بهرهگيري از اغتشاش قلمرو
قراخانيان در سال 416 ق/1025 م از طريق آمودريا راهي هندوستان شد. خليفه در
سال بعد منشور نواحي مفتوحه را براي محمود فرستاد. لذا محمود خود را
جانشين حقيقي سامانيان و فرمانرواي كل سرزمين شرقي معرفي كرد. بنابر نوشتة
گرديزي، محمود، قراخانيان را رعاياي خويش ناميد و واسطه ارتباط خليفه با
آنان بود.[9]
خوارزم تحت اطاعت غزنويان بود. خوارزميان و سلجوقيان در دورة سلطان مسعود
متحد شده و نام سلطان غزنوي را از خطبه حذف كردند. اما قراخانيان بار ديگر
با مسعود غزنوي متحد شدند، هر چند اين مناسبات دوستانه باقي نماند.
سلجوقيان نيز از اوضاع نابسامان و درگيريهاي قراخانيان و غزنويان و خوارزم
بهره بردند و به تدريج قدرت يافتند. لشكركشي ناموفق مسعود در سال 430 ق
براي سركوبي سلجوقيان و جنگهاي مكرر ديگر بر اهميت آنان افزود. پيروزي پي
در پي سلجوقيان در خراسان و پيكار دندانقان در سال 431 ق/1040 م سلطنت
غزنويان را در خراسان پايان داد.
در تاريخ ماوراءالنهر، دوران قراخانيان يعني عهد نخستين دودمان ترك كه
مستقيماً در سراسر آن سرزمين حكم راندند، اهميت بسياري دارد. اما اخبار
مربوط به آن، اندك و مختصر است و دگرگونيهايي كه در نظام دورة سامانيان
پديد آورده بودند، روشن نيست. تأسيس امپراطوري سلجوقي براي ماوراءالنهر نيز
اهميت داشت. زيرا خوارزم و خوارزمشاهيان نيز جزء امپراطوري مزبور بودند و
ايشان كه در قرن هفتم هجري، ماوراءالنهر را به زير فرمان در آوردند، در
آغاز، ولات دست نشانده سلجوقيان شمرده ميشدند.
خوارزمشاهيان كه در خدمت سلاجقه بودند، به حكومت خوارزم رسيدند. انوشتگين و
سپس پسرش قطبالدين محمد از وفاداران سلجوقيان بودند. آتسز در سال 521
ق/1127 م جانشين آنان شد. او مؤسس واقعي دودمان خوارزمشاهيان بوده است.
آتسز صحرانشينان همسايه را تابع خوارزم كرد، نيروي جنگي را با مزدوران ترك
تقويت نمود و عملاً دولتي مستقل ترتيب داد. جانشينان وي نيز در همان جهت
كار كردند و زماني كه به موانع غير قابل رفع برخورد ميكردند، به طور موقت
از اجرا و تعقيب مقصود امتناع كرده و با به دست آوردن نخستين فرصت و امكان
بدان باز ميگشتند.
درگيري و شكستهاي سلجوقيان از قراختائيان در ماوراءالنهر به سود
خوارزمشاهيان تمام شد. در اواسط قرن ششم هجري، خوارزمشاهيان از انحطاط قدرت
سلجوقيان استفاده كردند، همانگونه كه غوريان نيز از اين ضعف استفاده كرده و
سلطنتي مستقل تشكيل دادند و در خراسان رقيب خوارزمشاهيان شدند. در نهايت
خوارزمشاهيان پيروز شدند و سپاهيان خليفه را شكست دادند و علاوه بر خوارزم،
غرب ايران را نيز در اختيار گرفتند. دشمني ميان عباسيان و خوارزمشاهيان از
دلايل نابودي هر دو دودمان بوده است.
خوارزمشاهيان با حمايت و كمك قراختائيان بر رقبا پيروز شدند. اما با قدرتي
كه پيدا كرده بودند نميتوانستند تابع كافران قراختائي باشند. سلطان محمد
خوارزمشاه به صحرانشينان ديگر يعني قبچاقيان پيروز و متصرفات سغناق بر
قلمرو دولت خوارزمشاه ضميمه شد. سلطان محمد در لشكركشي بر ضد قبچاقيان در
دشت قرقزستان با لشكريان چنگيزخان درگير شد (617 ق/1215م).
خوارزمشاهيان در اثر اختلافات داخلي دچار سستي بودند و مسائل دروني، بنيان
آن دولت را تهي كرد. سرانجام نيز ضربه نهايي را از مغولان خوردند. بدين
ترتيب ماوراءالنهر و سپس نقاط مركزي ايران و بخش عمدهاي از شرق، تحت حكومت
مغولان در آمد. مغولان در سال (617 ق/1220 م) بر ماوراءالنهر چيره شده و
بر آن حاكمي گماشتند. گرگانج در مقابل مغولان مقاومت كرد و جوجي و جغتاي،
شهر را محاصره كردند. اما اختلافات آنان از موفقيتهاي بعدي جلوگيري كرد.
جوجي بر آن بود كه شهر ثروتمندي كه از متصرفات اوست، مصون بماند. در نهايت
با فرماندهي اوگتاي شهر تصرف شد. در سال 618 ق/1221 م مغولان از جيحون
گذشتند و به تصرف اين نواحي پرداختند. آنان به شهرهاي، بلخ، طالقان و
خراسان حمله كردند. پيكار قطعي در سال 618 ق/1221 م در كرانه سند اتفاق
افتاد و خوارزمشاهيان شكست خوردند. چنگيزخان سپاهياني براي تصرف شهرهاي
خراسان فرستاد. وي مرو، نيشابور و هرات را گرفت ولشكرياني به نواحي مختلف
گسيل داشت. اما در سال 622 ق/1225 م راهي مغولستان شد.
پسران چنگيزخان به اتفاق پدر به شرق بازگشتند، اما جوجي در متصرفات وسيع
خويش باقي ماند. گرايش و كوشش بارز جوجي به منظور تأسيس دولتي مستقل كه
تابع مراكز امپراطوري نباشد، به برخورد و كدورت ميان پدر و پسر منجر شد.
چنگيزخان در صدد فرستادن لشكري براي سركوبي جوجي برآمد ليكن در سال 624
ق/1227 م خبر مرگ وي را دريافت كرد.
از اعقاب جوجي تا برقراري حكومت آنان به دست فرزندان ازبك خان در قرن دهم
هجري پس از اين سخن خواهيم گفت. اما شعبه جغتاي از خاندان چنگيزخاني نيز در
اين سرزمين پهناور دولتهاي مقتدري تشكيل دادند. دولت جغتائيان به حيات
خود ادامه داد و سرزمينهاي جوجيان و هلاكوئيان را مطيع ساخت. جغتائيان
آخرين سلطنت مقتدر اين خاندان يعني دولت تيمور لنگ را بنيان نهادند.[10]
اندكي بعد، در اوايل قرن دهم هجري، دگرگوني قدرت در اين نواحي شكل گرفت و
با تشكيل پادشاهي ازبكان در ماوراءالنهر، تفوق شيبانيان از شعبه جوجي بر
تيموريان از شعبه جغتاي تحقق يافت.
از استقرار مغول تا پيدايش دولت صفوي
1. مغولان در ماوراءالنهر
چنگيزخان در زمان حيات خود به هر يك از چهار پسرش يك «اولوس» يعني
تعدادي از قبايل يا يك «يورت» يعني اقطاعات ارضي و مساحتي از مرغزار كه
براي زندگاني شباني آن قبايل كافي باشد و يك «اينجو» يعني درآمدي كه متناسب
با احتياجات دربار و اطرافيان آنها باشد، داده بود. بنا بر سنن و حقوق
مغولي كه به فرزند ارشد، حكومت دورترين ايالات پدري را واگذار ميكند،
سرزمينها و مناطق زير جزو متصرفات خاندان جوجي قرار گرفت: دشتهاي واقع در
مغرب «ايرتيش» يعني سمي پالاتينسك، آق مولينسك، تورگاي و اورالسك، آواج و
خوارزم اصلي (خيوه).[11] پس از مرگ جوجي، اين اراضي به پسران وي و به ويژه
به دومين پسر او «باتو» واگذار شد.[12] بر طبق وصيتنامه چنگيزخان، فقط
چهارهزار نفر مغولي الاصل در خدمت باتو بود و مابقي لشكريان او از تركان
بودند. وجود قبيلههاي مختلف ترك باعث شد كه خانات جوجي با سرعت بسياري ترك
شوند و خلق و خوي ترك در آن جا رسوخ يابد. يكي از برادران باتو موسوم به
«اورده» ـ فرزند ارشد آن خاندان محسوب ميشد ـ قزاقستان كنوني را به عنوان
تيول و اقطاع مالك شده و با دنياي شهرنشينان در تماس قرار گرفت. آخرين
جانشين اورده موسوم به «توقتمش» در سال 776 ق/1376 م شهرهاي سنغاق و اترار
را تصرف كرد. خانات باتو در تاريخ بنام خانات قبچاق و «التون اردو» يا
اردوي زرين شناخته شده و خانات اورده بنام «آق اردو» يا اردوي سپيد ناميده
شد. يكي ديگر از برادران باتو موسوم به «شيبان» كه در سال 639 ق/1241 م
هنگام لشكركشي به مجارستان خدماتي كرده بود، صاحب سرزمينهاي شمال اقطاعات
اورده شد. اين سرزمين در مشرق و جنوب شرقي اورال جنوبي قرار داشت. شيبانيان
در دورههاي بعد متصرفات خود را به سمت سيبريه غربي گسترش دادند.[13]
جنگهاي اروپا كه در آنها نمايندگان تمام شعبههاي خاندان چنگيزخان شركت
داشتند، جملگي به نفع باتو پايان يافت. در نتيجه آخرين تركان قبچاق محو و
مضمحل شدند و شاهزادهنشينهاي روس نزديك دو قرن، دست نشانده اردوي زرين
ماندند. بين تاريخ خانات قبچاق و تاريخ ساير خانات چنگيزخان تفاوت عميقي
وجود داشت. زماني كه مغولان در چين و ايران با ملل مغلوب مانوس شدند و خصلت
و خوي آنان را گرفتند، خانات قبچاق يعني وارثان قبايل و اقوام ترك چنين
نبودند و زندگاني تركان بدون درخشندگي ويژهاي، ادامه يافت.
با مرگ باتو در سال 653 ق/1255 م، خان بزرگ، منگوقان، سرتاق را به سمت خان
قبچاق منصوب كرد. با مرگ سرتاق و اندكي بعد اولاقچي، بركا، برادر باتو، خان
قبچاق شد و سلطنت بركا شكل ديگري به خانات قبچاق داد. تمايل وي به مذهب
اسلام در سياست خارجي او مؤثر بود. بدين جهت با توجه به نكاتي كه بارتولد
دريافته است آغاز مسلمان كردن خانات قبچاق را بايد از نتايج همين سياست
خارجي دانست.[14]
خان قبچاق، از نابودي دستگاه خلافت به دست هلاكو شكايت داشت و استقرار
هلاكو را در آذربايجان به منزله غصب و تجاوز به اقطاعات خاندان جوجي
ميدانست. در نهايت، خاندان جوجي به خاندان بركا در حدود قفقاز حملهور شد و
پيشروي هر دو آنها و به ويژه هلاكو به طرف شام و سوريه متوقف شد. نتيجه
منازعات خاندانهاي چنگيزي ـ به ويژه هلاكو و بركا ـ آن شد كه هلاكو دستور
داد تمام تجار و كسبه قبچاق مقيم ايران كشته شوند. بركا نيز فرمان به قتل
رساندن كسبه و بازرگانان ايراني مقيم قبچاق را صادر كرد.
بركا، شهر «سراي» را بنا كرد و به پايتختي برگزيد. بركا و جانشينان او به
ويژه خانهاي ازبك و جاني بيك، علماء و فقهاي اسلام را به شهر سراي دعوت
نمودند. حضور اين علماي شافعي و حنفي باعث شد تا دين اسلام در آن حدود رونق
و وسعت بيشتري پيدا كند.[15]
با مرگ بركا در سال 664 ق/1266 م به ترتيب منگو تيمور، تو دامنگو، تولابوقا
و سپس توقتاي با كمك توقاي بر تخت نشست.[16] بعد از وي، ازبك كه برادرزاده
توقتاي بود جانشين او شد (713 ـ 741 ق/1312 ـ 1340 م). تمايل مذهبي وي
نسبت به اسلام، رؤساي مغول را آزرده كرد. بدين ترتيب او را از جانشيني
توقتاي، بر حذر داشتند. ليكن ازبك با نيروي نظامي بر تخت نشست و با تزويج
شاهزاده خانم چنگيزي به زوجيت الناصر، از سلاطين مملوك، صميميت خود را با
اسلام ثابت كرد. جاني بيك خان پسر و جانشين ازبك (741 ـ 758 ق/1340 ـ 1357
م) از هرج و مرج سقوط ايلخانان استفاده نمود، تا آرزوي ديرين خاندان خود را
جامه عمل بپوشاند. لذا در سال 756 ق/1355 م آذربايجان و تبريز را تصرف كرد
و اشرف چوپاني را كشت. پسرش «بردي بيك» را نايب السلطنه در تبريز گذاشت و
به دشت قبچاق برگشت. بردي بيك پس از وقوف بر بيماري پدرش به دشت قبچاق رفت و
جلايريان آذربايجان را تصرف كردند.[17]
بعد از دوران كوتاه پادشاهي برديبيك (759 ـ 761 ق/1357 ـ 1359 م) «مماي»
قدرت را در اردوي زرين بدست گرفت. در اردوي سپيد، توقتمش با كمك تيمور بر
اوروس غلبه كرد و سپس با بهرهگيري از كشمكش اردوي زرين باريها، مماي را
شكست داد و بر تخت خاني اردوي زرين نشست. بدين ترتيب وحدت متصرفات جوجي
يعني سرزمينهاي آق اردو و التون اردو را برقرار ساخت.
توقتمش با شكست دادن شاهزادگان روس و برقراري سيادت مغول، عظمت خانات قبچاق
را برقرار كرد و حتي كوشيد ماوراءالنهر و ايران را تسخير كند. اما در
ماوراءالنهر، تيمور فرمانروايي ميكرد و توقتمش به ياري وي توانسته بود به
اوج عظمت برسد. در سال 776 ق/1376 م توقتمش براي قيام بر ضد اروس خان ـ
فرمانرواي اردوي زرين از تيمور كمك خواست. تيمور، شهرهاي اترار و صبران و
سغناق را به او داد و در نهايت توقتمش در اردوي سپيد و اردوي زرين بر تخت
نشست (781ق/1380م).
با تصرف آذربايجان به دست تيمور، اتحاد آنان از هم پاشيد زيرا توقتمش كه
اينك خود را وارث چنگيز ميشمرد، ديگر براي تيمور اهميت چنداني قائل نبود.
هر چند تيمور در جنگ با خان قبچاق پيروز شد، ليكن از پيام وي كه «رابطه ما
پدر فرزندي است» چنين بر ميآيد كه اصل مشروعيت خاندان چنگيزخاني هنوز مهم
بوده است.
دوري تيمور از ماوراءالنهر و حملات اردوي سپيد به اين سرزمين موجب شد تيمور
در صدد دفع آنان برآيد. به رغم پيامهاي دوستانه توقتمش، تيمور مقر سلطنت
جوجي را تصرف كرد، خانات قبچاق را به دشمنان توقتمش واگذار نمود و به
ماوراءالنهر بازگشت. ليكن توقتمش بار ديگر حكومت يافت و بر متصرفات تيمور
تاخت.[18] جنگ ميان تيمور و توقتمش در فاصله سالهاي 1387 م تا 1398 م
ادامه يافت تا سرنوشت امپراطوري مرغزاران مشخص شود. تيمور در سال 791 پيروز
شد. اما در نزاعهاي دروني، قتلغ تيمور بر توقتمش پيروز شد و اطاعت تيمور
را پذيرفت. مرگ تيمور مانع از حمايت توقتمش گرديد و او سرانجام به دست شادي
بيك ـ جانشين قتلغ تيمور ـ كشته شد (809 ق/1406 م).
2. تيموريان در ماوراءالنهر
تيمور در سال 736 ق/1336 م در كش از بلاد ماوراءالنهر به دنيا آمد. در
اين هنگام، غزان سلطان خان از نسل جغتاي خان پادشاه ماوراءالنهر بود. اندكي
بعد، امير قزغن از امراي غزان سلطان خان بر وي شوريد و او را از ميان
برداشت. بعد از كشته شدن عبدالله فرزند امير قزغن، در تركستان و
ماوراءالنهر هرج و مرج راه يافت و در هر شهري اميري علم استقلال برافراشت:
امير بيان سلدوز در سمرقند، امير حاجي برلاس در شهر كش، امير با يزيد جلاير
در خجند، اولجايبوغاء سلدوز در بلخ و محمد خواجه اپردي در شبرغان. تغلق
تيمور، خان جغتائي، از اين آشفتگي استفاده كرد و ماوراءالنهر را متصرف شد.
حاجي برلاس نيز كه از عهده پيكار برنيامد از كش به خراسان گريخت. در اين
زمان، تيمور، براي بيرون آمدن از گمنامي و جانشيني عموي خود حاجي برلاس
فرصت را مغتنم شمرد. او با درايت و شجاعت، مورد توجه تغلق تيمور (تو
علقتمورخان) قرار گرفت و به حكومت كش منصوب شد.[19] بنابر نوشته شريف الدين
علي يزدي، امير تيمور گفته است كه:
او خود را به قيمت هر بلائي كه بر سرش نازل شود تسليم خواهد نمود. او جان و
عمر خود را فداي خير و مصلحت عامه ميكند نه اينكه مانند عم خود بگريزد و
خاندان و قبيله و قوم خود را در معرض هلاكت و نيستي قرار دهد.[20]
تغلق تيمور با فتح مجدد ماوراءالنهر، خواجه الياس را بر آن نواحي گماشت و
تيمور را مشاور او قرار داد. امير تيمور، اميدوار بود كه در دستگاه
جغتائيان مقام اول را بيابد، ليكن در دستگاه خواجه الياس مقام اولي به امير
بكجيك داده شد. بدين جهت تيمور راهي دستگاه اميرحسين بن امير مسلا
برادرزادة امير عبدالله شد. او سرانجام در ماوراءالنهر سپاه جغتائي را شكست
داد. بدين ترتيب در سال 5-764 ق/1363 م ماوراءالنهر از تصرف مغولان خارج
شد ليكن مشروعيت سلطنت از طريق انتساب به خاندان چنگيزخان هنوز وجود داشت.
به همين سبب كابل شاه، از خاندان چنگيزخاني را بر تخت نشاندند، كه البته جز
نامي از او نبود. اما تا اين حد مفيد بود كه الياس خواجه پادشاه جغتائي حق
مداخله در امور ماوراءالنهر را نداشت.
با رهايي ماوراءالنهر، ميان تيمور و اميرحسين نزاعي در گرفت كه به گريز
تيمور به سمت خراسان منجر شد. اميرحسين كه حكومت بلخ و قندوز و خلم و كابل
را در دست داشت، از اتحاد تيمور با مغولان منطقه ايلي ـ جغتاي ـ به هراس
آمد و با او مصالحه كرد.[21] ليكن توافق شد كه ماوراءالنهر در دست تيمور
قرار گيرد. اما تيمور، با شكست دادن اميرحسين در بلخ، مالك ماوراءالنهر شد
(771 ق/1370م).
مقدمات سروري تيمور در ماوراءالنهر فراهم شده بود. اتحاد ميان اميرتيمور و
امير حسين در برابر تهاجمات پادشاه جغتاي شكننده بود. سرانجام اميرحسين
مورد حمله تيمور قرار گرفت و از گردونه رقابت خارج شد. بنابر نوشته
ظفرنامه، تيمور، همچنان خود را وارث و ادامه دهنده خاندان چنگيزخان دانست و
بنابر نقل تاريخ رشيدي، با قتل كابل شاه متحد اميرحسين،[22] براي اين كه
از حمايت و اطاعت سلاطين محلي و امداد ماوراءالنهر برخوردار باشد و سلطنت
خود را مشروعيت دهد، يكي از اولاد چنگيزخان بنام سيورغتمش را جانشين خود
كرد. بعد از مرگ وي، فرزندش موسوم به محمود خان را، خان ماوراءالنهر تيموري
قرار داد. در تمام فرامين دولت تيموري از فرزندان و اعقاب گرچه قدرتي
نداشتند با احترام ياد شده است. ميرزا محمد حيدر دوغلات مينويسد:
در اين عصري كه ما زندگي ميكنيم با سلاطين ما در سمرقند مانند زندانيان سياسي رفتار ميشود.[23]
تيمور به جاي امپراطوري مغول، امپراطوري ترك را ايجاد كرد. ليكن مشروعيت
مغولان را رها نكرد. امپراطوري تيمور از لحاظ فرهنگي، تركيبي بود از ترك و
ايراني و از لحاظ تشكيلات حكومتي بنايي بود: ترك و چنگيزي، و از لحاظ سياسي
و مذهبي: مغولي و عربي.[24]
تيموريان از غرب و شمال و جنوب و شرق به هجوم پرداختند و مانعي در راه آنان
نبود: خاناتي در ايران وجود نداشت؛ اردوي زرين در شمال غرب دچار انحطاط
شده بود؛ مغولستان فرتوت و سلطنت دهلي دچار ضعف بود. لذا اين ترك و مغولان
سلطنت نشين خراسان بزرگ، فرصت قدرت نهايي را پيدا كردند. تصرف و تسخير
خوارزم از طرف اميرتيمور، سلطنت ماوراء النهر را تكميل كرد (780ق/1379م).
تيمور، علماء، فضلا، مهندسان و هنرمندان را از نواحي مفتوحه به ماوراء
النهر كوچ ميداد. در آغاز، به فتح بلاد و امصار تركستان و مغولستان و
خوارزم و توابع آن پرداخت.[25] سپس در سال 782 ق از توران به ايران شتافت و
در سال 783 ق تمام خراسان را فتح كرد. در سال 785 ق سيستان و قندهار را
گرفت و در سال بعد، استرآباد، و در سال 788 ق به عراق و فارس و آذربايجان
رفت و از يورش سه ساله، به جانب دشت قبچاق بازگشت. در سال 793 ق با توقتمش
خان جنگ كرد و اولوس جوجي را غارت نمود.
در سال 794 ق براي يورش پنج ساله از توران به ايران تاخت. در اين سفر جنگي
مهم، حكام مازندران و آل مظفر و ساير ولات عراقين و ديار بكر را مطيع كرد.
در سال 797 ق به دشت قبچاق رفت و بار ديگر با توقتمش جنگيد. در سال بعد به
آذربايجان آمد و آن را به ميرزا ميرانشاه تفويض كرد. در سال 799 ق ولايت
خراسان را به شاهرخ سپرد و سپس با انگيزة غارت و در پوشش مذهبي راهي سرزمين
ثروتمند هند شد. با بهرهگيري از انحطاط سلطنت در دهلي، امير تيمور بر تخت
هند نشست.
تيمور در سال 802 ق براي يورش هفت ساله از توران به ايران آمد. وي، از جانب
شرق نزديك، دو قدرت در مقابل داشت: سلطنت مملوكها و امپراطوري عثماني،
در سال 803 ق سپاه پادشاه مصر را در نزديكي دمشق شكست داد و شام را گرفت.
در هنگام تصرف شام، بنابر پارهاي اقوال، مورخ تونسي، ابن خلدون را به حضور
پذيرفت. تيمور در بازگشت از دمشق، هنرمندان و ارباب قلم را به سمرقند برد،
از جمله آنها طفل دوازده سالهاي بود كه بعدها مورخ معروفي به نام ابن
عربشاه شد. در اين هنگام بغداد را از جلايريان منتزع ساخت و به ايران
بازگشت. رويارويي نهايي با عثمانيان در آنقره صورت گرفت. تيمور در سال 804 ق
عزم بايزيد عثماني كرد. در اين زمان بايزيد از سلطان احمد جلاير و امير
قرايوسف قراقويونلو حمايت مينمود. در جنگ آنقره، با هزيمت عثمانيان،
بايزيد اسير گشت، اما ظاهراً مورد تفقد قرار گرفت. اين حادثه مهم در آنقره
موجب شد كه بيزانس عمر دوبارهاي بيابد و پنجاه سال ديگر به حيات خود ادامه
دهد. زيرا بايزيد با شكست دادن قواي صليبي در نيكوپوليس، بيزانس را در
محاصره گرفته بود. تيمور در سال 806 ق متوجه گرجستان مسيحي شد و جزية آنان
را پذيرفت. عيسوي بودن آنان، رنگ جنگ مقدس مذهبي گرفت. تيمور در واپسين
سالهاي حيات خويش، درانديشة فتح چين بود اما به هنگام گردآوري سپاه در
اترار رنجور شد و در گذشت. بدين ترتيب از سرحد ختا تا اقصاء شام و از اقصاء
هند تا ناحيه فرنگ را در قلمرو دولت تيموري قرار داد.
بعد از مرگ تيمور، سلطنت ماوراءالنهر دستخوش منازعات ميان پسران و
نوادگان تيمور شد. امير غياث الدين جهانگير، فرزند ارشد وي در حيات پدر
درگذشت و تيمور فرزندش پير محمد را وليعهد قرار داد. اما پس از مرگ نا به
هنگام تيمور ميان شاهزادگان تيموري چنان وضع آشفتهاي پديد آمد كه سلطان
خليل پسر ميرانشاه در سمرقند بر تخت نشست، هر چند سلطنت او كوتاه بود و امر
به شاهرخ قرار گرفت.
دوره شاهرخ، دورة شكوفايي ادبي و هنري بود. اين دوره، دورة طلايي «رنسانس
تيموري» و «دورة احياء علم و دانش» ناميده شده است.[26] شاهرخ تيموري بر
ايران شرقي حكومت داشت و ايران غربي در نزاع دروني تيموريان باز به دست
جلايريان و قراقويونلوها افتاد. شاهرخ در مقابل قدرت فزاينده قراقويونلوها و
تصرف نواحي چون عراق عجم و سلطانيه و قزوين، فرمان نيابت سلطنت آذربايجان و
در واقع شناسايي حكومت تركمانان به اين نواحي را در سال 839 ق/1435 م صادر
كرد.[27] با شكست جهانشاه قراقويونلو از اوزون حسن آققويونلو، ايران غربي
به دست تركمانان افتاد.
با مرگ شاهرخ و جانشيني پسرش الغ بيگ ـ فرمانرواي ماوراءالنهر ـ مغولان
اردوي شيبان حمله شديدي به ماوراءالنهر انجام دادند.[28] آنان در ايالات
واقع در سيبري و تركستان سكونت داشتند. در اين هنگام، الغ بيگ به دست پسرش
عبداللطيف كشته شد. اين يورش نخستين ازبكان نبود، در گذشته نيز به استرآباد
و ساير نواحي حمله ميكردند و شاهرخ هر ساله يكي از فرماندهان خود را براي
سركوبي آنان ميفرستاد. قدرت تيموريان رو به افول بود و نزاع شاهزادگان
براي رسيدن به سلطنت، اين روند را سرعت ميداد. قدرت نوين ازبكان و حركت
آنان به سوي متصرفات تيموري نشان از دوره جديدي در تاريخ ماوراءالنهر و
خراسان داشت. دخالت ابوالخيرخان ـ پادشاه منطقة سيحون تا سغناق و اوزگند ـ
در نزاعهاي تيموريان و سپس بهرهگيري محمد خان شيباني از پريشاني اوضاع در
همين محدودة زماني، به انقراض دولت تيموري و استقرار حكومت ازبكان در
ماوراءالنهر منجر شد.
منابع تاريخي و تواريخ محلي اواخر قرن نهم و اوايل قرن دهم هجري از دخالت
ازبكان در منازعات دروني تيموريان اطلاعاتي در اختيار ما قرار ميدهند.[29]
زمينه اين مداخلات در اختلافات داخلي بعد از مرگ الغ بيگ، فراهم شد.
عبدالله ميرزا پسر ابراهيم سلطان، پادشاه سمرقند و ماوراءالنهر شد و بابر
ميرزا پسر بايسنقر به پادشاهي هرات وخراسان رسيد. بنابر نوشتة خواندمير،
ميرزا سلطان ابوسعيد، نوه ميرانشاه، كه در ولايات تركستان، ماوراءالنهر،
بدخشان، طخارستان، زابلستان، سيستان، خراسان و مازندران به رعيت پروري
مشغول بود، در صدد تصرف سمرقند برآمد. او از ياري ابوالخير خان ازبك
استفاده كرد و ميرزا عبدالله كشته شد. اندكي بعد، ابوسعيد، از ازبكان ترسيد
و به ابوالخيرخان و امراي ازبك پيام داد تا به منازل خويش باز گردند و
«ابوالخيرخان به اضطرار به دشت قبچاق رفت».[30]
مسئله ديگري كه در حكومت ابوسعيد مورد توجه قرار گرفت، مسائل ايران غربي
بود. قدرت جهانشاه قراقويونلو كه به معارضة با تيموريان آمده بود و حتي
هرات را متصرف شده بود، نگراني سلاطين شرقي ايران را برانگيخت. بدين جهت
تيموريان و آق قويونلوها اتحادية دفاعي بستند و سرانجام اوزون حسن آق
قويونلو با شكست دادن قراقويونلوها قدرت خود را در قسمت غربي ايران تحكيم
كرد. اما اوزون حسن لشكريان ابوسعيد تيموري را در آذربايجان شكست داد و او
را به قتل رسانيد.
از اين زمان شاهزادگان تيموري در خراسان و ماوراءالنهر به صورت حكام محلي
در آمدند، اما خصومت همچنان ادامه يافت: احمد سلطان ـ فرزند ابوسعيد ـ در
ماوراءالنهر سلطنت كرد، عمر شيخ نيز صاحب فرغانه بود و بعد از وي پسرش بابر
حاكم فرغانه شد. او بعدها امپراطوري گوركاني هند را تأسيس كرد. با كشته
شدن سلطان احمد، ميان شاهزادگان تيموري نزاع برخاست و برادرش محمود، و
فرزندانش بايسنقر و علي هر يك مدتي كوتاه سلطنت كردند.
محمد خان شيباني، رئيس طايفه ازبك، از پريشاني تيموريان استفاده كرد و در
سال 906 ق/1500 م بخارا را در اختيار گرفت. محمدخان سپس سمرقند را نيز در
اتحاد و تباني با مادر سلطان علي،[31] پادشاه تيموري، تسخير كرد و در
ماوراءالنهر بر تخت نشست.
در اين دوران، سلطان حسين بايقرا در خراسان امارت داشت. سلطنت سلطان حسين،
دورة درخشان ادبي و روزگار اوج مكتب هرات است. سالهاي پاياني حكومت وي با
شاه اسماعيل اول مقارن بود. روابط سلطان بايقرا و شاه اسماعيل دوستانه بوده
است. گرچه در ابتدا تيموريان با پناه بردن شاهزادگان و سرداران آققويونلو
و اقدامات تحريكآميز آنان، در مكاتبهها، رسم ادب را به جاي نياوردند و
شاه جوان صفوي را رنجاندند، اما بعد از اين كه سپاهيان قزلباش دربار هرات
را لرزاندند، تيموريان با فرستادن نمايندگان و اظهار دوستي از آنچه گذشته
بود، عذرخواهي كردند. اسماعيل بنا بر سوابق ديرينه و ارادت پيشين تيموريان
نسبت به مشايخ صفوي، با آنها به روش پدر و فرزندي سلوك كرد و اين وضع تا
پايان دولت تيموري برقرار بود.
در سال 911 ق سلطان حسين به عزم جنگ با ابوالفتح محمد خان شيباني كه بر
ممالك ماوراءالنهر چيره شده بود، از هرات حركت كرد، اما در راه درگذشت.
بديع الزمان ميرزا و مظفر حسين ميرزا پسرانش به طور مشترك در هرات به سلطنت
پرداختند. ديگر شاهزادگان تيموري در خراسان سر به طغيان برداشتند. در
داخل، اختلاف و نفاق بود و در بيرون، خان ازبك چشم طمع به خراسان داشت.
ازبكان، با آگاهي از مرگ سلطان حسين و اختلافات دروني خراسان تا حدود رود
مرغاب را غارت كردند. به رغم مقاومت متحدانة شاهزادگان تيموري، محمدخان
شيباني در باباخاكي در كنار رود مرغاب، تيموريان را در سال 913 ق/ 1507م
شكست داد و خراسان را بر متصرفات خويش در ماوراءالنهر افزود. بدين ترتيب،
با گذشت يك قرن، اولاد چنگيزخان بطور قطع فرزندان امير تيمور را مغلوب
كردند.
3. شيبانيان در ماوراءالنهر
در بررسي پيشينة تاريخي ازبكان، اولوس جوجي و تحولات آن را در دشت قبچاق
تا قرن چهاردهم ميلادي مرور كرديم. در بحث متأخر ازبكان، از شيبان تا
ابوالخيرخان و به ويژه از اين دوران تا تشكيل دولت ازبك در ماوراءالنهر به
دست محمدخان شيباني، داراي اهميت است. شيبان از نوادگان چنگيزخان بود.
اقطاعات وي پس از مرگ چنگيزخان شامل سرزمينهايي بود كه از شرق و جنوب شرقي
به اورال جنوبي و مخصوصاً قسمت مهمي از ايالت تورگاي و آقتيو بينسك محدود
ميشد. اين سرزمينها، امروزه محل سكونت قرقيزهاست. شيبان در جنگهاي
اروپايي مغولان در مجارستان شجاعتهاي بسياري از خود نشان داد. بنا بر
نوشته رشيد الدين فضل الله همداني، اگر مغولان در آن سرزمين ميماندند،
حكومت آنجا را به شيبان واگذار ميكردند.[32]
تا اواخر قرن چهاردهم ميلادي، اردوي شيباني با اردوي سپيد مجاورت داشت و در
آن نواحي ييلاق و قشلاق ميكردند. با ادغام اردوي زرين و اردوي سپيد در
زمان توقتمش، سپيد اردو به جنوب روسيه مهاجرت كرد. اين نواحي تحت تصرف
شيبانيان بوده است. قبايل و طوايف مطيع شيبانيان از اواسط قرن چهاردهم
ميلادي ازبك ناميده شدهاند.
ابوالخيرخان، مؤسس قدرت و شوكت ازبكان شيباني بوده است. او در هفده سالگي
(832 ق/1428 م) به طور رسمي، خان و پادشاه يورت و اردوي شيباني در كنار رود
تورا در سيبريه اعلام گرديد. ابوالخيرخان به سرزمينهاي اولوس جوجي در شرق
شط اورال و شمال سيحون حمله كرد و آن مناطق را گرفت. در حدود سال 834
ق/1431م خوارزم را گرفت و در سال 851 ق/1447م نواحي سغناق تا اوزگند در
كنار سيحون را از تيموريان گرفت و سغناق را پايتخت خود قرار داد. در همين
زمان نزاعهاي نوادگان تيمور به ابوالخير خان فرصت داد تا به ماوراءالنهر
وارد شود. ابوالخيرخان در اواسط قرن پانزدهم ميلادي مورد حمله مغولان شرقي
(قبيله اويرات) قرار گرفت و شكست خورد. در نتيجه، دو تن از خانهاي شعبه
جوجي به نام قرائي و جاني بيگ از ابوالخيرخان جدا شدند و از طرف خان جغتاي
ييسن بوقاي ثاني در مرز مغولستان صاحب ملك گرديدند. در سالهاي حدود 71
ـ 870 ق/1466 ـ 1465 م طوايف صحرا نوردي كه مطيع ابوالخيرخان بودند، نزد
قرائي و جاني بيگ رفتند و با آنها زندگاني مستقلي نمودند و قزاق ـ يا
قرقيزقزاق ـ شناخته شدند. لشكركشي ابوالخيرخان براي مطيع ساختن آنان به
كشته شدن او در سال 872 ق/1468 م انجاميد. سه سال بعد، خان مغولستان يعني
يونس خان بقية ازبكهاي وفادار را پراكنده ساخت، اما ازبكهاي ياغي، قرقيز ـ
قزاق، دولتي صحرانورد تشكيل دادند و بعد از مرگ آنها، برندوق (پسر قرائي) و
قاسم (فرزند جاني بيك) به سلطنت رسيدند؛ ولي خلق و خصلت صحرانوردي را هم
چنان حفظ كردند.
رنه گروسه، در نتيجهگيري از حكومت ابوالخيرخان بر آن است كه وي كوشيد
روحيه بيابانگردي را با نوعي پادشاهي نيمه مقيم هماهنگ سازد ولي اين تجربه
به شكست و سقوط او انجاميد.[33] او در سرزميني پهناور، طوايف و قبايل را
گردآورد و در منازعات تيموريان ماوراءالنهر به حل اختلافات كمك كرد، اما به
طور ناگهاني در برابر حملات ديگر صحرانوردان و برخي از ايلات خودش، كه از
يكجانشيني به تنگ آمده بودهاند، از هم پاشيد.
شاه بوداق پسر ابوالخيرخان، در همان سال وفات پدرش، بدست اميريونس، خان
جغتائي مغولستان، كه به كمك قرقيز ـ قزاق آمده بود، در ميان تاشكند و
تركستان در سال 872 ق/1468 م كشته شد. محمد شيباني، پسر بوداق، زندگاني
پرحادثهاي را آغاز كرد. خواندمير، شرح مبسوطي از دوران زندگاني وي به دست
ميدهد.[34] او در دوران طفوليت تحت تربيت جدش ابوالخيرخان، قراچين بيك
قاسم سلطان قرار گرفت. محمد خان شيباني كه از فرمانروايي دشت قبچاق محروم
مانده بود، مدتي نزد اميران و بزرگان قبايل ترك و مغول آمد و شد كرد و
توانست برخي را به هواخواهي خود برانگيزد. با اين همه، از فعاليتهاي خود
نتيجهاي نگرفت. ناگزير به بخارا آمد و به سلطان احمد ميرزاي گوركاني پيوست
و در سمرقند صاحب قوت و قدرتي شد. با مرگ سلطان احمد وآگاهي از ضعف
شاهزادگان تيموري، وي تصميم گرفت كه در مسائل سياسي ماوراءالنهر دخالت كند.
نزاعهاي شاهزادگان و اميران از جمله اختلافات سلطان علي ميرزا و خواجه
يحيي زمينه موفقيت خان ازبك را فراهم ساخت. محمد خان شيباني با بهرهگيري
از آن و اغفال سلطان علي و مادرش، شهر سمرقند را تصرف كرد و در نهايت با
شكست دادن تيموريان و بابر در سال 906 ق/1500م بر سرير سلطنت ماوراءالنهر
نشست. بعد از تصرف سمرقند و برافراشتن علم استقلال، بخارا و قرشي و شهر سبز
و غيره را ميان خويشان خود تقسيم كرد و به هر يك حكومت و ولايتي بخشيد.
اندكي بعد، ازبكان متوجه تصرف نواحي خراسان شدند و به زودي خوارزم (خيوه)
را از تسلط سلطان حسين بايقرا بيرون آوردند و به سوي خراسان و هرات رهسپار
گرديدند. خراسان و هرات در اين زمان در اختيار بديع الزمان ميرزا پسر ارشد
سلطان حسين بايقرا بود. خان ازبك از معبر كركي گذشت و در سال 3ـ 912 ق/7 ـ
1506 م بلخ را تصرف كرد. بنابر نوشتة ميرخواند، سلطان حسين ميرزا از آن
اهمال و تغافل كه در باب امداد سلطان بديع الزمان ميرزا كرده بود پشيمان
شد.[35]
هرات، پايتخت تيموريان، در سال 913 ق/1507م به دست شيبك خان افتاد.
خواندمير، مورخ اين دوران كه خود شاهد اين حوادث بود و نامهاي از طرف
سادات و بزرگان هرات مبني بر اطاعت و انقياد، براي محمدخان شيباني فرستاده
است، از مطالبات و تحميلات ازبكان بر مردم و اكابر هرات انتقاد ميكند.[36]
به رغم منابع ايراني دورة تيموري و صفوي، كه فقط چهرة غارتگرانه ازبكان را
تصوير كردهاند، برخي برآنند كه محمد خان شيباني، رنسانس ادبي و فرهنگي ترك
و ايراني تيموريان را در سمرقند توسعه داد و بزرگان اين نهضت ادبي و
فرهنگي را تشويق كرد. فرنان گرنار معتقد است:
وي با اينكه يك ازبك تام و تمام بود معهذا مردي بود مفتون شعر و ادب و
داراي كمال و دانش، چنان كه زبان فارسي و عربي را خوب ميدانست و به زبان
تركي چكامه سرايي ميكرد و با كمال گشاده دستي به شعراء و هنرمندان كمك
مينمود.[37]
محمدخان شيباني، گرچه محمودخان، خان مغولستان را در پيكار آقشي شكست داد و
اندكي بعد به قتل رسانيد، اما دختر وي را به ازدواج فرزندش درآورد و بدين
ترتيب در اولاد خود دو شاخة خاندان چنگيزخاني ـ شعبه جغتايي و شعبه جوجي ـ
ايجاد كرد.
اوج قدرت ازبكان به عنوان مهمترين دولت خراسان بزرگ تا سرزمينهاي تركستان
غربي و ماوراءالنهر و فرغانه با تشكيل سلسله صفويه در ايران مقارن شد.
رويارويي اين دو دولت جوان و نوپا حتمي بود، چنانكه براثر آن دولت صفوي
توانست خراسان را از تصرف ازبكان خارج سازد و بعد از چهار قرن و نيم، ايران
واحدي به وجود آورد. تفاوتهاي اساسي ميان اين دو دولت نوظهور و جوان يعني
صفويه و ازبكان وجود داشت: صفويه ايراني بودند، ازبكها آميختهاي از مغولي
و ترك. صفويه شيعي متعصب بودند، و ازبكها سني متعصب. اختلافات نژادي، حالت
و صورت مذهبي يافت. شهرنشيني صفويان و برخورداري آنان از رونق و شكوفايي
فكري و فرهنگي مبتني بر پشتوانههاي تاريخي، با صحرانشيني و بيابانگردي
ازبكان كه از سابقه تمدني بهرهاي نداشتند، تلاقي دو نوع حيات فكري و
اجتماعي بود.
محمدخان شيباني، به عنوان قهرمان تسنن و به عنوان فرزند چنگيزخان در
نامهاي به پادشاه صفويه اخطار كرد كه دست از انديشة شيعي بردارد، در غير
اين صورت با شمشير، او را از كفر به مذهب حق وادار خواهد كرد. او اصل و
منشأ صفويان را مورد ترديد و حتي تمسخر قرار داد وكشكول درويشي هديه فرستاد
تا به پيشه اجداد خود باز گردند و سلطنت را به خاندان چنگيزخان واگذار
نمايند.
با پيدايش دو دولت نوبنياد، دو قدرت با ويژگيهاي متفاوت در مقابل يكديگر
صفآرايي كردند. افزون بر روحيه توسعه طلبي، تعارضات عقيدتي و اختلافات
مذهبي در شعلهور شدن منازعات مؤثر بود. اين اختلافات مذهبي از سوي
روحانيون مذهبي به ويژه علمايي ايجاد شد كه بعد از تشكيل دولت صفوي و
برقراري نظام شيعي در ايران به ماوراءالنهر مهاجرت كرده بودند. برجستهترين
اين افراد، فضل الله روزبهان خنجي است. با ادامه بحران نظامي در مناسبات
ايران و ازبكان، استناد به دلايل تاريخي بروز يافت. موروثي بودن خراسان
براي ازبكان به عنوان وارثان چنگيزخان و سپس تيموريان به روشني بيان شده
است. در مقابل، صفويان به عنوان جانشينان دولتهاي باستاني ايران، اين
سرزمين را ملك موروثي خواندند.
در اين ميراث خواهي نوين، سلاطين ماوراءالنهر، پادشاهي ايران را به عراق و
آذربايجان محدود كردند تا در جغرافياي سياسي دولت آققويونلو قرار گيرد.
بدين گونه كسب مشروعيت تاريخي، در كنار توجيه مذهبي بروز يافت. محور
مجادلات در قالب مباحث مذهبي در سطور اسناد و مأخذ تاريخي هم چنان وجود
داشت. در رويارويي عقيدتي ايران و ازبكان، به حوادثي كه در تاريخ اسلام به
پيدايش شكاف در جهان اسلام منجر شده بود، دوباره بازگشتي صورت گرفت تا هر
يك در اثبات عقيده خويش و بطلان نظريات ديگري توفيق يابند. اين مجادلات
عقيدتي و تاريخي، به سه جنگ عمده و سرنوشتساز يعني مرو، جام و رباط پريان
منتهي شد كه هر كدام ميتوانست تماميت ارضي ايران و انديشه ديني صفويان را
در مخاطره قرار دهد. سرانجام اين جدال خونين در آغاز قرون جديد، حاكميت
ازبكان بر شرق ايران را در اوايل سده يازدهم پايان داد. شاه عباس اول، نه
تنها حاكميت ايران را بر مرزهاي شرقي و خراسان احياء كرد، بلكه در نزاعهاي
دروني سلاطين ازبك نقش مهمي برعهده گرفت. به طوري كه برخي از خوانين ازبك
براي باز يافتن قدرت در ماوراءالنهر به پايتخت ايران روي آوردند. در واقع،
براي نخستين بار در اين دوران، نفوذ سياسي ايران در ماوراء النهر برقرار
گرديد.
نتيجهگيري
اوضاع سياسي ماوراء النهر و بسترهاي فرهنگي ايراني ـ اسلامي آن، در
پيدايش نيروهاي محلي در ايران و تاسيس سلسلههاي مستقل و نيمه مستقل نقش
مهمي داشت. اين مناطق، معبري براي حملههاي متعدد به ايران بوده است؛ اين
يورشها، به تشكيل دولتهايي از اقوام مهاجم در جغرافياي سياسي و فرهنگي
ايران انجاميد. ازبكان، آخرين نماينده اين حملات در اواخر سده نهم هجري و
در بامداد تشكيل دولت صفويان بودند كه دورهاي از رويارويي عقيدتي و سياسي
را با صفويان، در قالب تجديد تئوري خلافت، در آغاز سده دهم هجري شكل دادند.
در واقع، پيروزي ازبكان بر تيموريان و تشكيل پادشاهاي ازبكان در
ماوراءالنهر به منزلة برتري شيبانيان از شعبه جوجي بر تيموريان از شعبه
جغتاي بود. البته، تيمور، به رغم برقراري امپراطوري ترك، مشروعيت مغولان را
رها نكرد و امپراطوري تيموري، ازلحاظ فرهنگي، تركيبي ايراني ـ ترك بود؛ و
از لحاظ تشكيلات حكومتي، بنايي تركي ـ چنگيزي داشت؛ و از لحاظ سياسي ـ
مذهبي، ماهيتي مغولي و اسلامي يافت. در دوره بعد از تيمور، ايران شرقي، در
دست اعقاب وي دست به دست گشت و در ايران غربي، حكومت تركمانان پديدار شد.
قدرت نوين مغولان اردوي شيبان، و حركت آنان به سوي متصرفات تيموري، نشان
از دوره جديدي در تاريخ ماوراءالنهر و خراسان داشت. اين حركت، در كنار
دخالت آنان در نزاعهاي دروني تيموريان، به انقراض دولت تيموري و استقرار
حكومت ازبكان در ماوراءالنهر منجر شد. اوج قدرت ازبكان، مقارن با تشكيل
سلسله صفويه در ايران بود. رويارويي اين دو دولت پر حرارت، اجتنابناپذير
بود. انديشه تشكيل دولت واحد در ايران با صبغة مذهبي شيعي، در برابر توسعه
طلبي ارضي و انديشه تجديد خلافت در دستگاه بخارا قرار گرفت.
اجمال سخن اينكه، آن هنگام كه جدال مذهبي ايرانيان و ازبكان به بن بست
نظامي كشيده شد، ميراث خواهي تاريخي پا به عرصه ظهور نهاد. از حصول به
مشروعيت عقيدتي (ادعاي خلافت) در توسعه طلبي سياسي و مذهبي آغاز شد و با
ادعاهاي تاريخي (وراثت سلسلههاي پيشين) براي حكمفرمايي بر سرزمينهاي
اسلامي به اتمام رسيد.
پينوشتها
* استاديار گروه تاريخ دانشگاه شيراز
* براي جهت تفضيلي در اين مورد به تركستان نامه اثر بارتولد مراجعه نماييد.
1. بارتولد در تحقيقات خود در مورد تركستان و ماوراءالنهر، به ويژه در
«چهار بررسي درباره آسياي مركزي» مواد فراواني گرد آورده است. هر چند
دسترسي به آن ممكن نشد، ليكن از اطلاعات پراكنده منابع مانند نوشتههاي رنه
گروسه، سود جستم.
2. طبري، تاريخ الرسل و الملوك، ترجمه ابوالقاسم پاينده (تهران، انتشارات اساطير، 1368) ج 9، ص 3806 - 3804.
3. بارتولد، تحت عنوان «آسياي ميانه قبل از قرن دوازدهم ميلادي» به تفصيل
از آن بحث ميكند. ر. ك: بارتولد، تركستان نامه، ترجمه كريم كشاورز (تهران،
انتشارات بنياد فرهنگ ايران، 1352).
4. ميرخواند، تاريخ روضة الصفا (تهران، كتابفروشي خيام، 1339) ج 4، ص 30.
5. ابوسعيد گرديزي، تاريخ گرديزي (زين الاخبار)، با مقدمه محمد قزويني (تهران، بينا، 1327) ص 47 - 15.
6. اصطخري، المسالك والممالك، تحقيق محمد جابر عبدالغال الحسيني، (قاهره، مطبع دارالقلم، 1961) ص 305.
7. ابن اثير، الكامل في التاريخ (بيروت، دار صادر، دار بيروت، 1966) ج 8، ص 532 ـ 531.
8. منظور از دشت، سرزمينهايي است كه در شمال ماوراءالنهر قرار داشت و مسكن اقوام ترك بود و شامل تركستان چين كنوني است.
9. گرديزي، پيشين، ص 58؛ نقل از: بارتولد، تركستان نامه، پيشين، ج 1، ص 605.
10. البته در انتساب تيمور به دودمان جغتاي ترديد هم وجود دارد.
11. در كتاب جامع التواريخ اين متصرفات عبارتند از: ايبير ـ سپبير پولار و
دشت قبچاق و باشغر دو روس و چركس تا دربند خزر كه مغولان آن را تيمور قهلقه
ميگويند. ر.ك: رشيد الدين فضل الله همداني، جامع التواريخ، تصحيح بهمن
كريمي (تهران، اقبال، بيجا) ج 1، ص 513.
12. درمورد فرزندان جوجي، ر. ك: همان، ص 520 - 15؛ خواندمير، تاريخ حبيب
السير، با مقدمه جلال الدين همائي (تهران، انتشارات كتابخانه خيام، 1333) ج
3، ص 77 - 15.
13. شيبانيان در حدود سال 1480، خانات سيبريه «تيومن» يا «سيبير» را مطيع
خود ساختند. با لشكركشي توقتمش خان در سال 1380 ميلادي به اردوي زرين و فتح
آن و سفر به اروپا، اقطاعات «اورده» واقع در سيحون سفلي بدست شيبانيان
افتاد. پادشاه شيبانيان موسوم به ابوالخيرخان كه از سال 1428 در ناحيه تورا
در سيبريه غربي به سلطنت پرداخت، منطقه بالكاش تا اورال را تصرف نمود و
مركز فرمانروايي خود را شهر سغناق واقع در ساحل سيحون قرار داد. نوة او در
بخارا و سمرقند پادشاهي ازبك را تأسيس نمود.
14. رنه گروسه، امپراطوري صحرانوردان، ترجمه عبدالحسين مكيده (تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1353) ص 650.
15. ميرخواند، پيشين، ج 5، ص 222؛ بارتولد در دائرة المعارف اسلامي در ذيل
مدخل منگوتيمور، ص 261. در اين مورد بحث ميكند. نقل از: گروسه، پيشين، ص
656.
16. براي بحث تفصيلي در دورة سلطنت منگورتيمور، تودامنگو، تولابوقا و توقتاي، رك: گروسه، پيشين، ص 663 - 643.
17. قاضي احمد غفاري، مورخ دورة صفوي كه همزمان با حسن روملو صاحب احسن
التواريخ ميزيسته، در مورد لشكركشي جاني بيك خان اطلاعاتي در اختيار ما
قرار ميدهد: «در آذربايجان دفع شر اشرف كرد و بردي بيك را با سپاهي در
آذربايجان گذاشت». ر. ك: تاريخ جهان آراء (تهران، كتابفروشي حافظ، 1343) ص
203 ـ 210.
18. در مورد تيمور و توقتمش، ر. ك: ابن عربشاه، عجايب المقدور في اخبار
تيمور، به اهتمام كبيرالدين احمد (كلكته، بينا، 1299) ص 17 ـ 15.
19. خواندمير، پيشين، ج 3، ص 398.
20. براي بحث تفصيلي ر. ك: شرف الدين علي يزدي، ظفرنامه، تصحيح محمد عباسي (تهران، اميركبير، 1336) ج 1، ص 37 ـ 34.
21. همان، ص 398.
22. تاريخ رشيدي تأليف ميرزا حيدر گوركاني از منابعي است كه مطالب مهمي از
دوره تيموري و صفوي در بر دارد. اين كتاب در سال 952 ق تأليف شده است. رنه
گروسه، نقل قول بسياري از اين اثر آورده است.
23. رنه گروسه، پيشين، ص 683.
24. همان، ص 684.
25. فهرست اجمالي لشكركشي تيمور از خواندمير اقتباس گرديده است. ر. ك: خواندمير، پيشين، ج 3، ص 398 ـ 395.
26. رنه گروسه، پيشين، ص 758.
27. شرح لشكركشيهاي شاهرخ در كتاب خواندمير به تفصيل آمده است. ر. ك: خواندمير، پيشين، ج 3، ص 468.
28. حسن روملو، در اين مورد اطلاعاتي در بردارد. ر. ك: احسن التواريخ،
تصحيح عبدالحسين نوائي، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، ج 11، 1349) ص
202.
29. دخالت ابوالخيرخان در نزاعهاي تيموريان در منابع متعددي آورده شده است.
ر. ك: معين الدين محمد الزمچي اسفزاري، روضات الجنات في اوصاف مدينه هرات،
تصحيح سيد محمد كاظم امام (تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1338) ج 2، ص
168؛ ابوبكر طهراني، دياربكريه، تصحيح نجاتي لوغال ـ فاروق سومر (تهران،
كتابخانه طهوري، 1355) ص 314؛ خواند مير، پيشين، ج 4، ص 50.
30. خواند مير، پيشين، ج 4، ص 50.
31. محمد خان شيباني با مادر سلطان علي باب مكاتبه گشود و او را با وعده
ازدواج تطميع كرد. بدين جهت وي فرزند خويش را به تسليم شدن دعوت كرد. ر. ك:
خورشاه بن قباد الحسيني، تاريخ قطبي، به كوشش سيد محمد مجاهد حسين زيدي،
(دهلي، جامعه مليه اسلاميه نئي دهلي، 1965) ص 543.
32. در مورد شيبان و فرزندانش و متصرفات آنان ر. ك: جامع التواريخ، ج 1، ص 517 ـ 515.
33. رنه گروسه، اطلاعات گستردهاي درباره تاريخچة ازبكان گرد آورده است. در
مورد برداشت كلي وي از حكومت ابوالخيرخان ر. ك: امپراطوري صحرانوردان،
پيشين، ص 788.
34. خواندمير، پيشين، ص 276 ـ 273.
35. ميرخواند، پيشين، ج 7، ص 233.
36. خواندمير، پيشين، ج 4، ص 378.
37. نقل از: رنه گروسه، پيشين، ص 790.
فهرست منابع
- ابن اثير، الكامل في التاريخ، ج 8، بيروت، دارصادر، 1966 م.- ابن عربشاه، عجايب المقدور في اخبار تيمور، به اهتمام كبيرالدين احمد، كلكته، بينا، 1299.
- اسفزاري، معين الدين محمد الزمچي، روضات الجنات في اوصاف مدينه هرات، تصحيح محمد كاظم امام، ج 2، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1338.
- اصطخري، المسالك والممالك، تحقيق محمدجابر عبدالغال الحسيني، قاهره، مطبع دارالقلم، 1961 م.
- بارتولد، تركستان نامه، ترجمه كريم كشاورز، تهران، انتشارات بنياد فرهنگ ايران، 1352.
- خواندمير، تاريخ حبيب السير، با مقدمه جلال الدين همايي، ج 3، تهران، انتشارات كتابخانه خيام، 1333.
- خورشاه بن قباد الحسيني، تاريخ قطبي، تصحيح سيد جاهد حسين زيدي، به كوشش سيد محمد مجاهد حسين زيدي، دهلي، جامعه مليه اسلاميه نئي دهلي، 1965م.
- روملو، حسن، احسن التواريخ، تصحيح عبدالحسين نوايي، ج 11، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1349.
- طبري، تاريخ رسل والملوك، ترجمه ابوالقاسم پاينده، ج 9، تهران، انتشارات اساطير، 1369.
- طهراني، ابوبكر، دياربكريه، تصحيح نجاتي لوغال، فاروق سومر، تهران، طهوري، 1355.
- قاضي احمد غفاري، تاريخ جهان آراء، تهران، كتابفروشي حافظ، 1343.
- گرديزي، ابوسعيد، تاريخ گرديزي (زين الاخبار)، با مقدمه محمد قزويني، تهران، بينا، 1327.
- گروسه، رنه، امپراطوري صحرانوردان، ترجمه عبدالحسين ميكده، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1353.
- همداني، رشيد الدين فضل الله، جامع التواريخ، تصحيح بهمن كريمي، ج 1، تهران، اقبال، بيتا.
- ميرخواند، تاريخ روضة الصفا، ج 4، تهران، كتابفروشي خيام، 1339.
- يزدي، شرف الدين علي، ظفرنامه، تصحيح محمد عباسي، ج 1، تهران، اميركبير، 1336.
منبع: سایت فصلنامه تاریخ اسلام