: هنگامی که در دبستان بودم شرایط زندگی ما در تهران و امکانات ما چندان تفاوتی با هشتصد سال پیش نداشت: برق نبود، تلویزیون نبود، یخچال نبود، شبها اگر مجبور بودیم جایی برویم حتماً فانوس همراه خود می بردیم، چون کوچه ها تاریک بود؛ هنگامی که اولین اتوبوس خط واحد در تهران به راه افتاد من در دبستان بودم، و هنوز گرد و خاکی که در خیابان خیام به راه انداخت به خاطر دارم. دیپلم که گرفتم به این فکر بودم که برای ادامۀ تحصیل در رشتۀ  نجوم به خارج از کشور بروم. در تمام تهران، درکتابفروشی ها و کتابخانه‌ها،به زحمت تعدادی برابر انگشتان یک دست کتاب نجوم مدرن پیدا می شد. من سرخود را با کتاب التفهیم ابوریحان بیرونی، صورالکواکب عبدالرحمن صوفی، و کیهان شناخت قطان ابن مروزی گرم می کردم. و سرانجام اینکه صاحب یک مغازۀ صحافی، که در آنجا کار می‌کردم، مردی که اهل مطالعه بود و از قشر متوسط فرهیخته به حساب می‌آمد، هنگامی که شنید می ‌خواهم  به دنبال نجوم و علم بروم گفت بهترین جا برای تحصیل علم نجف است؛ منظورش حوزۀ علمیۀ نجف بود که نسبت به قم اهمیت بیشتری داشت. فهم اینکه چطور شخصی از طبقۀ متوسط و کتاب خوان ایران در سال 1344/1965 هنوز چنین تصور می کرد کار ساده ای نیست. مطمئن هستم برای بسیاری دانشجویان ما این واقعیت متعلق به دوران گذشته است، متعلق به صدها سال پیش است، اما برای من بخشی از زندگی علمی‌ام بوده است؛ و توجه کنید که برونداد علمی ما در آن سالها از مرتبۀ بزرگی صد مقالۀ بین‌المللی در سال هم نبود. اکنون برونداد علمی ایران به حدود 20.000 مقالۀ بین المللی در سال رسیده است. بااین اوصاف ، و با پیشینه ای شامل بزرگانی مانند بیرونی، صوفی، ابوعلی سینا، رازی و دیگران چگونه می توان تاریخ علم ایران را درک کرد؟این سؤالی است که بیش از صد سال است ایرانیان از خود می‌پرسند: چرا ایران هنوز یک کشور جهان سومی است و در علم و فناوری نتوانسته است سدّ عقب ماندگی را بشکند؟ بحثی که به سختی بتوان آن را از تحولات کشورهای اسلامی جدا کرد[1]. در این مقاله سعی کرده‌ام از دید علم مدرن، به عنوان یک پدیدۀ اجتماعی و پیچیده، تاریخ خودمان را تحلیل کنم، و سهمی در این بحث جاری داشته باشم. نظرهای نامتعارف من در مورد علم و فناوری در ایران، و نسبت آن به تحولات مدرن علم وفناوری در دویست سال گذشته، ریشه در علاقۀ من به تاریخ علم و درگیر شدن من با فعالیتهای توسعۀ علم در ایران بعد از انقلاب اسلامی دارد. این دیدگاه عمیقاً جدا است از استدلالهای متعارف پیرامون نقش استعمار یا خردگرایی اسلامی که در نوشتارهای بی‌شماری در مورد علم در کشورهای اسلامی دیده می‌شود[از جمله مراجعه کنید به2و3]. به هنگام صحبت از موقعیت علم و فناوری در کشوری اسلامی مثل ایران، به ویژه به هنگام برقراری ارتباط با دنیای صنعتی، خطری بالقوه وجود دارد. کاربرد واژه‌هایی مانند علم و فناوری معمولاً به سوءتفاهمهایی ضمنی منجر می شودکه شناخت یا بازیابی آن بسیار پیچیده است. واقعیت این است که واژه هایی مدرن مانند research science,وscientist بی‌واسطه یا به راحتی به واژگان فارسی ترجمه پذیر نیست. به طور مثال در فارسی معمولاً واژۀ علم در مقابل science گذاشته می‌شود. این در حالی است که این واژۀ کلاسیک، وام گرفته شده از عربی، که بیش از هزار سال در زبان فارسی سابقه دارد، بیانگر فرایند پیچیده‌ای که دنیای مدرن آن را به عنوان science می‌شناسد نیست. در زبان فارسی به کسی که دارای علم است، یا در گیر آن است عالم یا اهل علم گفته می‌شود. این واژۀ علم به وفور در نوشتارهای اسلامی پیدا می‌شود. اما توافق عمومی در ایران این است که "اهل علم" یک ملا است، یک دانش آموختۀ مذهبی است. فارسی زبانان هیچگاه یه یک scientistاهل علم نمی گویند! گاهی در زبان فارسی واژۀ دانشمند را، که دست کم هزار سال سابقه دارد، معادل scientist می‌گذارند، واژه ای که در اواسط قرن 19 در انگلیس ساخته شد؛اما این معادل بسختی در فارسی جا می‌افتد؛ به طور مثال هنگامی که خواستم عنوان این مقاله را که ابتدا به انگلیسی نوشته بودم به فارسی برگردانم نتوانستم و مجبور شدم واژۀ scientist را به physicist تبدیل کنم! دانشمند واژه ای است معادل  scholarو نه scientist. یادمان باشد واژۀ scientist بیانگر شاغل بودن در حرفۀ scienceاست. جالب اینکه فارسی زبانان هنوز در به کار بردن واژۀ دانشمند معادل scientist اکراه دارند[4]! 2. مؤلفه های اصلی علم و فناوری مدرن بدون شناخت کافی از پدیدۀ علم و فناوری مدرن و وجوه تمایز آن از علم در دوران اسلامی به زحمت بتوان تحلیلی تاریخی از علم در ایران به دست داد. نویسندگان تاریخ علم دوران اسلامی، مستقل از کارهای پژوهشی موردی، در اظهار نظرهای کلی معمولاً به دو دسته تقسیم می‌شوند: یا تأکید می‌کنند بر اهمیت نقش علم دوران اسلامی در تحولات تاریخ علم بشر، یا نقش آن را کاملاً کم اهمیت جلوه می‌دهند؛ هر دو گروه متأثراند از برداشتهای رمانتیک از نقش غرب مسیحی یا شرق اسلامی. از دید من دوران علم اسلامی بخشی از تحولات فکر بشر است که قابل توجه است و چگونگی رشد و افول آن برای بشر کنونی، به ویژه مسلمانان، بسیار آموزنده است. در بحثهای کنونی مرتبط با توسعه علمی ایران پس از انقلاب اسلامی عدم شناخت کافی از این تحولات، چه در دوران اسلامی و چه پس از آن، باعث سوء تفاهم های زیادی شده است که آهنگ توسعۀ علمی ما را کند می کند. 2‌.1 علم مدرن به عنوان پدیده‌ای اجتماعی علم نوین پدیده‌ای است اجتماعی که پیشرفت آن تنها با توجه به این واقعیت امکان پذیر است. علم نوین یک فرآیند است که در آن دانشگران، نهادهای علمی، دولتها، و جامعه به معنای عام در آن نقش بازی می‌کنند و دینامیک آن را تعیین می‌کنند. بی توجهی به هریک از این مؤلفه ها درهر جامعه بیانگر این است که آن جامعه هنوز در دوران پیشامدرن است. دو مفهوم اجتماع علمی و گفتمان علمی در این فرایند نقش کلیدی دارند.صحت کار علمی، نظریۀ علمی ، و نتایج تجربه های علمی را اجتماع علمی تعیین می کند، و دانشگران اعتبار علمی خود را از اجتماع علمی می گیرندو نه از نهادهای سیاسی یا اجتماعی. گفتمان علمی، از طریق همایش های گوناگون، انتشار مقاله‌ها و گزارشهای علمی، به این پذیرش در اجتماع علمی کمک می کند، وهمزمان تعیین کنندۀ دینامیک فرایند علم نوین است[5و6]. 2‌.2 نسبت بشر با طبیعت در علم مدرن در علم مدرن طبیعت واقعیتی است که دانشگران با ابداع مفاهیم و روابط میان آنها سعی می کنند با مدل سازی آن را درک کنند. به این ترتیب دانشگر یا دانش‌پیشه دیگر به دنبال درک ماهیت مفاهیمی مانند زمان و مکان نیست، بلکه این مفاهیم را برساختۀ ذهن بشر می‌داند که با ابداع روابطی میان آنها می‌تواند پیشگوییهایی بکند و با ابزار اندازه گیری از طبیعت پاسخ بگیرد. این مدل سازیها و مفاهیم ابداعی مرتبط با آنها میان انسان و طبیعت رابطه‌ای برقرار می‌کند که متفاوت است با آنچه در دوران پیش از گالیله و نیوتون و نیز در دوران اسلامی، از جمله در ایران، برقرار بود. این گونه مدل سازی هم امکان پیش گویی از طبیعت می‌دهد، هم امکان تغییر در طبیعت، و هم امکان ساخت مواد جدید و دستگاههای پیچیده. در این گونه مفهوم سازی روش فروکاست‌گرایی  (reductionism)نقش محوری دارد،تا حدّی که برخی از دانشگران آن را تنها روش برای درک طبیعت می‌دانند، گرچه برخی زیست شناسان با آن مخالفت دارند. 3. اشتراک لفظی(Homonymity) در مفاهیم مرتبط با علم در ابتدا مایلم به تمایز میان چهار مفهوم که به همۀ آنها لفظ علم اطلاق می‌شود اشاره کنم [5]

1.   علوم ديني سنتي که در حوزه‌ها تدريس مي‌شود؛ این گونه علم مبتنی بر کتاب (متن) است.

2.  علوم طبيعي سنتي که به هنگام تأسيس دارالفنون هنوز زنده بوده وهم‌اکنون                                                                                                                                                                                                مردم ما کمابيش ويژگي‌هاي آن را، که با فرهنگ‌مان عجين شده است، همان ويژگي‌هاي علوم جديد تصور مي‌کنند؛

3.    علم،يا دانش، به معناي مجموعه‌اي از دانسته‌هايروز دنيا که با تأسيس دانشگاه تهران بخشي از آن به ايران منتقل شد. در اين مفهوم، نقل يک برش تاريخي از فرآيند علم عين علم تلقي مي‌شود. هم‌اکنون نيز اين مفهوم در ايران کمابيش رايج است؛ این مفهوم هم مانند علوم دینی مبتنی بر کتاب(متن) است. 4.      علم در مفهوم مدرن آن که يک فرآيند است و نتيجه آن دانش يا معرفت علمي است. مشارکت در اين فرآيند امري است پيچيده که آشنايي ما ايرانيان با آن بسيار کوتاه است و عمدتاً بعد از جنگ تحميلي شروع شده است. بنابراين مردم ما با اين مفهوم هنوز بسيار بيگانه هستند و دانشگاه‌ها و پژوهشگاه‌هاي ما نيز هنوز برمبناي اين مفهوم اداره نمي‌شوند. این مفهوم مبتنی بر کتاب (متن) نیست، بلکه مولد متن است. رايج‌ترين مفهوم علم، ترکيبي است از مفهوم 1 به انضمام بعضي داده‌هاي دانش قديم يا جديد. مبتنی بودن مفهوم 1و3بر متن، و غلبۀ علوم دینی در جامعۀ ما پس از تأسیس نظامیه‌ها، ترکیب سخت جانی(robust) به وجود آورده است که خلاصی از آن را بسیار سخت کرده است. هنوز لفظ عالم در ذهن فارسي‌زبانان نه يک دانشگر يا دانشمند علوم طبيعي را، بلکه يک متخصص علوم دين را تداعي مي‌کند. به هنگام وصف کسي که اهل علم است از الفاظي نظير درس‌خوانده، و اهل کتاب استفاده مي‌کنيم. کسي که در راه علم گام برمي‌دارد "درس مي‌خواند". نفس فعل معين خواندن نشان مي‌دهد ما علم را موجودي مکتوب در کتاب‌ها مي‌دانيم که بايد "خوانده شود" يا "حفظ شود". بي‌جهت نيست که نظام آموزش و پرورش ما، حتي آموزش دانشگاهي ما، بر خواندن و حفظ‌کردن پايه‌گذاري شده است. در اين ميان اثري از مفاهيمي مانند خلاقيت، توليد، ابداع، و ابتکار نيست. اين مفهوم رايج بسيار ريشه دارد و برمي‌گردد به سنت نظاميه‌ها و مدارس علمية قديم. اين مدارس نقش دانشگاه‌ها را تا دوران جديد در جوامع اسلامي بازي مي‌کردند. در قرن ششم و هفتم هجري آموزش علوم طبيعي و رياضي به صورت جزئي از برنامة مدارس ديني درآمد و نهادينه شد، و از تيول دربار يا حاميان مالدار درآمد، همين امر بنا به شرايط تاريخي منجر به رکود اين علوم و ادغام مفهوم علم در علم دين شد. از همین دوران به مرورمفهوم علم نافع درمقابل علمضار حاکم شد. تعريف علم نافع را نبايد با مفهوم نوين علم نوع 2 [7] يکي گرفت. علم نافع در سنت ما دانشي بود که مورد نياز بي‌واسطة علم دين بود مانند قدري رياضيات و نجوم، و اين با مباحث چند دهة اخير در ماهيت علم و دانشگاه بسيار متفاوت است. تفاوت میان دو مفهوم دانش و علم تنها یک تمایز معنا شناختی نیست؛ این تمایز تأثیر عمیقی بر سیاستهای توسعه‌ای ایران گذاشته است. هنوز در ایران تفاهم بر سر اینکه علم مدرن چیست برقرار نشده است. بخش عمده‌ای از بحثهای جاری در ایران و بقیه کشورهای اسلامی پیرامون علم اسلامی و علم غربی ناشی از سوءتفاهمی مبتنی بر این تمایز است. ما هنوز مشکل داریم برای بیان تفاوت میان علم و science و نیز تفاوت میان یک دانشگر مدرن و یک اهل علوم دینی. این مشکلات باعث سوءتفاهمهای جدّی در جامعۀ کنونی ما شده است. هنگامی که یک روحانی مؤثر در مبحث ارتباط علم و حوزه در ایران کنونی علوم تجربی کنونی را "معیوب" می‌داند[8،ص96]و در عین حال می‌نویسد "علم اگر علم است نمی‌تواند غیراسلامی باشد" [8،ص106] باید نتیجه بگیریم دچار سوءتفاهمی عمیق شده‌است. اینکه علم مدرن به منظور درک بهتر طبیعت، یا خلقت به تعبیر مرجع [8]، روشهای نوین موفقی را ابداع کرده‌است، و به لحاظ تاریخی برای برون رفت از محدودیتهایی که اهل دین، به ویژه در اروپا، برای رشد تفکر اعمال می‌کردند، حیطۀ فعالیت خود را از حیطۀ فعالیت اهل دین جدا کرده است، و آن را به یک حرفه مثل هر حرفۀ دیگری تبدیل کرده است، به معنی تعارض یا مخالفت با مطلق دین نیست. اهل دین ما که هنوز عمق معنای این تحول را درنیافته‌اند، از آن تفسیر اشتباهی می‌کنندکه در مرجع[8] به وضوح دیده می‌شود. همین سوءتفاهمها، به علاوه تجربۀ تاریخی ما ایرانیان که در این مقاله به آن خواهیم پرداخت، مانعی جدّی در توسعۀ علمی ایران ایجاد خواهد کرد.  توجه داشته باشیم که به هنگام بحث پیرامون علم در ایران، به ویژه در سطح به کارگیری سیاستهای علم و فناوری، کمبودها را تنها ناشی از ضعف  قدرت اجرایی ندانیم، و احتمال برداشت غلط از مفاهیم را، و عدم درک و تفاهم میان- ذهنی را، دست کم نگیریم. 4.تاریخچۀ مؤسسات آموزش عالی در ایران شناخت تاریخچۀ مؤسسات آموزش عالی در ایران کمک می‌کند تاریخ علم در ایران را بهتر درک کنیم. توجه داشته باشیم که واژۀ فارسی دانشگاه، در مقابل university حدود 80 سال پیش ابداع شد، در صورتی که تاریخچۀ آموزش عالی در ایران به دوران پیش از اسلام برمی‌گردد. نمودار1 این تحولات را از قبل از اسلام تاکنون نشان می‌دهد. در این نمودار چند گسستگی برجسته می‌شود که نقش کلیدی در تحولات علمی ایران دارد. سخت جان ترین مؤسسه آموزش عالی به نظر می‌رسد جندی شاپور بوده است با دست کم 500سال سابقه تا قرن دوم هجری، سپس مراکز علوم دینی از حدود نهصد سال پیش تاکنون. این در حالی است که مراکز آموزش علوم طبیعی و فلسفی پس از اسلام طول عمری کوتاه داشته‌اند و در دوران مدرن نیز جوان‌تر از  این هستند که توانسته باشند سنت پایداری ایجاد کرده باشند. 4 .1 مؤسسه های پیش از اسلام هیچ نهاد علمی در ایران نمی‌شناسیم که سنت آن به دوران پیش از اسلام برگردد مگر مدرسۀ جندی شاپور. این سنت حتی در جهان اسلام هم کم نظیر است. مدارس آتن و اسکندریه هم در آستانۀ ظهور اسلام اهمیت خود را از دست داده‌بودند. این مدرسه باید قبل از قرن چهارم بعد از میلاد تأسیس شده باشد. رونق آن بیشتر در دوران انوشیروان، پادشاه ساسانی، بوده است. شاپور بن سهل، که در اواسط قرن سوم/ قرن نهم فوت شده است، آخرین پزشک و رئیس این مدرسه بوده است قبل از اینکه سنت آن به بغداد و به بیمارستانهای دوران اسلامی منتقل شود. به نظر می‌رسد این اولین انقطاع در نهادهای آموزشی ایران در دوران تاریخی ما بوده است. از آموزش در زمینه های مهندسی اطلاع چندانی در دست نداریم، وشاید آموزش در این زمینه ها اصلا مرسوم نبوده است، اما شواهدی از شاهکارهای مهندسی مانند طاق کسری در تیسفون و مجموعۀ شبکه آبرسانی شوشتر هنوز در دسترس است. 4 .2 دوره اسلامی تا تأسیس نظامیه ها مقاله ها و کتابهایی که به بررسی علم و تاریخچۀ آن در دوران اسلامی پرداخته‌اند بسیارند[رک 9و10 مراجع آن] از آنجا می‌دانیم که نهادهایی همچون دارالعلم، دارالکتب، دارالحکمت، دارالحدیث، دارالقرآن، مسجد جامع‌ها، مسجدها، و مدرسه ها از اوائل قرن دوم/هشتم تأسیس شدند و در زمینه های مختلف علمی فعال بودند. به علاوه در دربارهای محلی در سراسر ایران کتابخانه ها و نیزمؤسسات آموزشی وابسته یا دانشمندان وابسته همواره وجود داشته است، از جمله در دربار سامانیان و بوییان و غزنویان. با شروع سلجوقیان و تأسیس نظامیه ها دورۀ جدیدی در علم آموزی و فعالیتهای علمی در ایران شروع می شود، تنوع فعالیتهای علمی کاهش می‌یابد، علوم طبیعی و فلسفه در چارچوب آموزش مجاز مدارس نظامیه محدود می شود، در نتیجه گسستگی جدیدی در نهادهای علمی ایران اتفاق می‌افتد: آموزش علوم به آموزش های دینی فروکاسته می‌شود و واژۀ مدرسه پس از آن تنها به مدارس دینی اطلاق می‌شود. به همین علت است که از قرن هفتم/سیزدهم به بعد عملاً انقطاع در علم و مراکز علمی شروع می‌شود که اوج آن را در دوران صفویه و قاجار، تا شروع تحولات مدرن شاهد هستیم. 4 .3 دوران اخیر: دورۀ ناصری تا انقلاب اسلامی با تأسیس نهادهای آموزشی مدرن ازجمله دبستان، دبیرستان، دارالفنون، و مدرسه‌های عالی پزشکی، حقوق، و کشاورزی و سپس ادغام آنها در نهاد دانشگاه تهران دوران جدیدی در ایران شروع می‌شود. نمودار 1 به وضوح نشان می‌دهد که نهاد دانشگاه مبتنی بر هیچ سنّت نهادی از گذشتۀ ایران نیست، جز اینکه روشهای آموزش وتلقی از علم متأثر از حوزه های علمیه علوم دینی بوده است. توجه به این گسستگی ها در تحلیل وضعیت علمی ایران و آیندۀ آن بسیار اهمیت دارد. History of Science Institutes in Iran Pre-Islamic Period Science Institute in Iran JondishapourMedical School   Darius Sais Medical School ArdeshirHamedan Academy Sard Academy, Ardeshir Islamic Period - Observatory Dar-ol-Elm Beit-ol-Hekmat Congregation Mosque Mosque   Hospital Nezamiyeh School Contemporary Period-QajarNinteenth Century Dar-ol-Farnoon Medical School School of Law Argricultural School Seminary Contemporary Period: Pahlavi Dynasty Tehran University   Figure 1:  Development of educational institutions in Iran: JondiShapour Medical School was the only  pre-Islamicinstitution transformed into Islamic educational institutions. Theological seminaries are the only educational institutions still active today that are rooted in the early Islamic period. نمودار2:تعداد مدرسه های عالی در دوره های مختلف (مبتنی بر داده‌های مرجع9). این داده‌ها تقریبی است و مرتبۀ بزرگی یاحدود و حداقلها را نشان می‌دهد که از کتب تاریخی استخراج شده است. توضیح اینکه لفظ مدرسه در سنت قدیم معمولاً معادل مدرسۀ عالی به تعبیر امروزی آن گرفته شده‌است. توجه کنید که تعداد مدرسه‌ها در دوران مرتبط با انحطاط افزایش یافته است. که این به معنی تغییر مفهوم مدرسه به مدرسۀ دینی و حذف آموزش مدرسی علوم طبیعی و فلسفه است. 5.  تحلیل تحولات علمی ایران در دوره های تاریخی متفاوت  ما با وقایع تاریخ خود آشنا هستیم، اما کمتر به تحلیل این وقایع پرداخته‌ایم. تحلیلی که من از دوره‌های متفاوت بعد از اسلام در کتاب "ایران 1427" به تفصیل مطرح کرده‌ام از دید دینامیک اجتماعی با توجه به وضعیت علمی ایران است[12]. می‌توان این تحلیل را پذیرفت، یا به آن، به‌عنوان تحلیل کسی که در علم تاریخ آماتور است، بی‌توجه ماند! آنچه اهمیت دارد این است که به‌لحاظ دینامیک اجتماعی و شناخت تحولات علمی دنیا، که تاریخ‌دانان ما تاکنون به آن بی‌توجه بوده‌اند، دوره‌هایی را متمایز کرده‌ام، که از دید مدرنیت و جامعه‌های دانش‌بنیان تفاوت بنیادی با هم دارند. توجه به این تفاوت‌ها ما را برای درک آینده و دینامیک آن و نیز شناخت بهتر گذشتۀ ایران آشنا می‌کند. در اینجا مایلم این تقسیم‌بندی را به ایران قبل از اسلام و نیز دوران طلائی اسلام تا تأسیس نظامیه‌ها گسترش دهم.  الف) دوره پیش از اسلام  ب)دورۀ طلائی قرن اول تا هفتم/ هفتم تا سیزدهم ب1)عصر زیر ساختهاقرن اول تا سوم/ قرن هفتم تا نهم؛   ب2)عصر روشنگریقرن چهارم و پنجم/ دهم و یازدهم؛  ج) دورۀ انحطاط قرن ششم تا چهاردهم/ دوازدهم تا بیستم ج1)عصر گذار به انحطاطقرن ششم تا هشتم/ قرن دوازدهم تا چهاردهم؛ ج2) عصر نادیده‌انگاریامیرتیمور – عباس میرزا، 804-1226/1402- 1811، حدود 400 سال؛ ج3) عصر بهتعباس میرزا – آغاز دورۀ پهلوی، 1190- 1304/1811- 1925، حدود 100 سال؛  د) دوره ی آگاهی              د1) عصر گذار به آگاهی یا خودیافتدوران پهلوی، 1304-1357/1925-1978، حدود 50 سال   د2) عصر آگاهیانقلاب اسلامی- 5 .1 علم در دورۀ پیش از اسلام   عمده اطلاعات ما از دورۀ قبل از اسلام به عصر ساسانیان برمی‌گردد، گرچه اطلاعاتی به ویژه از علم پزشکی در دوران هخامنشیان در دست است، از جمله چگونگی انتقال برخی از اطلاعات پزشکی و روشهای جراحی از ایران به یونان[9]؛ یا احیاء مدرسۀ پزشکی سائیس توسط داریوش. اما دوره ساسانیان و مدارس متفاوت این دوره برجستگی تاریخی ویژه‌ای یافته است، از جمله حفظ سنت های آموزشی تا قرن سوم هجری پس از اسلام. معروفترین نهاد این دوره، یعنی همان مدرسۀ جندی شاپور،نماد رونق علم در ایران قبل از اسلام دانسته شده‌است، که شاید چندان بیراه نباشد. واقعیت این است که به هنگام ظهور اسلام، مکتب اسکندریه از رونق افتاده بود و در بخش روم شرقی نیز مدارس کمتر رونق داشتند، این در حالی است که مدرسۀ جندی شاپور موفق شده بود دانشمندانی در رشته های پزشکی وریاضیات و نجوم از شرق و غرب به این مرکز جذب کند. فعال بودن مدرسۀ جندی شاپور به مدت حدود 500سال گرچه نشانی است از رونق علم در ایران ساسانی، اما نباید از نظر دور داشت که در این دوره دین رسمی دولتی بر همۀ شئون فرهنگی از جمله مدارس امپراطوری سیطره داشت و خردگرایی را محدود می کرد. شاید عدم رشد فلسفه دراین دوران نشانی از همین تحدید خردگرایی در چارچوب دین رسمی بوده است، که تفکر و فلسفه را به کلام یا علوم مذهبی و اسطوره شناسی محدود کرد. بدیهی است این چارچوب تنگ مانعی برای رشد پزشکی یا مهندسی، یا حتی نجوم و احکام نجوم ایجاد نمی کرد. زیح شهریاری نتیجۀ همین دوران است. مجموعۀ شبکۀ آبرسانی شوشتر، به عنوان یکی از دستاوردهای مهم مهندسی آن دوران که هنوز پا برجاست، یا طاق کسری در تیسفون این ادعای محدود بود تفکر به علوم دینی را نقض نمی کند: ظاهراً قید وشرطهای مذهبی برای فعالیتهای ذهنی مغایرتی با فعالیتهای مهندسی یا پزشکی نداشته است. اماهمین قید و شرطها تأثیر فرهنگی عمیقی بر جامعه، بر خردگرایی، و  برتعریف رایج از علمدر ایران گذاشته است. به همین دلیل در اطلاق عنوان دوران شکوفائی علم به زمان ساسانیان، که بسیاری از اهل تاریخ علم علاقه مندند، باید احتیاط کرد. شواهد زیادی وجود دارد که دوران ساسانیان خردگرایی در انقیاد فقه و تفکر مذهبی بوده است. مدارس آن دوران توسط مغ ها(روحانیت زردشتی) مدیریت می شده است. به همین دلیل هنگام صحبت از علم در دوران پیش از اسلام باید به این تأثیر عمیق مذهب در علم توجه کرد و اینکه علم بخشی از تفکر مذهبی و مقید به آن تلقی می‌شده است.   5.‌2 دورۀ طلائی 1: عصر زیرساختها   قرن اول تا سوم  قرن اول هجری کشور ایران، و سرزمینهای امپراطوری ساسانی با تحولات چشم‌گیر فرهنگی و اجتماعی همراه بوده‌است که طبیعی است نباید انتظار رخدادهای مهم علمی را داشت. آنچه اکنون به گونه‌ای پسینی (a posteriori) می‌شود گفت این است که گرچه مراکزی مانند جندی شاپور به فعالیت خود ادامه می‌دادند، اما غلبۀ تحولات اسلامی از یک طرف و غالب شدن فرهنگی عربی و اسلامی در شرایطی نبود که نهادهای علمی نوین پایه‌گذاری شود یا حتی استمرار فعالیتهای نهادهای موجود تضمین شود. نکتۀ بسیار حائز اهمیت این است که زبان، که تفکر را ممکن می‌سازد یا به عبارتی عین تفکر است، آمادگی ایجاد زمینه‌ای برای رشد تفکر را در جامعۀ اسلامی تازه متولد شده نداشت. گرچه در جنوب شبه جزیرۀ عربستان در هزارۀ اول قبل از میلاد تمدن شکل گرفته بود و زبان عربی جنوب، به نامهای معینی و سبئی(حمیری) [9] با الفبایی شامل 29 حرف به شکل مکتوب در آمده بود، اعراب شمالی شبه جزیره، جایی که منشأ ظهور اسلام بود، خط نداشتند و تا زمان ظهور اسلام هم خواندن و نوشتن در میان آنها رایج نبود و تنها چند تن از عهدۀ این کار برمی‌آمدند. در چنین شرایطی صحبت از تحولی علمی بی‌معنا است. بدون تحول زبانی تحولی علمی و فکری قابل تصور نیست.از این جهت کاری که سیبویه (Sibawayh) با"الکتاب" انجام داد بی شک نقطۀ عطفی نه تنها در علم جهان اسلام که در تاریخ زبان‌شناسی و تحول علمی بشر است. ابوبشر عمرو بن عثمان بن قنبر فارسی بیضاوی، ملقب به سیبویه، در بیضاء فارس در تاریخ148/763 متولد شد. و در سال 180/795وفات یافت. وی را به اتفاق آراء پایه‌گذار یک سنّت زبان‌شناسی عظیم و نیز بهترین نمایندۀ آن دانسته‌اند[13و14]. معروفترین نامی هم که از زبان‌شناسان قبل از وی ذکر می‌شود، استاد سیبویه به نام خلیل بن احمد فراهیدی، دانشمند ایرانی دیگری است(100 تا 170) که مبدع علامتهای فتحه و کسره و ضمه و سکون در خط عربی است. فراهیدی از اعقاب اشخاصی بوده است که در زمان انوشیروان به یمن فرستاده شدند. پرداختن به زبان، و ایجاد زبانی پرداخته آمادۀ بیان مفاهیم علمی، هم از تعداد زبان شناسان قرون اولیۀ اسلام مشخص است و هم از جلسات بحث و جدل پیرامون مسائل زبانی [15]. جالب است که بدانیم در سال 960میلادی دست کم نام 265 نفر زبان‌شناس و لغت‌شناس در تاریخ ذکرشده است‌که اکثر آنها، نام‌آوران آنها، مانند سیبویه و فراهیدی، ایرانی بوده‌اند[16،15ص129] سیبویه و سنت گذاری وی برای زبان عربی و آماده ساختن آن برای بیان مفاهیم علمی ظریف، ابتدا از طریق ترجمه و سپس تألیف، همزمان است با شروع خلافت عباسیان که از شرق اسلامی، و از ایران برآمدند، و برچیده شدن خلافت امویان که از غرب اسلامی، ابتدا از مصر و سپس شام، برآمدند. دوران امویان خبری از نهادسازی علمی نیست و تنها گزارشهای اندکی از آموزش در مسجدها و ذکر نام مکتب برای آموزش کودکان و نوجوانان وجود دارد. در عین حال باید توجه داشت که شروع بحث و مجادله، پیدایش افکار متضاد در جامعۀ اسلامی، از جمله جبریه و قدریه،  و اشاعره در همین دوران امویان است. آزادی خرد و اندیشه در این دوران که هنوز زبان رشد کافی نکرده بود، علم به هیچ معنی گسترش نیافته بود، مسئله حکومتی امویان نبود. با عباسیان در اواسط قرن دوم/هشتم و با فرهنگ ایرانی غرب سرزمینهای اسلامی نهادسازی علمی در جهان اسلام شروع می‌شود. منصور عباسی را بنیان گذار واقعی خلافت بنی‌عباس می‌دانند. پایتخت او ابتدا شهر هاشمیه بود میان کوفه و حیره. اما پس از مقابله با بعضی شورشها محلی را در نزدیکی دهکده‌ی ایرانی به نام بغ-داد در سال141/758 انتخاب کرد و بنای شهری را نهاد به نام دارالسلام، که به نام بغداد مشهور شد! خوب است توجه داشته باشیم که نه تنها عباسیان در خراسان ایران آموزش دیده بودند، بلکه آخرین پایتخت ساسانیان، تیسفون، در نزدیکی بغداد بود و فرهنگ ایرانی در آن منطقه غالب بود، منطقه‌ای که به زبان ایران باستان "ایراک" خوانده می‌شد، یعنی "سرزمین پایین"[11]، و عراق معرب آن است. با رشد زبان عربی و منطقی کردن آن توسط فراهیدی و سپس سیبویه به مرور در این منطقه که عمدتاً ایرانی نشین بود زبان عربی رایج شد، همان‌گونه که به مناطق دیگر ایران هم نفوذ پیدا کرد. زمان شروع بنای شهر بغداد را هم نوبخت، منجم ایرانی دربار منصور، تعیین کرده بود. ترجمۀ کتابهای علمی به زبان عربی از همین زمان شروع می‌شود. شاید ترجمۀ کتابی نجومی و ریاضی در سال 156 را که از هند به دربار منصور وارد شده بود بتوان شروع دوران ترجمه و شروع دوران طلائی علم در تمدن اسلامی نامید. نخستین نهاد علمی در عصر مأمون در (سال210) به نام بیت الحکمه در بغداد تأسیس شد. واضح است که فعالیتهای زبانی در قرن دوم هجری/هشتم میلادی بسیار گسترده بوده است و زمینه را برای ترجمۀ متون از زبانهای دیگر به عربی آماده کرده است، و از این طریق زبان علمی در ایران، مانند همۀ سرزمینهای اسلامی عربی شده است گرچه دانشمندان ایرانی به زبان پارسی هم نوشته‌اند. همین دوران همزمان است با به قدرت رسیدن سلسله های حاکم برایران تا نیمۀ دوم قرن پنجم یا به قدرت رسیدن سلجوقیان که باید آن را شروع دوران گذار به انحطاط اسلامی دانست. پیش از تأسیس کتابخانه ‌های بزرگ و عمومی، دارالکتب و خزانه الحکمه، بعضی کتابفروشی‌ها نقش کتابخانه را داشتند. به تدریج در اواخر قرن سوم دارالعلوم‌ها تأسیس شدند. به این ترتیب قرن سوم را می‌توان قرن تأسیس نهادهای علمی از جمله کتابخانه‌ها و مدرسه‌ها و دارالعلم‌ها دانست.  قبلاً هم دیدیم که در همین قرن مدرسه جندی شاپور و سنت آن به بغداد منتقل شد، و دورۀ جدیدی از نهاد سازیهای علمی در زمینه‌های علوم طبیعی بنیان گذاری شد. 5.‌3 دورۀ طلائی 2: عصر روشنگری  قرن چهارم و پنجم از قرن سوم، همزمان با نهضت نهادسازی در علم، سلسله‌های حاکم بر ایران آزادی عمل بیشتری پیدا کردند و در جذب دانشمندان و ساختن مراکز علمی به رقابت برخاستند، و آزادی اندیشه هم مجال بیشتری یافت. در بار عباسیان، گرچه در ابتدا مجال بحث و آزاد اندیشی فراهم ساخت، اما از زمان متوکل(247-232) با ممنوع کردن بحث و مناظره از هرگونه آزاد اندیشی تهی شد. به علاوه بد رفتاری شدید با علویان و معتزله ، باعث مهاجرت آزاد اندیشان به شهرهای تحت نفوذ حاکمان ایرانی، و رشد علم در دربار حاکمان آزاد اندیش ایرانی شد. این ویژگی حمایت از خرد و خردورزی ، که اوج آن را در دربار بوییان(320-410) می بینیم چنان بود که نه تنها پزشکی و مهندسی، که تفکر فی نفسه، متجلی در طبیعیات، امکان رشد پیدا کرد. بی جهت نیست این دوره، به ویژه دورۀ بوییان را عصر روشنگری اسلامی هم خوانده‌اند[17]. نقش بی بدیل حاکمان ایرانی و دربار بی تعصب آنها، و مجال آزاد اندیشی همزمان با نهادسازی در علم، پس از دوران تثبیت زبان عربی به عنوان زبان علم، و برپایۀ سنت علمی موجود منطقه از زمان ساسانیان، موقعیتی بی نظیر در تمدن اسلامی پدید آورد که دیگر هیچ گاه تکرار نشد. هرگاه به دستاوردهای تمدنی مسلمانان توجه کنیم، به نامهایی چون فارابی(880-949)، ابن سینا(980-1037)، ابوریحان بیرونی(973-1048)،و خیام(وفات1123)بر می خوریم؛ همگی این بزرگان یا غولهای تاریخ علم بشر، در این دوران زیستند: دورۀ 200سالۀ نیمۀ دوم قرن سوم تا نیمۀ دوم قرن پنجم. گرچه بزرگانی مانند سیبویه یا خوارزمی(780-850م) قبلاً پا به عرصۀ وجود گذاشتند، باید آنها را هم بخشی از این دوران طلائی دانست. این نامهای جهانی بیانگر قلّۀ کوهی است که ریشه‌ای گسترده در جامعه داشته است. تعداد دانشمندان تأثیرگذار بسیار زیاد بوده‌است. تنها همراه با عبدالرحمن صوفی دست کم 15 منجم تراز اول در رصدخانۀ بوییان در شیراز در نیمۀ دوم قرن چهارم حضور داشتند. توجه داشته باشیم که این تعداد بسیار بیشتر از تعداد منجمان رصدگر در ایران کنونی پس از 1100 سال است! گرچه هدف من در این مقاله ذکر نام دانشمندان و کار آنها نیست اما بد نیست از چند نفر منجم و ریاضی‌دان همین دوران هم نام ببریم که پایه‌گذار تحول ریاضیات و نجوم در این دوره از تاریخ بشر بوده‌اند: ابوحنیفۀ دینوری(205-282/850-929)، ابوالوفای بوزجانی(328-388)، کوشیار گیلانی(330-400/941-1009)، و‌ ابومحمود‌فجندی(قرن چهارم/قرن دهم) که به گفتۀ ابوریحان بیرونی پدیده‌ای نادر در ساخت ابزار نجومی بوده است و سازندۀ سدس فخری در رصدخانۀ بالای کوی طبرک نزدیک ری[18]. با شروع حکومت ترکان غزنوی، دربارهای محلی نقش خود را به عنوان حامی آزاد اندیشی و مرکز تجمع اهل خرد و علم از دست دادند، و خشک‌اندیشی و آزار دگراندیشان، دست کم در بخشی از ایران، شروع شد. با وارد شدن طغرل سلجوقی به بغداد، در سال 447، و برچیده شدن دولت آل‌بویه که هنوز در این شهر تسلط داشت، دوران روشنگری اسلامی نیز به اتمام می‌رسد. این زمان را باید شروع دوران گذار به انحطاط در تمدن اسلامی دانست، گرچه این دوران شروع قدرت گرفتن امپراطوری سلجوقی نیز هست که قلمرو آنها از مرز چین تا مدیترانه و از دریای خوارزم، کوههای قفقاز و دریای سیاه تا خلیج فارس و بیابان سوریه رسید. 5.‌4 دوره ی انحطاط 1:عصرگذار به انحطاطقرن ششم تا هشتم/ قرن دوازدهم تا چهاردهم فتح بغداد توسط طغرل در سال 447هجری و پایان دورۀ سلطنت بوییان را می‌توان شروع این دوره تلقی کرد، گرچه حکومت ترکان غزنوی پیش از آن در بخشی از شرق ایران پیش قراول این دوره است. با شروع نیمۀ دوم قرن پنجم هجری/ اواخر قرن11 میلادی و قدرت گرفتن سلجوقیان با داشتن وزرای قدرتمند اما متعصبی مانند ابونصر منصوربن محمدکندری و سپس خواجه نظام الملک آزادی عقیده و مذهب از میان رفت. خواجه نظام الملک که پیرو مذهب شافعی و طریقۀ اشعری بود با تعصب بسیار تنها مذهب شافعی و حنفی را پاک و درست می‌پنداشت؛ این تعصب تا به حدّی بود که نظامیه‌ها ، و بقیۀ مدارسی را که در امپراطوری سلجوقیان تأسیس شد، به علما و پیروان این "مذهب پاک" اختصاص داد. علاوه بر این، نظام الملک در دورۀ سی ساله وزارت خود از هیچ کوششی در از بین بردن قدرت امرای محلی و حکام ایالت‌ها و ایجاد حکومتی متمرکز فروگذار نکرد. این گونه بود که قدرت امپراطوری سلجوقیان بسیار گسترش یافت، از چین تا مدیترانه، اما قدرت تفکر و آزادی تفکر از مردم و بزرگان علم سلب شد، و مقدمات فروپاشی این امپراطوری از یک طرف، و مقدمات انحطاط در ایران و در مجموعۀ سرزمینهای اسلامی فراهم آمد. از آزاد اندیشی دورۀ بوییان دیگر خبری نبود. نماد این تحدید آزاداندیشی نظامیه‌ها بودند. خواجه نظام الملک، شاید به منظور مقابله با فعالیت فرهنگی اسماعیلیان، مدرسه‌هایی در شهرهای گوناگون امپراطوری تأسیس کرد؛ درعمل در هر شهری که کسی را می‌یافت با شهرت علمی مدرسه‌ای بنا می‌کرد و موقوفاتی برای آن مدرسه دائر می‌کرد؛ البته شهرت علمی برای او به معنی شهرت در علوم طبیعی مانند پزشکی و نجوم یا منطق و فلسفه نبود. حتی مطلق علوم دینی نبود، بلکهتنها شهرت در مذهب شافعی و حنفی بود. در سال457/1062بنای نظامیۀ بغداد آغاز شد که در سال459/1064پایان گرفت. ناظر بنای مدرسه ابوسعید احمدبن محمد نیشابوری صوفی بود که در کار خود خیانت ورزید و پس از آگاهی از اطلاع خواجه، به بصره گریخت و اندکی بعد پشیمان شد و برای عذر خواهی نزد خواجه بازگشت. خواجه به او گفت:         " اندوه من از آن مال نیست که تو خیانت کردی یا دیگری، بلکه اندوه من بر زمانی است که فوت شده و تدارک آن ممکن نه، من می‌خواستم که این مدرسه بناء محکم باشد مانند بناء جامع منصور و بیمارستان عضدالدوله، چه شنیدم که ایشان از برای یک آجر، یک زنبیل گچ می‌ریختند و با من گفتند که تو وجه عمارت را در آجر منقوش کردی و از آن ترسم که زود خراب شود و با آن خائن بیش از این خطاب نکرد"[19].  نظام الملک مدرسان این مدارس را از بین علمای مشهور شافعی برمی‌گزید. جالب اینکه بسیاری از حاکمان محلی در ایران هم از نظام الملک تقلید می‌کردند. در مجموعۀ این مدارس تدریس علوم عقلی و فلسفی ممنوع بود و تعلیم اختصاص به علوم شرعی و کلامی داشت. در این دوره جدالهای مذهبی و کلامی، که قبلاً آزادانه به صورت بحث و مناظره انجام می‌شد، به تخریب مدارس و فتنه‌های منجر به کشتار تبدیل شد. هنگامی که در سال469 امام ابونصر قشیری در نظامیۀ بغداد به اثبات عقاید اشعریان و رد افکار حنبلیان پرداخت، حنبلیان حمله کردند و جماعتی را کشتند. در سال488 نیز در نیشابور فتنه‌ای میان شافعیان و حنفیان از یک طرف و کرامیه از طرف دیگر در گرفت که در نتیجه مدارس کرامیه ویران شد. در همین نیشابور در سال 556 درگیری میان حنفیان و شافعیان به ویران شدن 25 مدرسه و 5کتابخانه انجامید. امام محمد غزالی(وفات 505/1111)، که باید او را نماد مخالفت خرد دینی با آزاد اندیشی تلقی کرد، پس از کناره‌گیری از تدریس در نظامیۀ بغداد دیگر هیچگاه نپذیرفت به بغداد برگردد، در طوس ماند، و در پاسخ سلطان سنجر برای بازگشت به نظامیۀ بغداد با امکانات بیشمار نوشت: " سیوم آنکه چون به سر تربت خلیل علیه‌السلام رسیدم ... سه نذر کردم. یکی آنکه از هیچ سلطان و سلطانی هیچ مالی قبول نکنم، دیگر آنکه به سلام هیچ سلطان و سلطانی نروم. سیوم آنکه مناظره نکنم. اگر در این نذر نقص آورم، دل و وقت شوریده گردد وهیچ کار دین ودنیا میسر نشود و در بغداد از مناظره کردن چاره نباشد و از سلام دارالخلافه امتناع نتوان کرد"[20]. این چنین شد که قدرت‌گیری سلجوقیان ترکیب شد با حاکمیت تعصب در یک قرائت مذهبی نزدیک به اشاعره؛ رشد کشورداری و نظامی‌گری و کنترل حکام محلی با دستگاه اطلاعات وسیع همگام شد با محدودیت شدید آزاد اندیشی و محدودیت خرد و ایجاد مانع برای حتی آموزش علوم طبیعی و عقلی چه رسد به تشویق به توسعۀ آن. مدارس منع شدند از آموزش طبیعیات و فلسفه. واین مؤثرترین گام ناخواسته بود درایجاد مانع برای رشد جوامع اسلامی. نو‌واژۀ مدرن علم اقتصاد، نتایج نامنظور(unintended Consequence)، شاید بهترین توصیف از این نوع مملکت داری باشد: ایجاد یک امپراطوری با تفکر مبتنی بر یک قرائت مذهبی یا ایده‌ئولوژی خاص، با نیت خیر ایجاد آرامش برای مردم و آبادانی شهرها و با سیاست مطلوب اما محدود اختیارات محلی؛ غافل از اینکه ایجاد مانع برای رشد خرد در نهایت همۀ سیاستهای مطلوبدیگر را ضایع می‌کند و، بدون منظور صریح، امپراطوری را، و سابقۀ طلائی تمدن اسلامی را، به قهقرایی می‌برد به گونه‌ای که تا حدود هزار سال دیگر جبران آن ممکن نمی‌شود. این صدمه‌ای است که دوران سلجوقی با حکومتی متمرکز همراه با تعصب به ایران و نیز به تمام جوامع اسلامی زد. ایران پس از آن دیگر شاهد ظهور دانشمندانی مؤثر در رشد علمی بشر نبوده‌است. ظهور مکتب مراغه در دوران هلاکوخان مغول و نقش خواجه نصیر طوسی را باید در زمرۀ  آخرین درخشش های آتشی دانست که اوج آن در دوران بوییان و دوران روشنگری اسلامی بوده است. این نظر را مغایر با نظر صبرا  [21] نمی دانم که نمونه های درخشش علوم طبیعی بعد از این دوره هم در ایران و بقیه ی سرزمین های اسلامی دیده شده است. اما  همین نمونه های متفرق دلیل روشنی است بر غالب نبودن خرد و سلطه ی تفکر دینی بر هر فعالیت ذهنی. البته، شروع و گستردگی این دوره در سرزمینهای اسلامی یکسان نبوده است. 5‌.5  دورۀ انحطاط2: عصرنادیده انگاریامیرتیمور – عباس میرزا، 804-1226/1402- 1811، حدود 400 سال؛  این دورۀ نادیده انگاری همزمان است با رکود و انحطاط قطعی در جوامع اسلامی. حکمرانان ترک تبار در مجموع فاقد اندیشه‌ی سیاسی بودند. خواجه نظام‌الملک، که باید وی را بزرگترین اندیشمند سیاسی دوران حکومت ترکان در ایران دانست، در اندیشۀ سیاسی خود تنها به چگونگی کسب و حفظ قدرت فکر می‌کند، و اینکه چگونه می‌توان از خروج خوارج جلوگیری کرد و سر رعایا را در چنبر اطاعت ملک نگاه داشت. وی نیز، که هم عصر غزالی، آبلار، و برنار است کمترین دغدغه‌اش قدرت و دشمنی رو به تزاید غرب مسیحی است، بلکه بیش از هر چیز به شناسایی طایفه‌های بواطنه، قرمطیان، خرّمدینان، و رافضیان، که وی آنها را سگان می‌نامد، می‌پردازد. این چنین است که حذف دشمن داخلی، و در چنبر اطاعت حاکم نگاه داشتن رعایا هدف اصلی سیاستنامه نویسی و اندیشه‌های سیاسی می‌شود. سیاستنامه‌ی خواجه نظام الملک [8] در ابتدای دوره‌ی غالب شدن خرد ستیزی نوشته شده است. دوران آق قویونلوها، که ابتدای دوره‌ی نادیده‌انگاری ما است و ابتدای دوره‌ی ارتباط با غرب، انحطاط فکری مسیری دویست ساله را از زمان غزالی و خواجه نظام الملک طی کرده است و همچنان این سیر ادامه دارد؛ پس بدیهی است اگر اندیشمندان سیاسی این دوره مانند جلال‌الدین دوانی و فضل‌الله بن روزبهان بسیار نازل تر از خواجه نظام‌الملک بیندیشند. اگر در اندیشه‌ی سیاسی خواجه هنوز خرد در کنار نمادگرایی مذهبی مشهود است، و اگر وی هنوز خردمندانه به ملک شاه سلجوقی روش حفظ قدرت را با استفاده از دین پیشنهاد می‌کند، دوانی و روزبهان استفاده از نمادگرایی مذهبی را برای تعریف قدرت حاکمه به اوج می‌رسانند. این دو، ادامه دهنده‌ی راهی بودند که در آن حکمت عملی در حد اخلاق فروکاسته شده بود. در این دوره سیاست‌نویسی به شریعت‌نامه نویسی تبدیل شده بود. در زمانی که اوزون حسن از جمهوری ونیز برای در هم کوبیدن عثمانیان در خواست کمک نظامی می‌کند، سال876/1471، نیکولو ماکیاولی نویسنده‌ی شهریار [24] دو ساله بوده است. به این ترتیب ماکیاولی را می‌توان هم عصر دوانی و روزبهان دانست. برای ماکیاولی مهم است که چرا درپادشاهی داریوش، که به دست اسکندر افتاد، پس از مرگ اسکندر مردم بر جانشینان وی نشوریدند [عنوان یک فصل از کتاب شهریار، رک. مرجع21] اما اندیشمندان ما در این دوره یکسره سودای خلافت بر مبنای شریعت در سر می‌پرورانند و کوچکترین تحلیلی از تاریخ در نمادگرایی آنها موجود نیست. غالب بودن نمادگرایی مذهبی در این دوران، که ریشۀ آن را می‌‌توان تا طرد آموزش علوم طبیعی و علوم عقلی از نظامیه‌ها پی‌گرفت، به این نادیده انگاری کمک کرده است. در روزگار صفویان ملامحسن فیض کاشانی و ملامحمد باقر مجلسی به مسلمانان هشدار می‌دادند که از دانشهای استوار بر پایۀ خرد و استدلال دوری گزینند. میرزای قمی، رئیس حوزۀ علمیۀ قم در اوائل 13/19 نمی‌گذاشت طلاب غیر از فقه و اصول چیز دیگری بخوانند و دربارۀ فیلسوفانی مانند ملاصدرا می‌گفت که کفر آنها ظاهر است. درچنین دورانی نمی‌توان تصور کرد که زمینه‌ای برای رشد علم به وجود بیاید. بی جهت نیست دوران پس از نظامیه‌ها و غزالی را باید دوران شروع و قطعی شده انحطاط علم در ایران دانست.اواخر این دوره، به ویژه پس از سه دورۀ نوسازی عباس میرزا، امیرکبیر، و سپهسالار بهت و حیرت اندیشمندان ما جای خود را به پیشنهادهایی در جهت ترقی می‌دهد که البته همراه است با ساده‌اندیشی افراطی: مقایسه فیلسوفان دوران قاجار به صورت خورشید، با فیلسوفان غربی از جمله دکارت به صورت ستارۀ کوچک سها در دب اکبر، بیانگر اوج ساده‌اندیشی فرهیختگان این دوره است[رک12، ص44]. در مجموع باید گفت چراغ علم در این دوره در ایران خاموش بود. این خاموش بودن البته همراه بوده است با غروری کاذب و ساده‌اندیشانۀ ناشی از حضور معنوی دانشمندان دوران طلائی اسلام، پدیده‌ای که در تحلیل روانشناختی جامعۀ ما هنوز باید آنرا مؤثر در برنامه‌ریزیهای علمی و سیاسی دانست. در اواخر این دوره به ویژه از دارالفنون تا دورۀ پهلوی زمزمه‌هایی از نهادهای مدرن علمی و توجه به زبان فارسی به عنوان زبان علم می‌شود که تحلیل آن را در کتاب واژه گزینی در ایران و جهان[25] آورده‌ام. 5‌.6عصر گذار به آگاهی یا عصر خودیافت این دوره، گرچه می توان در میان آن مقطعهای متفاوتی را مانند دوران رضاشاه، سالهای 1320 تا 1332، سالهای 1332 تا 1342، و سرانجام سالهای 1343 تا 1357 متمایز کرد، در مجموع به دور از آگاهی از مفهوم توسعه، توسعۀ علمی، و ابعاد تاریخی آن ماند. دانش آموختگان این دوره، گرچه عمیق تر از فرنگ‌رفتگان عصر بهت بوده، هنوز تصور خامی از علم و فناوری جدید داشتند. در هیچ یک از زمینه‌های علمی و فنی نوشتارهای بدیع، به تعدادی اثرگذار، منتشر نشد. مدیریت علمی در تمام سطوح به شدت ابتدایی و نازل بود. اخلاق و رفتار دورۀ انحطاط بوضوح در مراکز علمی ما رایج بود. بدیهی است که دورۀ طولانی نادیده‌انگاری و سپس بهت آنچنان در اندیشمندان نسل پیشین ما رعب و وحشت ایجاد کرده بود که دست‌یابی به عمق تفکر نوین برای اندیشمندان این دورۀ ما ناممکن می‌نموده است؛ یا اینکه با کمترین آشنایی با رویۀ کارشناسی غرب آنچنان ذوق زده و مشعوف می‌شدند که دیگر به صرافت ادامۀ یادگیری و رفتن به عمق تفکر و تخصص غربی نمی‌افتادند. همین امر پدیدۀ ناخشنودی در کشورمان پدید آورد که آن را قبلاً برناکشیدگی می‌نامیدم[11]. جوانان بسیار با استعداد ما، بخصوص آنهایی که برای آموزش عالی به دانشگاههای معتبر دنیا راه نمی‌یافتند و در ایران آموزش می‌دیدند، هیچگاه به عمق تحقیقات در یک رشته راه نمی‌یافتند. از طرف دیگر، این استعدادها همواره خود را برتر از هم دوره‌ایهای خود می‌دیدند. به این ترتیب به مرور تبدیل می‌شدند به بزرگانی که بزرگ نشده بودند، به استعدادهایی که برنا کشیده بودند یا درمانده بودند. این پدیده، که نوعی بیماری اجتماعی ما است، بنابر تعریف تنها می‌توانست گریبانگیر بهترین استعدادهای کشور بشود. در نتیجه نسلی از بهترین استعدادهای کشورمان تخریب شد با نسلی که بالقوه می‌توانست به این عمق راه یابد. اما نوعی غرور کاذب فردی، که بی‌ارتباط با غرور کاذب دوران نادیده انگاری ما نبود، درمیان فرنگ رفتگان ما موجب ‌شد که نتوانند علم و تخصص خود را ناقص بشمارند و بکوشند که آیندگان را بر دوش خود سوار کنند، بلکه سنت معلمی قدیم دوران پیش صنعتی خودمان را، که در آن معلم همه چیز می‌داند، ادامه دادند، و باعث برناکشیدگی یا درماندگی استعدادهای ما شدند. از اوایل دهۀ چهل، و به ویژه دهۀ پنجاه، آگاهی نسبت به این رفتارهای دانشگاهی نافرهیخته ظاهر می‌شود. شاید بخشی از انگیزه‌های تأسیس دانشگاه شیراز و دانشگاه صنعتی شریف و یا تأسیس شورای پژوهشهای کشور را باید در این اخلاقهای علم ستیز دانشگاهی جستجو کرد. اما قدر مسلم اینکه شکوفایی این قیام علیه رفتارهای کلیشه‌های و منش‌های شبه علمی پس از انقلاب اسلامی اتفاق افتاد. 5. 7 عصر آگاهی با شروع انقلاب اسلامی انرژی بخش عظیمی از جامعه در جهت سازندگی آزاد شد. شرایط محیطی پس از انقلاب بسیار باز و ایده‌پرور و ابتکار زا بود. حرکتهای بی‌شماری بعد از انقلاب در جهت زدودن آثار دورۀ بهت و خود یافت شروع شد، و آگاهی عمیقی نسبت به ضعفها و قوتهای ایران به دست آمد. اگر زمانی محمدرضا شاه ادعا می‌کرد ایران پنج سال دیگر به دروازۀ تمدن خواهد رسید، و تکنوتراتهای آن زمان این حرف را باور داشتند، دیگر کمتر کسی در پوچ بودن آن ادعا شک می‌کرد. این شناخت صادقانه ا ز عقب ماندگی در تمام شئون، در عین حال شناخت نقاط قوت ایرانیان، دانشگاهیان و پژوهشگران را، و حتی حوزویون را، بر آن داشت برای رفع این عقب ماندگیها چاره اندیشی کنند. طبیعی بود که بسیاری از این چاره‌اندیشی‌ها از نوع کوش و خطا باشد، اما در هر صورت اثر گذار بوده است و نتیجۀ آن پیشرفتهای چشمگیری است که در بسیاری زمینه‌های علمی و فرهنگی حاصل شده است،  گرچه ایران هنوز فاصلۀ زیادی دارد تا مفهوم نوین علم و مدرنیت را درک و بومی کند: شروع دورۀ آگاهی به معنی آگاه شدن کل جامعه نیست! شواهد زیادی بر شروع دورۀ آگاهی در ایران می‌توان نام برد؛ برخی کیفی است و برای برخی می‌توان شاخصهای کمی نام برد. برخی از این شاهدهای کمی و کیفی در مرجع[12] ذکر شده است. جدول زیر برخی دیگر از این شاخصها را نشان می‌دهد. مقدار مطلق این شاخصها برای سال 1391 نشان می‌دهد ایران به حدّ آستانه برای توسعۀ علمی قطعی نزدیک شده است. این حدّ آستانه در مرجع [12] حدود25% هنجارهای کشورهای پیشرفتۀ صنعتی تعریف شده است. شاخص تعداد در سال 1357/1979 تعداد در سال 1390/2012 چند برابری مطلق چند برابری به نسبت جمعیت دانشگاه 15 100 6 برابر 3 برابر دانشجو 150.000.000 3.500.000.000 23 11 مقاله‌های بین المللی 400 20.000.000 50 25 عنوان کتاب چاپ شده در سال 150 70.000 500 2   جدول رشد بعضی شاخصهای علمی و فرهنگی  علاوه بر این شاخصهای کمی، باید به گفتمان رو به رشد داخل کشور در همۀ زمینه‌های مرتبط با علم و فناوری و فرهنگ توجه کرد که نظیرآن قبلاً در دوران مدرن ایران دیده نشده است. آگاهی در سیاستگذاری علم و فناوری، از جمله فعالیت گستردۀ شورای پژوهشهای علمی کشور پس از انقلاب،  و آگاهی در سیاستهای مرتبط با مدیریت فناوری همانقدر رایج و فراگیر شده است که بحث پیرامون علم اسلامی و اسلامی کردن دانشگاهها. نیروهای متفاوتی در پیش برد این گفتمان و آگاهی ناشی از آن درگیر هستند. در دو دهۀ اول بعد از انقلاب بیش از همه قشر دانشگاهی، بخش صنایع و خدمات،  و نیز بخشهای دفاعی درگیر این نوع مباحث بودند که حاصل برهم کنش آنها نیروی مؤثر پیش ران علم و فناوری کشور بود. بخش فرهنگی را اگر به دو دسته حوزوی و عمومی تقسیم کنیم، شاید تصور روشن تری از تأثیر یا تأثیرپذیری این دو بخش بر علم کشور به دست آوریم. بخش فرهنگ عمومی، به علت اشتیاق به فراگیری علم و فناوری نوین،هم مشوق رشد علم و فناوری به معنای علمی آن بوده است و از این جهت تأثیر گذار بر این رشد، و هم تأثیرپذیری فراوانی از آن داشته است. اما بخش حوزوی همواره با شک به علم و فناوری نوین، به خصوص به علم، نگاه کرده است. در دو دهۀ اول بعد از انقلاب این بخش به طور عمده فقط از علم و فناوری نوین تأثیر پذیرفته است اما در مورد آن کمابیش سکوت کرده است.این در حالی است که تأثیرپذیری حوزه از علم نوین بیش از هر چیز از طریق کتابهای ترجمه شده بوده است و یا از طریق تدریس توسط مدرسان دانشگاهی علوم انسانی مدرن؛ به هرحال حوزه کمتر با متون دست اول یا مدرسان دست اول علوم مدرن سروکار داشته است، و چون از علوم طبیعی نوین و مبانی شناختی آن که علوم انسانی مدرن هم بر آن استوار است به دور بوده است، تصور ناشیانه‌ای از علم مدرن پیدا کرده است. به همین دلیل، تأثیر پذیری حوزه از این علوم با اعوجاج زیاد همراه بوده است. فناوری مدرن و تأثیرپذیری حوزه از آن را باید به نوع دیگری بررسی کرد. رایانه، انواع وسایل کمک آموزشی، و نیز صنعت آموزش عالی با تمام مشتقات آنها به حوزه رسوخ کرده است و از این جهت به حوزه ظاهری مدرن داده است. از آخرین مظاهر فناوری اطلاعات گرفته تا آخرین روشهای نامطلوب آزمونهای دانشگاهی، مانند کتابها و مجموعۀ آزمونهای کنکور برای رشته های حوزوی در آنجا یافت می‌شود. هنوز زود است بتوان از چگونگی تأثیر این فناوری ها بر تحول در حوزه صحبت کرد، اما تأثیر آنها قطعی است. شاید بر خلاف انتظار، نه علوم انسانی مدرن بلکه این فناوری‌های سخت و نرم تحول اساسی در حوزه ایجاد کند و سپس حوزه را برای رویارویی عمیق با مبانی شناختی علوم انسانی مدرن آماده کند! اما در دهۀ اخیر حوزه ظاهراً فرصت این را پیدا کرده است که در رویارویی با علوم مدرن از سکوت به درآید. بخشی از حوزه، با همراهی گروههایی از بخش سیاسی کشور، مخالفت جدّی خود را با علوم مدرن، اعم از علوم طبیعی و علوم انسانی، شروع کرده است. این مخالفت اخیراً سرعت هم گرفته است و از تمام ابزار سیاسی هم کمک می‌گیرد. تفصیل این بحث همراه با شاهدهای ملموس را در مرجع[27] آورده‌ام. این چالش میان حوزه و دانشگاه، که بتازگی شروع شده است، به نظر می‌رسد تکلیف نهایی رابطۀ علم و علوم دینی را، به عبارتی سیطرۀ دین برخرد و نه همگامی با آن را، پس از دو هزار سال در ایران روشن خواهد کرد. به همین دلیل نباید از آن هراسید، بلکه باید آن را پدیده‌ای مبارک تلقی کرد که به رشد قطعی ایران و به آگاهی قطعی مامنجر خواهد شد. واقعیت این است که در شرایط کنونی، بخش سیاسی کشور با ابزار سیاسی شدیداً به حمایت از آن بخش از حوزه برخواسته است که علوم مدرن را نمی‌پذیرد، بدون آنکه مبانی آن را بشناسد. اما به هر حال این تحولات سیاسی برای جامعه‌ای رو به رشد مانند ایران طبیعی است، و حرکتی است کاملاً درون_ زاد که نتیجۀ آن هر چه باشد مطلوب است. تأثیرگذاری بخش دیگری از کشور بر توسعۀ علمی ایران را نباید از نظر دور داشت، و آن بخش صنعت و خدمات، اعم از دفاعی یا مدنی، است. بخش صنعت و خدمات کمابیش از جنجال کنونی میان مفهوم علم مدرن و علوم حوزوی به دور است. اما، به علت نیاز شدید بخش خدمات و صنعت به خصوص بخشهای دفاعی به علم وفناوری مدرن، به نظر می‌رسد این بخش در دراز مدت نتیجۀ جدال میان دانشگاه و حوزه را تعیین خواهد کرد. 6.نتیجه‌گیری ایران پیش از انقلاب اسلامی، پس از دوقرن آشنایی با نهادهای نوین تمدنی، اعم از علمی و اقتصادی و سیاسی، و پس از حدود یک قرن از انقلاب مشروطه، و پس از حدود نیم قرن دانشگاه داری هنوز به بلوغ مؤثری برای درک عمیقی از ریشه‌های نهادهای نوین علمی، مفهوم علم نوین و نسبت بشر با طبیعت، نرسیده بود. برای ایرانیان سدّی روانشناختی موجود است که پذیرش واقعیت را همواره سخت کرده است. این حالت روانی ناشی از دوران عظمت تاریخی ساسانیان و دوران طلائی اسلام است که نگذاشته است ایرانیان بپذیرند که خواب هشتصدسالۀ پس از تأسیس نظامیه‌ها آنها را از قافلۀ تحولات فکری بشر دور کرده است. و به همین دلیل ایرانیان مشکلی عمیق و معناشناختی با مفاهیم مدرن علم و فناوری دارند. این مشکل در فرآیند سیاستگذاری علم و فناوری، که نقشی مهم در دوران مدرن دارد، منعکس شده است. گرچه نهادی به نام شورای پژوهشهای علمی کشور در دهۀ آخر حکومت پهلوی تأسیس شد، اما به سختی بتوان فعالیت آن را از نوع سیاست گذاری علمی دانست. شروع سیاستگذاری علمی را باید اواخر دهۀ شصت بعد از انقلاب اسلامی دانست. به نظر می‌رسد این مشکل روانشناختی که ما ایرانیان با مفهوم مدرن علم و فناوری داشته‌ایم هم بسیار ریشه‌دار است، و هم در کشورهای دیگر اسلامی نیز دیده می‌شود[رک26، ص74]. چالش میان علم نوین و علوم حوزوی که اخیرا در ایران شدت گرفته است انتهای نزاعی دوهزار ساله را میان نسبت خردعلمی و خرد دینی تعیین خواهد کرد. نتیجه هر چه باشد به شکل دوران آل بویه و دوران طلایی تمدن اسلامی نزدیک تر خواهد بود تا به دورانهای دیگر تمدنی ما! مراجع 1.                  Pervez Hoodbhoy, 1992, Islam and Science; Religious Orthodoxy andBattle for Rationality, Zed Books. 2.      Sardar, Ziauddin, Beyond the Troubled Relationship, Nature 448, 131-133, 2007. 3. Serageldin, Ismail, 2007, Islam and Democracy, an address to a seminar organized by the Norwegian Ministry for Foreign Affairs and Religions for Peace, Oslo, 20 June 2007.  4Mansouri, Reza, 2007, How an Obsolete Concept of Science Impedes the Development of Islamic Countries, Forum on International Physics, APS, December 2007. 5.    منصوری رضا، ایران را چه کنم، فصل10: مدلهای شبه اقتصادی علم و عمل در ایران، تهران انتشارات کویر، 1386. 6.  Shi, Y., 2001,The Economics of Scientific Knowledge: a Rational Choice Institutionalist Theory of Science, Edward Elgar, Cheltenham, UK. 7. Gibbons Michel et.al. ,2000,  The New Production of Knowledge, Sage Publication, London. 8. جوادی آملی، 1390، گزیده‌ای از منزلت عقلی در هندسۀ معرفت دینی، دفتر نشر معارف. 9. سلطان زاده حسین، تاریخ مدارس ایران از عهد باستان تا تأسیس دارالفنون، انتشارات آگاه، تهران، 1364. 10. نورالله کسایی، مدارس نظامیه و تأثیرات علمی و اجتماعی آن، انتشارات امیرکبیر، تهران، 1363. 11. "ایر"در زبان پهلوی به معنی پایین است در مقابل "ابر" به معنی بالا (با تشکر از استاد راشد محصل که این توضیح را از ایشان دارم).12.منصوری رضا، ایران1427، ویراست دوم چاپ ششم، انتشارات طرح نو، تهران 1386. 13. دبیر مقدم محمد، زبان شناسی، علمی شرقی، جشن نامۀ استاد دکتر سلیم نیساری، زیر نظر غلامعلی حداد عادل، فرهنگستان زبان و ادب فارسی، نشر آثار، تهران، 1390، ص 165. 14. دبیر‌مقدم محمد، دستور ویژه نامۀ فرهنگستان، 1389، شمارۀ6، ص 3-43 15.Itkonen, Esa, 1991, Universal History of Linguistics, Amsterdam, John Benjamins Publishing. 16. Fakhry, M., 1970,A History of Islamic Philosophy, New York Columbia University Press.   17. جوئل ل. کرمر، احیای فرهنگی در عهد آل بویه، انسان گرایی در عصر رنسانس اسلامی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، 1375. 18. Kremer, Joel L., 1992, Humanism in the Renaissance of Islam: the Cultural Revival during the Buyid Age, Brill Academic Publication.   22. خورشید فیض الله عبدالله زاده، کوشیار گیلانی، ترجمۀ پرویز شهریاری، تهران شرکت انتشارت علمی و فرهنگی، 1388.   19. هندو شاه‌بن‌سنجر نخجوانی، تجارب السلف، تصحیح عباس اقبال، انتشارات طهوری، تهران،1344. ص 271؛ به نقل از مرجع 9، ص117. 20. جلال الدین همایی، غزالی نامه، تهران، انتشارات فروغی، 1356، ص211. 21. A.I.Sabra, 1987, The Appropriation and Subsequent Naturalization of Greek Science in Medieval Islam, History of Science 25(1987), 223-243;  23. خواجه نظام‌الملک، سیرالملوک یا سیاستنامه، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1364. 24. نیکولو ماکیاولی، شهریار، کتاب پرواز، تهران، 1366. 25.منصوری رضا، واژه گزینی در ایران و جهان، فرهنگستان زبان و ادب فارسی، تهران، 1390  26. Day Natalie and Bin Mohammad, March 2011, Malaysia, The Atlas of Islamic World Science and Innovation, Country Case Study, No.1, Creative Commons.   27. منصوری رضا، ایران در قرن 15/21، انتشارات اطلاعات، تهران، 1391.  این مقاله ای است برای کتاب "علم و فناوری در ایران". متن انگلیسی آن توسط ناشرPalgrave      در دست چاپ است. لطفا به وبگاهPalgrave.com   مراجعه کنید. منبع:www,anthropology.ir