مقدمه

خوارزمشاهیان، سلسله ای از دودمان های ترک تبار بودند که در فاصله سال های 491ه / 1098م تا 628ه / 1231م بر محدودة وسیعی از ولایات شرق عالم اسلام فرمان روایی کردند. دودمان خوارزمشاهی در دوران حاکمیت یک صد و سی هفت ساله خود، با شش تن از خلفای عباسی مقارن بودند، و در طی این ایام، برای تأمین استقلال سیاسی حکومت خوارزمی در مقابل سلاجقه و گسترش نفوذ خود در سرزمین های شرقی، به پشتیبانی خلافت عباسی به عنوان تنها نهاد مشروع برای پیش برد مقاصد خود نیاز داشتند، از این رو، در حدود نیم قرن از دوره حکم رانی در برابر عباسیان، سیاست قابل انعطافی در پیش گرفتند، اما زمانی که رقبای موجود در منطقه را پشت سر گذاشتند و بر دول هم جوار، به ویژه حکومت سلاجقه عراق عجم، غلبه یافتند، به انحای گوناگون کوشیدند سلطنت و مقام پادشاهی را در حد سلاطین بویه و سلاجقه بزرگ و حتی فراتر از آنها ارتقاء بخشند و رسماً دستگاه خلافت را تحت نفوذ و سلطه نظام خوارزمشاهی درآورند. این امر، موجب اصطکاک حکومت خوارزمی و خلافت عباسی شد و از این دوره، سیاست خوارزمشاهیان و عباسیان بر اساس برخوردها و تحرکاتی بر ضد یک دیگر بوده است که نتیجه این اختلاف، از هم پاشیدن دولت خوارزمشاهیان، فروپاشی خلافت عباسیان و سلطه مرگ بار مغولان بر شرق عالم اسلامی بود.

خاستگاه دولت پادشاهان خوارزم

انوشتکین[1]، جد دودمان خوارزمشاهیان، غلام «بلکباک»[2] یکی از امیران سلجوقی بود که توسط او، به دربار سلجوقیان راه یافت و از سوی سلطان ملکشاه (حک: 485 465ه/10921073م) منصب طشت داری که از ارکان مقامات اداری به شمار می رفت، همراه با «شحنگی خوارزم» در دست گرفت و تا عهد برکیارق (حک: 498 487ه/11051094م) بر این منصب باقی ماند.[3] وی به تصریح مورخان، ترک نژاد و از

تیره بکتلی و از ترکان اغوز بوده است.[4] انوشتگین، فرزند ارشد خود، محمد را به وجهی نیکو با آداب سیاست و رسوم ریاست آشنا ساخت و او را به خدمت سپاه سلطان برکیارق درآورد و او نیز به پاس خدماتی که همراه امیر داذحبشی بن التونتاق، سردار برجسته سلجوقی در خراسان، برای فرو نشاندن شورش «قودن» و «یارقطاش» دو تن از مدافعان ارسلان ارغون مدعی سلطنت در خراسان، از خود نشان داد، از سوی سلطان به حکومت خوارزم منصوب گردید و از این زمان تا هجوم مغول، حکم رانی خطه مزبور به مدت یک صد و بیست و شش سال به دست اولاد انوشتگین اداره شد.[5] به گفته مورخان، قطب الدین محمد (حک: 521 491ه/1127 1098م) ، در خلال سه دهه مقام خوارزمشاهی به غیر از شورش طغرلتکین[6]، با رویداد مهمی در خوارزم روبه رو نشد، از این رو با فراغت و آسودگی خاطر، در طی بروز منازعات جانشینی در مغرب ایران، بارها در کنار سلطان سنجر، فرمان روای مقتدر سلجوقی[7]، (حک: 552 490ه / 1157 1097م) برضد مدعیان تاج و تخت پادشاهی مبارزه کرد[8] و برای تحکیم مناسبات سیاسی با او، هر سال شخصاً نزد وی به خراسان می رفت و در بعضی مواقع، فرزندش اتسز را به مرو می فرستاد. او با سیاست دوراندیشانه، بنیان حکومتش را استوار نمود و با اظهار اطاعت و فرمان برداری، نظر سلطان سلجوقی را به خود جلب کرد و زمینه سلطنت و پادشاهی اولاد خویش را فراهم ساخت.[9]

آغاز مناسبات سیاسی خوارزمشاهیان و عباسیان

پس از مرگ محمد در سال 521ه/1127م، فرزندش اتسز، بر تخت سلطنت جلوس کرد.[10] دوران زمام داری وی را از حیث موضع گیری سیاسی می توان به دو دوره تقسیم کرد؛ دوره اول، از سال 521ه/1121م. آغاز و تا سال 529ه/1134م ادامه می یابد. در این دوره، خوارزمشاه به دلیل هوش و درایت خود، از سوی سنجر، فرماندهی بخشی از عملیات های نظامی را به عهده گرفت و با کارایی و مهارت های رزمی خود، توانست مقام

و برتری خود را به دیگران نشان دهد و راه را برای استقلال خوارزم هموار سازد. بدین منظور، در نیمه نخست حکم رانی اتسز، در رکاب سنجر به او وفادار بود.[11] اتسز به رغم وفاداری و فرمان برداری ظاهری از سنجر در نیمه دوم حکم رانی، تحولات بنیادی را در عرصه نظام سیاسی خوارزم آغاز کرد و محتاطانه در میان دو قدرت همسایه؛ یعنی سلجوقیان و قراختائیان، شالوده های سیاست مستقل اخلاف خود را بنیان نهاد. در این دوره، او تلاش کرد با هدف جهاد بر ضد کفار و دفاع از مرزهای مسلمین، مرزهای طولانی و آسیب پذیر خوارزم را از صحراگردان کفّار مصون دارد؛ بدین اعتبار عالمان و فقیهان او را غازی نامیدند.[12] سپس مناطق سوق الجیشی هم چون دشت های میان دریاچه آرال و خزر، منقشلاق و قسمت سفلای سیحون را از اُترار[13] تاجند تخته پرش تهاجمات به خوارزم تصرف کرد.[14] در پی این اقدام برای رهایی از سلطه حکومت سلجوقی خراسان و مشروعیت بخشیدن به مبارزات سیاسی علیه آن، در صدد برقراری مناسبات سیاسی با خلیفه عباسی، المقتفی (حک: 555 530ه/11601136م) برآمد. او در اوضاعی به امنیت خوارزم و نفوذ در شرق عالم اسلام می اندیشید که خلیفه عباسی نیز در تلاش برای تجدید حیات رهبری نهاد خلافت و غلبه بر حکومت سلجوقی در مغرب ایران بود؛ بنابراین با فرستادن نامه هایی به گرگانج، او را بر ضد سنجر تشویق و تحریض کرد.[15] اتسز با تحصیل مشروعیت از دستگاه خلافت، نیروهای سنجر را در خوارزم توقیف و اموال آنها را مصادره کرد و راه های ارتباطی خوارزم به خراسان را مسدود ساخت و نشان داد دیگر دست نشانده حکومت سلجوقی نیست و به حکم رانی مستقل خوارزمی می اندیشد.[16] وی هم زمان با این اقدام، گورخان، فرمان روای قراختایی[17] را بر ضد سنجر برانگیخت و با سود جستن از توان نظامی او در واقعه قطوان[18] در سال 536ه / 1141م، حیثیت سیاسی و اقتدار دولت سلجوقی را در هم شکست و در پی هزیمت سلطان از قراختائیان، شهرهایی از خراسان به ویژه مرو، دارالملک سلجوقیان را اشغال و خزانه دولتی را با خود به خوارزم برد.[19]

به گفته مورخان، سلطان سنجر پس از این واقعه، دوبار در سال های 538ه / 1143م

و 542ه / 1147م به خوارزم لشکر کشید، اما به رغم پیشرفت هایی، با مقاومت خوارزمیان روبه رو گشت و از خوارزم بیرون رانده شد.[20] او به دلیل حضور نیروهای قراختایی در ماوراء النهر و ترکمنان غز، مجبور شد از تحرکات نظامی علیه خوارزم چشم بپوشد و در مقابل ادعای قدرت و شورش های اتسز، او را با ارسال هدایا و تحفه ها آرام نگه دارد.[21]

به گفته ابن اثیر، پس از استیلای قراختاییان بر شهرهای اسلامی، سلطان سنجر با ترکمنان غُز که قارلوق ها با پشتیبانی گورخان، آنان را از ماوراء النهر بیرون رانده بودند، روبه رو گردید و بنیان حکومت سلجوقی، وقتی که غزان، سنجر را اسیر و اهالی شهرهای خراسان را قتل و غارت کردند (9 548 ه / 4 1153م)، متزلزل شد.[22] در این میان، اتسز به منظور حفظ امنیت سرحدات جنوبی خوارزم و جلوگیری از فتنه غزان و نفوذ در خراسان، قلعه آمویه، نزدیک ترین راه خوارزم به مرو و نقطه سوق الجیشی گذار نهر آمودریا به ماوراء النهر[23]، را تحت کنترل درآورد تا از آن به عنوان پایگاهی محکم بر ضد غزان و تسلط بر خراسان استفاده کند.[24] آن گاه با نوشتن نامه هایی به قلم رشیدالدین وطواط، دبیر و صاحب دیوان رسائل خوارزم، به بغداد ضمن یادآوری روابط دوستانه سابق و ستودن دودمان مزبور به جهاد، به غزوات خود با کفار اشاره کرد و این خدمات را پاسداری از دیار مؤمنین و نصرت اسلام قلمداد کرد. سپس با برشمردن شایستگی ها و توان مندی های حکومت خوارزم تلاش کرد خلیفه عباسی، المقتفی لامرالله، را متقاعد کند که شایستگی حکومت بر خراسان را دارد.[25] هم چنین درصدد برآمد با برقراری مناسبات سیاسی وسیع با دولت های هم جوار و استفاده از نیروهای اعزامی آن ها،خود در رأس لشکریان، از قتل و غارت غزان در خراسان جلوگیری کند.[26] خوارزمشاه هم زمان با این فعالیت های سیاسی با ملوک هم جوار، بر ضد غزان وارد عمل شد و بر آنان چیره گشت و با این اقدام، توانایی خود را در اعاده نظم در امور خراسان، تثبیت کرد.[27]

مبارزات سیاسی تکش با الناصرلدین الله عباسی

وقتی که اوضاع برای پیش برد اهداف سیاسی اتسز مطلوب و آماده شد، او در ناحیه

خبوشان بیمار گشت و در نهم جمادی الآخر سال 551ه / 1156م درگذشت.[28] پس از وی فرزندش، ایل ارسلان (حک: 568 551ه) برای پی گیری فعالیت های سیاسی پدر، ابتدا جانب غیاث الدین محمد بن محمود، حکم ران سلاجقه عراق را گرفت و خواستار بهبود روابط او با تختگاه عباسی شد، زیرا نمی خواست محمود بن محمد به عنوان جانشین سلطان سنجر به رسمیت شناخته شود، اما پس از درگذشت غیاث الدین و انتقال قدرت به اتابک شمس الدین ایلدگز، سیاست خود را تغییر داد و در مقابل محمود خان و ای­به قرار گرفت و شهرهای جرجان و نسا را تصرف کرد.[29] ای­به در پی پیشرفت نیروهای خوارزمی به شمس الدین دربارة اهدافش هشدار داد و شمس الدین نیز با فرستادن رسولی به نزد خوارزمشاه، خراسان و خوارزم را متعلق به دودمان سلجوقی دانست، اما چون کارگر نیفتاد به خوارزم لشکر کشید و در نبرد با ایل ارسلان در بسطام، از وی شکست خورد[30] و به دنبال آن، خوارزمشاه تمامی شهرهای خراسان را به طور یک پارچه تحت حاکمیت دولت خوارزمی درآورد[31] و نیرومندترین فرمان روای بخش شرقی عالم اسلام شد و در اندیشه مقابله با قراختاییان برآمد تا به نفوذ آنها در ماوراءالنهر خاتمه دهد، اما مرگ نابهنگام وی در نوزدهم رجب سال 568ه / 1173م و بروز چند جنگ داخلی بین خوارزمشاهیان، کام یابی های خوارزمیان را کند کرد.[32]

پس از او، همسرش، ترکن خاتون، از دوری تکش[33] در منطقه جَند استفاده کرد و فرزند کوچکش، سلطان شاه محمود را به تاج و تخت رساند و خود، زمام امور را در دست گرفت. تکش که از به رسمیت شناختن و اطاعت از او سر باز زده بود به بلاساقون، مرکز حکم رانی قراختاییان رفت و نظر دختر گورخان را در قبال پرداخت مالیات سالیانه به حکومت قراختایی در صورت پیروزی بر سلطان شاه جلب کرد و در معیت فوما[34]، فرمانده سپاه قراختایی، به طرف خوارزم به راه افتاد. سلطان شاه و ترکن خاتون با نزدیک شدن سپاه خارجی، مرکز قدرت را رها کردند و تکش به کمک نیروهای بیگانه وارد شهر گرگانج شد و در روز دوشنبه، 22 ربیع الآخر سال 568ه بر اریکه سلطنت جلوس کرد.[35]

تکش، گرچه تخت پادشاهی را مدیون قراختاییان بود، درصدد رهایی از یوغ آنها برآمد.

بدین منظور، وی، ارسال خراج به بلاساقون را متوقف کرد و مأمور وصول مالیات قراختا را به قتل رساند و مورد حمله آنان قرار گرفت. خوارزمیان بر خلاف تصور نیروهایی متفق بودند که[36] از اقتدار خوارزمشاه و استقلال مملکت خود دفاع کرده و ظفر یافتند.[37] بنابراین، حکومت خوارزم از انقیاد قراختا رهایی یافت و تکش را بر آن داشت به پیروزی خود بر ضد کفار قراختا با اتکا بر نیروی انسانی ولایت جَند، ادامه دهد.[38] تکش در این منطقه با اتخاذ سیاست دینی مبنی بر گسترش مرزهای سیاسی اسلام و زدودن نشانه های کفر برای نفوذ در مناطق شمالی سیحون سود جست و مناطقی، چون «بار جلیغ کنت»، «سغناق»، «رباطات» و «طغانین» را تصرف کرد[39] و با تشکیل ارتشی نیرومند، از سرحدات شمالی سیحون که از سوی ترکان و قراختاییان آسیب پذیر بود، حراست نمود و سپس فرمان روای «سغناق» و «البقراوزان» رئیس قبیله «اوران» از قپچاق ها را با خود بر ضد «ملاعین قتا» متحد کرد[40] و توانست پیروزی هایی تا ولایات کفار، یعنی «طراز»،[41] به دست آورد.[42] اهمیت پیروزی خوارزمشاه بر کفار قراختایی در آن بود که وی اهداف سیاسی خود را با دین درآمیخت و به «مجاهد غازی» ملقب گردید.[43] پس از این پیروزی، سلطان تکش در سال 578ه / 1182م، در جبهه داخلی عملیات نظامی دیگری با نام «جهاد اعظم» آغاز کرد و با سپاهی متشکل از امیران شجاع و مجرب به جنگ کفار قراختایی رفت و شهر بخارا را فتح و به گرگانج، دارالملک خوارزمشاهیان، ضمیمه کرد. تکش با این فتح معظم، مجدداً مصالح دین و دولت و شریعت اسلام را در آن ولایت قوت داد و خطبه و سکه این خطه به نام او طراز یافت.[44]

سلطان تکش در میان سال های 578 569ه، با دعاوی تاج و تخت خوارزم از سوی برادرش سلطان شاه، که از طرف ملوک هم جوار حمایت می شد، روبه رو بود.[45] وی با سیاست توازن قدرت در خراسان، مدبرانه موقعیت سیاسی زمام داری خود را درمقابل برادرش حفظ کرد[46] و در طی سال های 589 578ه ، در پی مبارزات طولانی، بر سلطان شاه پیروز شد و شهرهایی از خراسان را نیز تصرف کرد.[47]

هم زمان با فتوحات گسترده تکش، حکومت سلجوقیان به دلیل درگیری های امیران و

بزرگان آن بر سر قدرت در ولایات شرقی، رو به ضعف می رفت، بنابراین، زمینه برای بنا نهادن حکومتی نیرومند در عراق عجم مهیا بود. در این میان، برخی بزرگان سلجوقی نیز با ارسال نامه هایی، خوارزمشاه را برای تصرف عراق عجم تشویق کردند و مهم تر آن که، خلیفه الناصر (حک: 622 575ه / 1180 1125م) از بیم پیش روی طغرل، فرمان روای عراق[48]، با فرستادن رسولانی به گرگانج با هدف واگذاری فرمان روایی عراق عجم به خوارزم، خواستار مداخلات نظامی تکش بر ضد طغرل شد، تکش هم که به تصاحب زمام امور ایران می اندیشید، بلافاصله در سال 590ه / 1194م از خوارزم به ری رفت و ضمن مغلوب کردن طغرل، شهرهای اصفهان و همدان را به اشغال درآورد[49] و در حوالی همدان، بین «دزج و قاسماباذ»، کوشکی برای استقرار حکومت خوارزم تدارک دید و به مدت یک ماه به تنظیم و تنسیق امور حکومت پرداخت و سپس اصفهان و همدان را به قتلغ اینانچ و ری را به پسرش یونس خان سپرد و برای خشنود ساختن توده های مردم، فقها و علما، به حل و فصل مشکلات موجود پرداخت و به آنها تحف و هدایایی ارزانی داشت.[50]

الناصر لدین الله در ازای کمک هایش به سلطان خوارزمی، انتظار داشت که سلطان برخی مناطق را به وی بسپارد. به همین منظور، وزیر خود، مؤیدالدین محمد، معروف به ابن قصاب را برای مذاکره با او به عراق عجم فرستاد. وزیر از خوارزمشاه خواست برای مذاکره و گرفتن خلعت پیش او برود و ضمن پیاده شدن از اسب با وی روبه رو شود. تکش که این عمل را اهانت آمیز می دید، سرباز زد و این، مقدمه اختلاف بین خلیفه و خوارزمشاه گردید. این اختلاف تا بدان جا بالا گرفت که ابن قصاب و سپاهیان خلیفه پس از رویارویی با خوارزمشاه، شکست خوردند و خوارزمشاه غنایم فراوانی به دست آورد.[51]

خلیفه عباسی با احساس خطر از این حکومت نوخاسته و برای اعادة حیثیت، قوایی مرکب از پنج هزار نفر را به فرماندهی ابن قصاب رهسپار فتح همدان کرد و این بار با خیانت قتلغ اینانج به خوارزمشاه و پیوستن به سپاه خلیفه، قوای خوارزمی به طرف ری عقب نشینی کرد و سپاه خلیفه توانست همدان، خرقان، مزدقان و ساوه را فتح کند و خوارزمیان را به دامغان، بسطام و گرگانج عقب براند.[52] متعاقب این حوادث، الناصر سپاهی

به فرماندهی سیف الدین طغرل به اصفهان گسیل داشت و در این اوضاع، کوکجه، یکی از مملوکان پهلوان محمد بن ایلدگز، بر ضد خوارزمیان وارد عمل شد و صدرالدین خجندی، رئیس شافعیان اصفهان، نیز ضمن تحریک مردم بر ضد خوارزمیان، خواستار تسلیم شهر به سپاه خلیفه شد. لشکریان خوارزمشاه ناگزیر اصفهان را به قصد خراسان ترک کردند و سپاه خلیفه به اصفهان وارد شد[53] و کوکجه به تعقیب خوارزمیان شتافت. وی پس از بازگشت و طبق توافق قبلی با الناصر، حکومت بر شهرهای ری، خوار، ساوه، قم و کاشان تا مرز مزدقان را خود بر عهده گرفت و شهرهای اصفهان، همدان، زنجان و قزوین را به دستگاه خلافت سپرد.[54]

در اثناء این وقایع، سلطان علاء الدین تکش پس از فراغت از اوضاع داخلی خراسان و ماوراء النهر با سپاهی در شعبان سال 592ه به قصد نبرد با لشکر خلیفه به همدان رفت و در این جنگ ضمن کشته شدن سپاهیان بسیار، سرانجام سپاه الناصر شکست خورد و تکش همدان را گرفت و گور ابن قصاب که پیش از جنگ در گذشته بود، شکافت و سر بی جانش را برید و وانمود کرد که در جنگ کشته شده است[55] پس از آن، تکش رفتاری دوستانه با مردم در پیش گرفت و اعلام کرد در انجام امور حکومتی کوشا باشند، مردم هم به دلیل رضایت از سلطان خوارزمی، جشن برپا کردند.[56]

در این میان، الناصر، خلیفه عباسی، هیاتی به ریاست مجیر الدین ابوالقاسم بغدادی به همدان فرستاد تا به خوارزمشاه بگوید که بلاد تحت حاکمیت دودمان خوارزمی کافی است و باید عراق عجم را اعاده نماید وگرنه خلیفه در سرزمین خوارزمشاه به جهاد برمی خیزد. در مقابل این تهدید، تکش نه تنها عراق عجم را تسلیم نکرد، بلکه خواستار خوزستان برای تأمین جا و مقرری ارتش خوارزمی شد[57] و حاجب بزرگ، شهاب الدین مسعود خوارزمی را همراه مجیرالدین به بغداد فرستاد و از خلیفه، حقوق تاریخی سیاسی، هم چون سلاطین سلجوقی تقاضا کرد و از وی خواست برای استقرار سلطان خوارزمی در بغداد، دارالسلطنه آن را تعمیر کنند و به نام خوارزمشاه خطبه بخوانند.[58] در پی بی ثمر بودن این مذاکرات، تکش آماده رویارویی با خلیفه شد. خلیفه بغداد دست به توطئه زد و

نامه هایی به فرمان روای غور و غزنه، غیاث الدین، نوشت مبنی بر این که به ممالک شرقی خوارزمشاه حمله برد و با سرگرم کردن تکش، او را از حمله به بغداد باز دارد.[59] علاوه بر آن، رسولی به بلاد خزر فرستاد تا پادشاه آن از ناحیه شمال، برای تحدید پیش روی خوارزم، بر آن حمله برد.[60]

غیاث الدین نیز طی نامه ای تکش را تهدید به تصرف شهرهایش کرد. تکش هم بلافاصله به گرگانج، دارالملک خوارزم، بازگشت و رسولی نزد قراختاییان روانه ساخت و به فرمان روای آن وانمود کرد که حکم ران غوری، متصرفات قراختاییان را چون بلخ تصرف خواهد کرد. سپس نامه ای به غیاث الدین ارسال داشت و اعلام کرد دست از نبرد با الناصر کشیده و مطیع اوست. تکش با این سیاست، طرح خلیفة عباسی را نقش برآب کرد و قراختاییان و غوریان را درگیر جنگ های فرسایشی کرد.[61] و مقاصد سیاسی حکومت خوارزمشاهی را در مقابل نهاد خلافت دنبال نمود و برای تضعیف آن با امام ابومحمد عبدالله بن حمزه، ملقب به منصور بالله (614 461ه) پیشوای زیدیه که در سال 593ه همراه بدرالدین و محمد بن احمد از امرای آل رسول، قیام کرده بودند، تماس برقرار کرد و این قیام را که در دیلم، ری، گیلان و حجاز با استقبال علمای زیدیه و قتاده بن ادریس، شریف مکه، روبه رو شده بود، تحت حمایت مادی و معنوی قرار داد و با این اقدام، خلافت عباسی را به شدت به مخاطره انداخت.[62] به دنبال این اقدام، علاء الدین تکش به طرف عراق عجم به راه افتاد و تمام آن سرزمین را تسخیر کرد و شایستگی خود را در اداره امور عراق به الناصر و امیرانش نشان داد و با تلاش وافر توانست الناصر را در مقابل حقوق سیاسی خود تسلیم کند و به دریافت «تشریفات فاخر و صلات وافر» و «منشور سلطنت ممالک عراق، خراسان و ترکستان» از نهاد خلافت، نائل گردید.[63] (595ه / 1198م).

به دنبال ارسال خلعت، خوارزمشاه، پسرش، تاج الدین علیشاه را قائم مقام خود در عراق عجم قرار داد[64] و خود به منظور جلوگیری از دست اندازی اسماعیلیه در عراق عجم[65]، به طرف قلعه قاهره[66] در حوالی قزوین لشکر کشید و به آسانی آن را گشود و با گماشتن نگهبانانی در آن جا[67]، خواست قلعه الموت را تصرف کند که به دلیل مقاومت آنان

منصرف شد و در دهم جمادی الآخر سال 596ه / 1199م به خوارزم باز گشت.[68]

اسماعیلیه می پنداشتند دشمنی سلطان با آنها، نتیجه اهتمام نظام الملک مسعود بن علی، وزیر دولت خوارزمشاهی است، بنابراین بر سر راهش کمین کردند و هنگامی که وزیر از سرای خویش خارج می شد، او را به قتل رساندند.[69] این حادثه سبب تأثر خوارزمشاه شد تا جایی که با سپاهی عظیم به فرماندهی پسرش محمد به طرف قلاع آنها حرکت کرد، اما در بین راه، خوارزمشاه بیمار شد و بر خلاف توصیه اطبا به راه خود ادامه داد و در حوالی «چاه عرب» در شهرستان، بیماری بر او چیره شد و در نوزدهم رمضان 596ه / 1200م درگذشت.[70] محمد که شرایط حساس جانشینی پدر را می دانست، با پیشنهاد اسماعیلیه مبنی بر دریافت یک صد هزار دینار به دولت خوارزمی، توافق کرد و به سرعت عازم گرگانج گردید.[71]

اقدامات و تحریکات الناصر عباسی علیه سلطان محمد خوارزمشاه

سلطان محمد که در دوران حیات تکش «قطب الدین» و پس از مرگ او «علاء الدین» لقب یافت، روز پنج شنبه بیستم شوال سال 596ه به تخت سلطنت جلوس کرد.[72] سبب این تعویق همانا اختلافی بود که میان او و هندوخان، فرزند ملکشاه، وجود داشته است.[73]

غیاث الدین غوری با تحریک و تشویق خلیفه بغداد به بهانه دفاع از حقوق هندوخان، بعضی از شهرهای خراسان را متصرف شد و به ضبط و مصادره اموال مردم دست زد و حتی غله ای که برای نگهداری مشهد امام رضا(ع) تخصیص یافته بود، غارت کرد.[74] در این اوضاع، شهاب الدین غوری که در هندوستان سرگرم فتوحات بود، سریعاً به خراسان عزیمت کرد و بلافاصله با لشکر خویش به سوی خوارزم شتافت و تصمیم داشت گرگانج، قلب امپراتوری خوارزمشاهیان را به تصرف خویش درآورد. سلطان محمد در حوالی «قراسو»[75]، مانند اسلاف خویش کوشید با غرقاب کردن اراضی اطراف، غوریان را متوقف

سازد، اما فقط چهل روز ایشان را متوقف ساخت. شهاب الدین با مشقت فراوان به طرف شمال پیش روی کرد و شهر گرگانج را محاصره کرد. خوارزمشاه پیکی به نزد گورخان فرستاد و از وی استمداد نمود. هم چنین کنار شط «نوزآور» قرارگاهی ایجاد نمود و آماده دفاع از مرز و بوم سرزمین اجدادی خویش گشت. امام شهاب الدین خیوقی نایب مناب و مشاور سیاسی دولت خوارزمی که به تعبیر جوینی، «دین را رکنی و ملک را حصنی بود» در تدارک کار دشمن و دفع آنان از حریم خانه و میهن، کوشش فراوان کرد و در منابر شهر خطابه ها خواند و به حکم حدیث صحیح «هر کس در راه جان و مال خویش کشته شود شهید است» اذن جهاد داد. بدین ترتیب، تمامی اهالی گرگانج با روحیه ای پرخروش و پرجوش و مجهز به انواع سلاح، در مقام دفاع از شهر برآمدند. در این میان، شهاب الدین غوری که تلاش می کرد از جانب شرقی شط به داخل شهر نفوذ یابد، ناگهان خبر یافت که سپاه قراختایی به فرماندهی «تایانگو طراز» و سلطان عثمان، حکم ران سمرقند، نزدیک قرارگاه خویش رسیده است، از این رو مجبور به عقب نشینی گردید، اما در اثناء بازگشت در حوالی هزار اسب در نبرد با سپاه خوارزمی شکست خورد و بسیاری از ابزار و آلات جنگی خود را از دست داد و در نزدیکی «اندخود»[76] به محاصره قراختاییان درآمد و از بیم جان خویش به میانجی گری سلطان عثمان، تمامی گنجینه ها و «زرادخانه ها»[77] را به قراختاییان بخشید و از مرگ حتمی نجات یافت.[78]

بعد از این شکست، سلطان شهاب الدین به هندوستان رفت و از آن جا نیروی انسانی و ابزار و آلات جنگی کافی تدارک دید و در نظر داشت به پشتوانه معنوی نهاد خلافت، عملیات نظامی وسیعی بر ضد سلطان محمد آغاز نماید، ولی در هنگام بازگشت به غزنه، در ناحیه «دمیک» از توابع لاهور، به وسیله کفار «الکوکریه» به قتل رسید.[79] با مرگ او، از آن جا که فرزند ذکور نداشت بر سر تاج و تخت پادشاهی اختلاف به وجود آمد و امیران و مملوکان غوری هر یک در منطقه تحت فرمان خویش مدعی استقلال شدند.[80] در این اوضاع، علاء الدین محمد خوارزمشاه به دعوت حسین بن خرمیل، امیر برجسته غوری، به هرات لشکر کشید و با تصرف آن، شهر بلخ را نیز پس از چهل روز محاصره تسخیر کرد[81]

و به گفته ابن اثیر، به منظور تأمین خط دیوار دفاعی ولایات متصرفه، قلعه ترمذ را به عثمان، فرمان روای سمرقند، تسلیم نمود و بلافاصله به طرف مناطق میهنه، اندخوی، طالقان و قلاع کالوین و بیوار پیش رفت.[82] در این میان، سلطان غیاث الدین محمود که سرگرم مبارزه با تاج الدین اُولدوز فرمان روای غزنه بود، از جنگ و مقابله با خوارزمیان پرهیز کرد و علامه کرمانی، سفیر محمد خوارزمشاه، را در فیروز کوه به گرمی پذیرفت و همراه او، ضمن اعلام تابعیت خویش در ذکر نام سلطان در سکه و خطبه، تحفه هایی به علاوه فیلی سپید نزد سلطان خوارزمی ارسال داشت.[83] (603ه) پس از این حوادث، سلطان محمد در سال 604 ه / 1207م به طرف ماوراء النهر به راه افتاد و شهرهای بخارا و سمرقند را از سیطره قراختاییان خارج ساخت.[84] آن گاه به قصد پاک سازی مناطق اسلامی از وجود عناصر قراختایی و پایان دادن به حکومت آنان به مصاف خان ختای رفت، اما این بار به سبب خیانت اصفهبد کبودجامه و «ترتیه» شحنه سمرقند و همکاری ایشان با گورخان، شکست خورد و به دست سپاه ختای اسیر گردید.[85] از آن جا که سلطان محمد مدتی در میان دشمنان اسیر بود، شایعاتی مبنی بر کشته شدن او بر سر زبان ها جاری شد و سبب بروز ناآرامی، اغتشاش و آشوب هایی در هرات، نیشابور، طبرستان و جرجان گردید و بنیان سلطنت خوارزمشاهی را به مخاطره افکند.[86] به گفته ابن اثیر، سلطان خوارزمی به کمک یکی از همراهان خویش به نام شهاب الدین مسعود از دست قراختاییان رهایی یافت و به محض بازگشت به دارالملک خوارزم و اطلاع از حرکت های استقلال طلبانه در ولایات جنوبی، به جانب خراسان لشکر کشید و در سایه قدرت و تدابیر نظامی توانست پس از نابودی سرکشان و طاغوتیان، مجدداً اقتدار نظامی خوارزمشاهی را در بلاد مزبور تأمین کند.[87] آن گاه با برقراری نظم و امنیت در امور خراسان و انتصاب امیران معتمد، آماده نبرد با قراختاییان گردید و در ناحیه «ایلامش»[88] واقع در شمال «اندکان» در جنگ با تایانگو فرمانده سپاه ختای پیروز شد[89] و به دنبال آن از یک سو با موفقیت تا اوز کند[90] و آغناق[91] و از سوی دیگر در ولایات اُترار، معبر کاروان های تجاری پیش روی کرد و با براندازی عمال مسلمان وابسته به گورخان و تعیین والیان خوارزمی در

نواحی مزبور، همراه ارسلانخان عثمان رهسپار گرگانج، دارالملک خوارزمشاهیان گردید.[92]

چنان که دیدیم، سلطان محمد در همان روزهای نخست حکم رانی، با دسیسه الناصر، دشمن شماره یک دولت خوارزمشاهیان، روبه رو شد. هر قدر سلطان خوارزمی بر میزان پیروزی ها و گسترش نظام خوارزمشاهی در بخش شرق عالم اسلام می افزود، به همان نسبت دشمنی ها و اختلاف ها با دستگاه خلافت شدت بیشتری می گرفت. خلیفه الناصر پیوسته از وزن و اعتبار معنوی خود بر ضد نظام سیاسی خوارزم استفاده می کرد و کلیه سلاح های سیاسی دینی خود را علیه آن به کار می برد. او برای تحکیم نفوذ و سلطه بر عراق عجم، با متهم ساختن سلاطین خوارزمی به بی دینی و با استفاده از موقعیت مادی و معنوی برخی از علمای شهیر عصر، از قبیل «ابن الخطیب»[93] و «ابن الربیع»[94]، توده های مسلمان و دولت های هم جوار را بر ضد آنان برمی انگیخت و با اتهام سرکشی و بغی به آنان، ضمن تضعیف موقعیت اجتماعی و سیاسی دولت خوارزمی، جنگ و نبرد با آنها را قانونی و مشروع جلوه می داد.[95] الناصر هم چنان به سیاست خود مبنی بر براندازی نظام خوارزمشاهی ادامه داد و با بهره گیری از اختلاف و درگیری خاندان خوارزمشاهی، برای از بین بردن اقتدار و حاکمیت علاء الدین محمد در عراق عجم و ساقط نمودن نظام خوارزمی، با خاندان قراختای متحد شد و با اعزام فقیه شافعی و مدرس نظامیه بغداد، شیخ مجدالدین ابوعلی یحیی، و فرستادن نامه های پی در پی به غزنه و فیروزکوه، از سلاطین غور خواست که گرگانج، دارالملک خوارزمشاهیان، را به اشغال درآورند.[96] در این میان، علاء الدین محمد با اتکا به نیروهای رزمی متشکل از اقوام «اورانی، قنقلی و قبچاقی» و ترکن خاتون که به طور منظم با وارد ساختن هم نژادان خود در خوارزم توان نظامی ارتش خوارزمی را بالا می برد[97]، و نیز با حمایت های مادی و معنوی دانشمند و متکلم بزرگ بارگاه خویش، شهاب الدین خیوقی، از سرزمین اجدادی خویش دفاع کرد و با نقش برآب کردن توطئه های دستگاه خلافت، اقتدار و حاکمیت نظام خوارزمشاهی را در خراسان تثبیت کرد و با برافراشتن پرچم جهاد علیه کفار قراختای، حاکمیت آنان را در ممالک اسلامی برانداخت و در نبرد بر ضد غوریان، که اهرم قدرت خلیفه بغداد ]در اجرای[

سیاست های نهاد خلافت بر ضد نظام خوارزمی در شرق عالم اسلام بودند، پیروز شد[98] و زمانی که بلاد غور به ویژه غزنه را در سال 611ه / 1214م تسخیر کرد، در خزانه آنان منشورهای دارالخلافه را به دست آورد که مشتمل بر تقبیح کردار و حرکات سلطان و تشویق و تحریک خان ختای و غوریان در براندازی حکومت خوارزمشاه بود. سلطان این اسناد و دلایل را تا فراهم شدن فرصت لازم برای لشکرکشی به بغداد نزد خود نگه داشت.[99]

در این اوضاع، الناصر برای تأمین اقتدار و حاکمیت دستگاه خلافت در عراق عجم، با دشمن دیرینه اسلاف خویش، اسماعیلیه، متحد شد[100] و زمانی که جلال الدین حسن نو مسلمان به منظور اثبات خلوص نیت به اسلام رسمی، مادرش را با کاروانی بزرگ به سفر حج روانه ساخت، کاروان و عَلَم اسماعیلیان را برای تحقیر و تنزل مقام سلطان خوارزمی، جلوتر از حجاج خوارزمی قرار داد[101] و به وسیله فدائیان امام اسماعیلیه، سیف الدین اغلمش را که «مقیم رسم خطبه و مظهر طاعت سلطان ]خوارزمشاه[ بود» در وقت استقبال از حجاج خوارزمی به قتل رساند.[102] در همین هنگام، الناصر به موجب اختلاف و درگیری قتاده، امیر مکه، با دستگاه خلافت، به اشتباه برادرش را توسط اسماعیلیه ترور کرد و با این کار باعث بروز بلوای بزرگی در عالم اسلام شد.[103]

عکس العمل سلطان محمد در برابر دستگاه خلافت و پی آمد آن

این جریان ها همراه با اسناد و شواهد موجود برای علاء الدین محمد دلایل کافی در اثبات بی کفایتی و جاه طلبی خلیفه بغداد و فرصت مناسبی برای بزرگ ترین پادشاه ممالک اسلامی بود، که در برابر برتری جویی ها و زورگویی های او بایستد و رسماً حکومت را از زیر نفوذ وی بیرون کشد[104]، اما از آن جا که فضای سیاسی مناسب پیش برد مقاصد او نبود، خوارزمشاه کوشید با اتخاذ سیاست دینی، حقوق تاریخی سیاسی خویش را به صورت قانونی و مشروع مطالبه نماید. از این رو جلسه ای متشکل از علما، رجال و پیشوایان دینی

در گرگانج ترتیب داد و در آن با اسناد و شواهد کافی، تمامی اقدامات توطئه آمیز سیاسی نظامی الناصر را برشمرد و اظهار داشت خلفای عباسی از جهاد و نبرد علیه کفار و ارشاد و دعوت آنان به اسلام و محافظت از ثغور و سرحدات ممالک اسلامی که نه تنها به اولوالامر واجب است بلکه ضرورت تمام دارد، سرباز زده اند و در خصوص بزرگ ترین رکن اسلام، یعنی جهاد، اهمال ورزیده اند. بنابراین سلطانی که اوقات خود را مجاهدت در راه دین، پاسداری از مرزها، برکندن گمراهان و دعوت کافران به دین حق صرف نموده، سزاوار است چنین امامی که نسبت به مسئولیت بزرگ امامت تغافل ورزید، عزل نماید؛ مضافاً آن که، خلفای عباسی شایسته خلافت نیستند و سادات حسینی مستحق خلافت اند و خاندان عباسی آن را به ناحق غصب کرده اند. بدین ترتیب، سلطان محمد از علمای حاضر در جلسه، برای عدم مشروعیت امامت الناصر لدین الله و استحقاق خلافت علویان فتوا گرفت و با یکی از سادات بزرگ حسینی، سید علاء الملک ترمذی، که وزیر دولت خوارزمشاهی بود، به عنوان رهبر معنوی و روحانی عالم اسلام بیعت کرد و نام خلیفه بغداد را از خطبه در ممالک خوارزمشاهی برانداخت.[105] این واقعه علاوه بر آن که نفوذ گسترده و شناخته شده علویان در سایه حکومت خوارزمشاهی در قلمرو آنان، خوارزم، مرکز امپراتوری را به تصویر می کشد، گرایش و طرف داری محمد خوارزمشاه به شیعه و اقتدار سادات شیعی را در جنبه سیاسی نشان می دهد.

پس از آن که سلطان محمد به اعمال خود رنگ مشروعیت بخشید و به خودش نیز زینت مجاهدت در راه حق و عدالت داد، آماده نبرد با خلیفه بغداد گردید و از خوارزم به راه افتاد، ولی مستقیم عازم بغداد نشد، بلکه ابتدا اوضاع آشفته عراق عجم را سر و سامان داد و اتابک سعد، حکم ران فارس و اتابک اوزبک، صاحب آذربایجان را به اطاعت درآورد[106]، سپس به منظور شروع جنگ در همدان اردوگاه عظیمی دایر کرد و برای اتمام حجت قاضی مجیرالدین عمر بن سعد خوارزمی را به رسالت به بغداد فرستاد و به خلیفه پیغام داد که نام سلطان باید در خطبه خوانده شود. از آن جا که الناصر بر آن بود تا با حذف قدرت های منطقه ای، ریاست هر دو نهاد سلطنت و خلافت را نصیب خویش سازد، با

درخواست سلطان مخالفت کرد.[107] خوارزمشاه از امتناع خلیفه بسیار خشمگین شد و بیش از پیش در عزل خلیفه راسخ گردید و گفت: «در سپاه من لااقل صد تن وجود دارند که از الناصر برای خلافت شایسته تر می باشند»[108]. مع هذا خلیفه برای منصرف ساختن سلطان از حرکت به سوی بغداد و جلب توافق و تسکین وی، شیخ شهاب الدین سهروردی، شیخ الشیوخ دستگاه خود را به رسالت نزد خوارزمشاه اعزام داشت و بنا به نقل منابع، شیخ پس از آن که به خدمت سلطان راه یافت، حدیثی از رسول خدا(ص) مبنی بر این که ایشان مؤمنان را از آزار رساندن به آل عباس برحذر داشته اند، برای سلطان نقل کرد. خوارزمشاه پاسخ داد: اگر چه ترکم و زبان عربی را خوب نمی دانم، اما معنی حدیث را فهمیدم ولله الحمد که هرگز آزاری به آل عباس نرسانیده ام، ولی شنیده ام که در زندان خلیفه، خلقی بسیار از این طایفه محبوس مانده اند و در همان جا به تکثیر نسل می پردازند. خوب است شیخ این حدیث نبوی را برای خلیفه بخواند. شیخ در جواب گفت: خلیفه مجتهد است و حق دارد برای خیر و صلاح جامعه اسلامی افرادی را به زندان افکند.[109] سلطان در پاسخ شیخ گفت: «این کسی را که تو وصف می کنی در بغداد نیست من می آیم و کسی را به خلافت می نشانم که بدین اوصاف باشد»[110] از آن پس، بحث و گفت وگو با اظهار صریح سلطان محمد مبنی بر عدم صلاحیت الناصر در تصدی امر زمام داری مسلمانان، به جایی نرسید و دشمنی میان خوارزمشاه و خلیفه شدت بیشتری یافت.

پس از بی نتیجه ماندن رسالت سهروردی، سلطان محمد در سال 614ه / 1217م، حدود پانزده هزار سپاه را از طریق همدان به طرف بغداد فرستاد و خود نیز به دنبال آنها به راه افتاد، اما در اثناء پیش روی و عبور از گردنه اسدآباد گرفتار وزش باد، باران و برف شدید شد و اکثر نیروهای خود را از دست داد و مجبور به بازگشت گردید.[111] با آن که خوارزمشاه در اثر یک حادثه طبیعی به مقصود خویش نرسید، از مبارزه با دستگاه خلافت دست نکشید و بر خلاف نظر مورخانی، چون عوفی و نسوی[112]، مصمم بود با فراهم ساختن نیروی رزمی و تجهیزات نظامی در سال بعد به بغداد لشکرکشی کند و طومار نهاد خلافت را بر هم چیند که البته به علت تحریکات و سیاست توطئه آمیز الناصر عباسی در

برانگیختن مغولان علیه ممالک خوارزمشاهی، برای رهایی از این خطر عظیم نتوانست اقدام مؤثری انجام دهد.[113] با این کار، الناصر از خطر حکومت خوارزمشاهی رهایی یافت، اما سرانجام در چند دهه بعد، باعث فروپاشی همیشگی نهاد خلافت در عالم اسلام گردید.

اگرچه هجوم مغولان به ممالک خوارزمشاهی و بهانه چنگیزخان[114] در این اقدام، مسئله دیگری می باشد که از موضوع بحث ما خارج است و تنها دعوت خلیفه او را بر این کار وا نداشته است،[115] ولی رفتن سفیری از جانب الناصر پیش چنگیزخان و علنی شدن دشمنی خلیفه با سلطان محمد و دادن اطلاعات در باب احوال ممالک خوارزمشاهی که لازمه دعوت مغول به جنگ با خوارزمشاه بود، خان مغول را مایل و جری کرده و در تحریک و تشویق آنان در هجوم به ممالک خوارزمشاهی بسیار مؤثر بوده است.[116]

سلطان جلال الدین مینکبرنی و الناصر عباسی

پس از سقوط ممالک شرقی، سلطان محمد که با توطئه های داخلی و خارجی مواجه بود، قدرت مقابله با مغولان را در خود ندید و به نواحی داخلی ایران عقب نشست[117] و پس از سرگردانی بسیار در حالی که از بیم تعقیب جبه بهادر و سوبدای به جزیره آبسکون در جنوب شرقی دریای خزر پناه برده بود[118]، تصمیم گرفت «اوزرلاق شاه» را که به علت نفوذ و مداخلات ترکن خاتون به عنوان ولیعهد انتخاب کرده بود[119]، عزل کند و به این امید که جلال الدین می تواند در مقابل مغولان مقاومت ورزد، او را به جانشینی برگزید.[120]

پس از مرگ سلطان محمد در سال 617ه / 1220م، سلطان جلال الدین برای مقابله با مغولان در نظر داشت از نیروی مادی و معنوی خلیفه عباسی سود جوید، اما اختلاف تاریخی دستگاه خلافت و خوارزمشاهیان مجال نداد و این سیاست مؤثر نیفتاد.

این دشمنی در ابتدای کار جلال الدین، هنگامی بروز کرد که وی پس از مراجعت از هندوستان به منظور سامان بخشیدن نیروی خود راه کرمان در پیش گرفت، اما براق حاجب، حاکم دست نشاندة خوارزمشاهیان در کرمان، با آگاهی از ضعف نیروی سلطان،

دروازه های شهر را به رویش بست. جلال الدین هم که توان مقابله در خود نمی دید، راه عراق عجم پیش گرفت. براق حاجب، پیش از رسیدن جلال الدین بدان جا، رسولانی با تحفه و هدایا برای جلب حمایت خلیفه بغداد نزد الناصر فرستاد. الناصر با سیاست خدعه آمیز خود به خوارزمشاهیان، نمایندگان دشمن سلطان را پذیرفت و رسولان را با هدایا و خلعت و منشور حکومت کرمان به نزد براق حاجب باز پس فرستاد. بدین ترتیب در ابتدای کار جلال الدین، خلیفه با حاکم یاغی کرمان بر ضد او هم دست شد.[121]

در این هنگام، سلطان جلال الدین که عازم خوزستان بود، سفیری نزد خلیفه فرستاد و از او در برابر هجوم مغولان استمداد خواست؛ خلیفه بغداد نه تنها دعوتش را اجابت نکرد، بلکه از بیم از دست دادن خوزستان سپاهی حدود بیست هزار نفر به جنگ او فرستاد و علاوه بر آن از مظفرالدین کوکبری، فرمان روای اربل، تقاضای ده هزار سوار کرد تا کار جلال الدین را یک سره کنند.[122] رفتار خشن و خصمانه الناصر، سلطان را بر آن داشت درسی نیکو به دستگاه خلافت دهد، بدین سبب، در سال 621ه با هدف رهایی خوزستان از دستگاه خلافت، عازم این ولایت مهم و مرزی شد. خلیفه از نقشه آگاهی یافت و برای منصرف کردن جلال الدین به نیرنگی دیگر توسل جست و ایغان طایسی را تشویق کرد به همدان حمله برد و در صورت پیروزی حکومت آن را به دست گیرد. او نیز به قصد همدان چنین کرد.[123]

جلال الدین با شنیدن این خبر به سرعت خود را به ایغان طایسی رساند و او که توان مقابله با سلطان را در خود نیافت، همسرش، خواهر سلطان را، برای پوزش نزد خوارزمشاه فرستاد و امان خواست. جلال الدین که فرصت اندکی داشت و برای جنگ با سپاه خلیفه آماده می شد، پذیرفت؛ بدین ترتیب ایغان و سپاهیانش به خوارزمشاه پیوستند و نقشه خلیفه بی نتیجه ماند.[124]

جلال الدین با پشتیبانی این نیرو به خوزستان وارد شد و شهر شوشتر را که در تملک خلیفه بود، محاصره کرد. فکر رویارویی با مغولان سبب شد که خوارزمشاه با سپاه خلیفه وارد مذاکره شود و اعلام دارد خطر مغولان، حتی برای عراق عرب هم جدی است و با

اتحاد خوارزمشاه و خلیفه می توان بر آنان فائق آمد. سپاه بغداد جوابی ندادند و خوارزمشاه آتش جنگ برافروخت. در مدت دو ماه که شوشتر، بی ثمر در محاصره بود، دشمنی و کینه دستگاه خلافت بیش از پیش بر سلطان جلال الدین ثابت شد؛ از این رو فتح خوزستان را نیمه کاره رها کرد و عازم بغداد گشت.[125] در بین راه سلطان جلال الدین با مظفر الدین کوکبری، حاکم اربل، تماس گرفت تا او را از حمایت خلیفه باز دارد. حاکم اربل که از قدرت طلبی و فشار خلافت ناخرسند بود با جلال الدین متحد شد، اما از بیم خلیفه قوایش را در اختیار او نگذاشت. سلطان که در این موقع به چند کیلومتری بغداد رسیده بود، به جای ورود به تخت گاه عباسیان، برای گوش مالی دادن کوکبری، از کنار بغداد راه شمال پیش گرفت تا به تکریت رود. به گفتة ابن اثیر، در این کارزار، سپاه اربل تار و مار شدند و سپاهیان سلطان رفتاری بدتر از مغول ها از خود بروز دادند.[126] او برای توجیه این کار، قاضی القضات حکومتش را نزد فرمانروایان جزیره، دمشق و مصر فرستاد تا با توضیح وضعیت بحرانی و بغرنج منطقه، در برابر خلیفه و مغولان از آنها یاری بگیرد، اما به علت سیاست تحریک آمیز و نفوذ خلیفه بر سیاست جهان اسلام، نه تنها کاری از پیش نبرد، بلکه بر شدت دشمنی ها افزوده شد و راه بر حملات پی در پی مغولان هموارتر گشت.[127]

مناسبات سیاسی سلطان جلال الدین والمستنصر بالله

پس از درگذشت الناصر، پسرش ابونصر محمد، ملقب به الظاهر بالله (حک: 623 622ه / 1225 1226م) به خلافت رسید و پس از مرگش، ابوجعفر منصور، با لقب المستنصر بالله (حک: 640 623ه / 1226 1242م) به خلافت نشست. وی پس از استحکام وضعیت مادی و معنوی داخلی حکومت، بر آن شد تا رابطه مغشوش و مبهم دستگاه خلافت و حکومت سلطان جلال الدین را بهبود بخشد؛ بدین منظور، سعدالدین یکی از بزرگان دربار خود را نزد خوارزمشاه اعزام کرد و از او خواست از تملک و تعرض بر موصل، اربل، ایوه و قسمتی از عراق عجم چشم پوشد؛ نام خلیفه را که پدرش سلطان

محمد خوارزمشاه از خطبه حذف کرده بود، بار دیگر رواج دهد؛ از محاصره خلاط دست برداشته و از آنجا باز گردد و در عوض اجابت آنها، نماینده ای به دربار خلیفه برای دریافت خلعت و فرمان سلطنت گسیل دارد.[128]

از آن جا که خوارزمشاه درگیر جنگ با گرجیان و تهاجم پی در پی مغولان بود، در برابر خواسته های خلیفه انعطاف نشان داد و متعاقب آن توقیعی مبنی بر خطبه خواندن به نام خلیفه در سراسر شهرها صادر کرد؛ از مداخله در مناطق تحت تابعیت دستگاه خلافت چشم پوشید و با اعزام هیاتی به بغداد، از خلیفه خواست مراسم تشریفاتی سلطان خوارزمی را محترم تر از سایر سلاطین انجام دهد. این خواسته ها سریعاً ثمر بخشید و رسولان سلطان به همراه نمایندگان مستنصر بالله پیام برتری خوارزمشاه را بر سایر فرمان روایان، به دنیای اسلام اعلام کردند و فرمان سلطنت و خلعت های گرانبها و نفیس و هدایای هنگفت به وی تقدیم کردند.[129]

به دنبال سفیران سیاسی خلیفه، در سال 627ه نمایندگان دیگری که سفارت آنها جنبه مذهبی داشت، در کنار شهر خلاط به خدمت خوارزمشاه رسیدند تا به تقاضای وی برای ورود در سلک فتوت از جانب خلیفه سراویل بر تنش کنند.[130] با رسیدن این سفیران، سلطان جلال الدین در سلک اهل فتوت درآمد و جوان مردان ایران را تحت فرمان خود گرفت. سلطان جلال الدین اکنون در اوج شهرت و قدرت به سر می برد و پس از سال ها توانسته بود مناسبات سیاسی خوارزمشاه را با دستگاه خلافت بهبود بخشد. علاوه بر این پیروزی، او پس از فتوحات پی در پی در گرجستان، بر شهر مهم و ثروت مند خلاط دست یافته و گرجیان را سخت گوش مالی داده بود. با این پیروزی ها او به خود غرّه شد و بر خلاف نظر خلیفه بغداد شهر خلاط را تسخیر کرد و پس از آن متعرض شامات و روم شد و مهم تر از همه ایوه و جبال را تصرف کرد.[131] این اقدامات سلطان در خطرناک ترین دوره زمام داری او پس از فتح خلاط در سال 627ه به وقوع پیوست، زیرا مغولان شهر به شهر در جست وجوی او بودند و او به حمایت خلیفه بغداد نیاز مبرم داشت. این نیاز زمانی که مغولان به فرماندهی جرماغون روز به روز او را دنبال می کردند، کاملاً معلوم ومشهود

است. سلطان رسولانی نزد مستنصر بالله فرستاد و پیغام داد که او میان خلیفه و مغول سدی است که اگر شکسته شود، کار خلیفه هم نابسامان می شود، اما خلیفه به دلیل دل آزردگی هایش از او و هم چنین شکایت های فرمان روایان سوریه و روم، به او پشت کرد و رسولان خوارزمشاه مأیوس و ناامید بازگشتند. این پیغام آخرین تماس سلطان جلال الدین با خلیفه بغداد بود. پس ازآن از دست مغولان گریخت و در سال 628ه / 1230م کشته شد.[132] با کشته شدن جلال الدین و به دنبال آن سقوط حکومت خوارزمشاهی، راه برای پیش روی مغولان هموار شد و سرانجام در چند دهه بعد، نهاد خلافت عباسی نیز به دست آنان سقوط کرد.

نتیجه

پس از گذشت چند قرن، با ظهور خوارزمشاهیان، خوارزم که از طریق دودمان های تحت امر خلفای عباسی اداره می شد، تحولات اساسی را در زمینه های گوناگون سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آغاز کرد. قطب الدین محمد بن انوشتگین، نخستین سرسلسله خوارزمشاهی، از آن جا که حکم رانی خود را از سلاجقه کسب کرده بود، با سیاست دوراندیشانه، بنیان قدرت و حکومتش را استوار و با اظهار اطاعت و فرمان برداری، نظر سلجوقیان را به خود جلب و زمینه سلطنت و پادشاهی دودمانش را فراهم نمود. با مرگ او، اتسز، پس از جلوس بر تخت سلطنت، تحولات بنیادینی در عرصه نظام سیاسی خوارزم آغاز نمود و مصممانه با احتیاط میان دو قدرت همسایه، یعنی سلاجقه و قراختائیان، شالوده های کاملاً مستقل اخلاف خود را پایه گذاری کرد. وی در پی این اهداف، برای رهایی از سلطه حکومت سلجوقی خراسان و مشروعیت بخشیدن به مبارزات سیاسی علیه آنان و نیز نفوذ در بخش شرقی عالم اسلام، مناسبات سیاسی گسترده ای با خلافت عباسی برقرارساخت. خلیفه عباسی نیز با هدف احیاء قدرت مادی و معنوی دستگاه خلافت در مقابل سلجوقیان، با اعزام رسولانی به خوارزم، خوارزمشاه را در جهت مقاصد سیاسی وی

یاری می داد. اتسز پس از تحصیل مشروعیت از خلیفه بغداد، مبارزات سیاسی را بر ضد سلجوقیان آغاز کرد و با تشویق و تحریک قراختائیان، در حاکمیت و اقتدار حکومت سلجوقی شکافی عمیق ایجاد نمود، به طوری که مرو، دارالملک سلطان سنجر را تحت حاکمیت خود درآورد. بعد از درگذشت اتسز، فرزندش ایل ارسلان، سیاست توسعه طلبانه او را دنبال کرد و موفقیت هایی نیز در این زمینه به دست آورد. هنگامی که علاء الدین تکش به قدرت رسید، حکومت خوارزمی نزدیک به بیست سال با مدعیان تاج و تخت پادشاهی، هم چون سلطان شاه محمود و سلاطین غور و سلجوقی روبه رو بود و در طی این ایام با ایجاد اتحاد سیاسی متوازن با دستگاه خلافت عباسی بر آنان غلبه کرد و با موفقیت های کسب شده نه تنها دولت خوارزمشاهیان را در مناطق شمالی سیحون تا حوالی طراز توسعه داد، بلکه با نابودی حکومت سلجوقی عراق و الحاق سرزمین های آنها به گرگانج، تا مرزهای بغداد، تخت گاه عباسیان، پیش رفت.

در این دوره، خوارزم در پرتو قابلیت و کاردانی خوارزمشاه، مرکز مهم اتخاذ تدابیر سیاسی و نظامی بود و در سایه تدابیر او چنان دولتی به وجود آمد که از حیث سیاسی، نظامی و اقتصادی از کلیه امکانات برخوردار شد و دولت های هم جوار را پشت سر گذاشت. وی آرمان سیاسی حکومت خوارزمشاهی را به جد دنبال کرد و کوشید هم چون آل بویه و سلاجقه بزرگ، خلافت عباسی را تحت سلطه و قدرت خویش درآورد. همین امر باعث اصطکاک هرچه بیشتر خوارزمشاهیان و عباسیان شد. خوارزمشاه نظر به سپاه قدرت مندی که در اختیار داشت، تا حدودی توانست از نظرگاه حقوق تاریخی سیاسی، امتیازاتی از خلیفه بغداد تحصیل کند، اما مرگ نابهنگام او در سال 596ه / 1199م و بروز اختلافات میان مدعیان تاج و تخت پادشاهی وقفه ای در روند توسعة دولت خوارزمشاهی ایجاد کرد و در نتیجه، قلمرو ارضی حکومت خوارزمی در معرض یورش و هجوم عوامل نهاد خلافت، نظیر غوریان و قراختاییان، قرار گرفت.

در این میان، سلطان محمد در سایه قوای نظامی و تشکیلات منظم اداری، تمامی مناطق از دست رفته را باز پس گرفت و به مبارزه جدی با دستگاه عباسی که عامل اصلی

تحریک و تحریض حکومت های قراختایی و غوری علیه دولت خوارزمشاهی بود، پرداخت. وی برای پیش برد مقاصد سیاسی حکومتش، به وسیله یکی از علویان دربار خوارزم به عنوان خلیفه جدید مسلمین با فتوایی که از علمای پایتخت گرفته بود، نام خلیفه بغداد را در ممالک خوارزمی از خطبه حذف و برای نابودی او روانه بغداد شد، اما در اثناء پیش روی، بر اثر بلایای طبیعی، اکثر نیروهای خود را از دست داد و مجبور به بازگشت گردید. خوارزمشاه مصمم بود با فراهم ساختن نیرو و تجهیزات نظامی، دوباره به بغداد لشکرکشی کند که البته به علت تحریکات و سیاست توطئه آمیز الناصر در برانگیختن مغولان علیه دولت خوارزمشاهیان، برای رهایی از این خطر عظیم نتوانست اقدام مؤثری انجام دهد، با این کار، الناصر از خطر حکومت خوارزمی رهایی یافت، ولی سرانجام با سیاست مرگ بار خود در چند دهه بعد، باعث فروپاشی نهاد خلافت عباسی، برای همیشه در عالم اسلام گردید.

منبع: پرتال علوم انسانی و اسلامی