بیداری اسلامی ( بخش اول) دایرة المعارف بزرگ اسلامی جلد 13 شماره مقاله 5349
اگرچه موج بیداری اسلامی امروزه سراسر جهان اسلام را ـ با شدت و ضعف ـ فرا گرفته
است، اما خاستگاه اصلی آن را 4 سرزمین مهم اسلامی در قرن گذشته ـ یعنی ایران، جهان
عرب(عمدتاً مصر و شام)، ترکیۀ عثمانی و هند ـ تشکیل میدهد.
تعیین تاریخی دقیق برای آغاز بیداری اسلامی کاری مشکل است؛ اما در هریک از این 4 سرزمین میتوان از حادثه، یا حوادثی به عنوان مبدأ تاریخ بیداری و آشنایی با تمدن غرب، و بالمآل بیداری یاد کرد. ناکامی دولت عثمانی در فتح وین(1094ق/1683م) و افتادن آزف به دست روسیه(1108ق/1696م) و انعقاد قرارداد کارلوویتس(1111ق/1699م) میان روسیه و عثمانی ـ که برای نخستین بار عثمانی به عنوان دولتی شکست خورده قراردادی را امضاء میکرد ـ و سرانجام، از دست دادن شبهجزیرۀ مسلماننشین کریمه(1272ق/1856م)؛ و شکست ایران در برابر روسیه، از دست رفتن بخشی از آذربایجان و متصرفات ایران در قفقاز و امضای دو معاهدۀ گلستان(1228ق/1813م) و ترکمانچای(1243ق/1828م)؛ و حملۀ ناپلئون به مصر(1213ق/1798م) و شام(1799م)؛ و تسلط استعمار انگلستان بر شبه قارۀ هند و شکست مقاومت مسلحانۀ مسلمانان هند در برابر انگلستان در نبرد پلاسی(1170ق/1757م) از مهمترین حوادثی است که موجب آشنایی مردم این سرزمینها با تمدن و بیداری آنان شد.
در ایران: دوسدۀ اخیر، از لحاظ تغییرات و تحولات فزاینده در عرصههای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و دینی، از اعصار مهم تاریخ ایران به شمار میرود. در هنگامی که خاندان قاجار درصدد تثبیتِ حاکمیتِ آخرین حکومت ایلی بر مردم ایران به شیوۀ سنتی و بدون مشارکت آنان بودند، انقلاب کبیر فرانسه به وقوع پیوسته، و درصدد نهادینه کردن اندیشهها و ساختارهای نوینی بود که عمدهترین ویژگی آن تغییر موازنۀ قدرت سیاسی از تمرکزگرایی و حکومت فردی به مردمسالاری بود. در این حال، قاجارها به دنبال یک دهه کشمکش داخلی بر سرتصاحب قدرت، ارادۀ خود را بر جامعه تحمیل میکردند، مقامات و مناصب حکومتی را به افراد خود اختصاص داده بودند و حکومت همچنان بر اساس نظام پادشاهی و بر بنیاد استبداد استمرار داشت(فلور، 2/20). در چنین احوالی ایران به رغم دور بودن از اروپا، به سبب همسایگی با هند ـ که منشأ قدرت، ثروت و اعتبار سیاسی انگلستان در جهان بود ـ از زمان فتحعلی شاه قاجار مورد توجه کشورهای استعمارگر قرار گرفت و با توجه به ضعفهای ساختاری جامعه و حکومت ایران، این مناسبات منجر به استقرار روابط نابرابر، تحمیل قراردادهای استعماری و انفصال بخشهای مهمی از قلمرو ایران در شمال و شرق شد.
شکست حکومت قاجار در مواجهه با قدرتهای بزرگ، به ویژه روسیه و انگلستان نقطۀ آغاز تحولات بزرگی در حیات سیاسی و اجتماعی و فکری ایران در دورۀ معاصر بود. مهمترین این تحولات پی بردن دولتمردان ایران به عمق عقبماندگی کشور از پیشرفتهای جهانی از یک سو، و حضور علمای دینی در صحنۀ سیاست از سوی دیگر بود. عباسمیرزا، نایبالسلطنه و ولیعهد فتحعلیشاه با فرستادن دانشجویان به خارج از کشور و استخدام مستشاران نظامی اروپایی، کوشید تا ارتش ایران را برطبق الگوهای اروپایی نوسازی کند و راهی برای ورود علوم و فنون جدید به ایران بگشاید. این روند به آشنایی ایرانیان با فرهنگ و تمدن جدید اروپا و پیبردن به لزوم اصلاحات در سازمان اداری و اجتماعی ایران و ورود اندیشههای جدید به کشور انجامید(نک: ه د، 9/228 بب ؛ الگار، «نهضت...»، 126).
اصلاحات عباس میرزا پس از وقفهای طولانی، در دورۀ صدارت امیرکبیر پی گرفته شد. مهمترین و بنیادیترین اقدام اصلاحطلبانۀ امیرکبیر تأسیس دارالفنون به عنوان نخستین مرکز آموزشی علوم جدید در ایران بود(آدمیت، 15).
پس از امیرکبیر، اصلاحاتی که او پیافکنده بود، متوقف ماند؛ اما فکر اصلاحطلبی با آشنایی بیشترِ ایرانیان با تمدن جدید، عمیقتر میگردید و لزوم اصلاحات بیشتر احساس میشد. دولتمردانی چون جعفرخان مشیرالدوله، میرزا حسینخان سپهسالار و علی اصغرخان امینالدوله از جمله کسانی بودند که با اندیشۀ اصلاح و اخذ اقتباس از اروپا دست به اقداماتی زدند. در زمینههای نظری، فکری و فرهنگی نیز کسانی چون ملکمخان ناظمالدوله، فتحعلی آخوندزاده، میرزایوسف مستشارالدوله ودیگران با نوشتن مقاله و رساله و کتاب و طرح اندیشههای جدید، کوشیدند که دولت و ملت ایران را به پیروی همه جانبه از غرب قانع کنند؛ اما نظر به اهمیت دین در جامعۀ ایرانی، برخی از این روشنفکران، مثل مستشارالدوله، و پس از او طالبوف در نوشتههای خود سعی میکردند که اصلاحات مورد نظر خود را موافق با شریعت اسلام جلوه دهند(الگار، همان، 126-127؛ نیز نک: ه د، 9/231-232). حتیٰ عباسمیرزا برای توجیه اصلاحات نظامی خود مجبور بود که نظام جدید را موافق شریعت و سنت فراموش شدۀ پیامبر(ص) معرفی کند(الگار ودیگران، 110).
چنانکه گفته شد، شکست ایران از روسیه عامل مهمی در ورودِ علمای دینی به عرصۀ سیاستِ روز بود. از نظر آنان این شکست از دست رفتن بخشهایی از «دارالاسلام» و «تسلط کفار بر مسلمانان» تلقی میشد که بنابر قاعدۀ «نفی سبیل» با آن مخالف بودند. ورود علما به صحنۀ سیاست، بنا بر مقتضیات روز، مطلوب دولت ایران نیز بود. از این رو، قائممقام اول ملاباقرسلماسی و صدرالدین تبریزی را به عتبات گسیل کرد تا موضوع حملات روسها به قلمرو ایران را به اطلاع مجتهدان شیعه برسانند و از آنان برای دفاع در برابر روسیه حکمِ «جهاد» بگیرند(همانان، 114).
بنابرروایت عبدالرزاق مفتون دنبلی که خود ناظر جنگهای ایران و روس بوده است، نامههایی نیز برای علمای اصفهان، یزد و کاشان ارسال شد(ص 146). شیخ محمدحسن نجفی، مشهور به کاشف الغطاء علاوه بر صدور فتوای جهاد، ضرورت همکاری شیعیان با فتحعلیشاه در حفظ حدود و ثغور مسلمین و وجوب اطاعت از وی در دفع کفار روسی را اعلام کرد؛ البته یادآور شد که وجوب اطاعت از شاه «وجویی بالعرض» است. بجز او، بسیاری از علمای شیعه نیز فتوا به جهاد با روسیه دادند و کشتههای جنگ با روسیه را «شهید» اعلام کردند(برای اطلاع از فتاوای علمای شیعه در این باره و نام این علما، نک: قائممقام فراهانی، 81).
از پایان جنگهای ایران و روس(1243ق/1828م) تا نهضت تحریم تنباکو، تنها دو حادثۀ مهم و قابل توجه از منظر بیداری اسلامی به نظر میرسد: یکی ماجرای زودگذرِ قتل گریبایدوف؛ و دیگر حضور پرشور روحانیت در قضیۀ جدایی هرات از ایران به دسیسۀ دولت انگلستان که مجتهدان بلاد در پاسخ به حملۀ انگلستان به بوشهر و خارک، در اقدامی هماهنگ مردم ایران را به جنگ با دولت انگلستان فراخواندند. اما عقبنشینی و تسلیمطلبی دولت، موجب بینتیجه ماندن این حرکت و جدایی هرات از ایران و تحمیل معاهدۀ صلح پاریس در 1273ق/1857م شد(نک: سپهر، 2/1408).
با شروع سلطنت ناصرالدینشاه و صدارت امیرکبیر، جریانِ راکدماندۀ اصلاحطلبی دوباره به حرکت درآمد. اصلاحات امیرکبیر در زمینههای اداری، اقتصادی، اجتماعی، نظامی، فرهنگی و آموزشی شامل حوزۀ وسیعی میشد که از نحوۀ سربازگیری و ساز و برگ نظامی و توسعۀ صنایع و معادن تا سازمان اداری و انتشار روزنامه و تأسیس دارالفنون و بیمارستان را دربر میگرفت(برای اطلاع از اصلاحات امیرکبیر، نک: ه د، 10/268بب (.
اصلاحطلبی امیرکبیر با اصلاحطلبی دولتمردان بعدی نظیر سپهسالار تفاوتی اساسی داشت. او با نگاهی مستقل و آشنا به پیشینۀ فرهنگی و اجتماعی ایران دست به اصلاحات زد و برخلاف امثال ملکمخان به «اخذ تمدن فرنگی بدون تصرف ایرانی»(نک: دنبالۀ مقاله) اعتقاد نداشت. از همینرو، اصلاحات امیرکبیر تا حدودی مؤثر افتاد و در همان دورۀ کوتاه صدارتش، برخی از نتایج اصلاحاتِ وی آشکار شد. با این حال، اصلاحات امیرکبیر دولتی مستعجل بود و پس از او، جریان اصلاح برای مدتها دچار وقفه و رکود شد.
در صدارت میرزاحسینخانسپهسالار دورۀ جدیدی ـ هم در تاریخ بیداری اسلامی و هم در تاریخ اصلاحات در ایران ـ آغاز شد. سپهسالار که در مأموریتِ سفارت خود در پاریس و استانبول با تمدن اروپایی آشنا شده بود و با اصلاحطلبان عثمانی نیز روابطی نزدیک داشت، ناصرالدینشاه را به اروپا برد تا توجه او را به نتایج اصلاحات و اندیشههای سیاسی جدید جلب کند؛ اما اصلاحات مورد نظر او آشکارا صبغهای غیردینی داشت و ملهم از افکار روشنفکرانی چون ملکمخان و آخوندزاده بود(حائری، 26-29، 40-47؛ الگار و دیگران، 267). اعتقاد مبرم سپهسالار به لزوم ورود فرهنگ و تمدن اروپا و طرفداریاش از نفوذ انگلستان، اعطای امتیاز خطآهن به رویتر و اخذ وام از اروپا ـ که راه را برای مداخلات بیگانگان در ایران هموار میکرد ـ موجب مخالفت شدید علمای دینی با او شد و در نتیجۀ همین مخالفتها، ناصرالدینشاه در بازگشت از اروپا وی را در گیلان عزل کرد و بی او به تهران آمد(کسروی، تاریخ...، 10؛ نیز ه د، 9/230).
از برکناری سپهسالار به بعد، علما با هشیاری و بیداری بیشتری تحولات کشور را دنبال میکردند. اوج این بیداری را در نهضت تنباکو میتوان دید. ناصرالدینشاه در سفر سوم خود به اروپا (1306ق/1889م) امتیاز انحصار دخانیات را به شرکت رژی انگلیسی واگذار کرد. این امتیاز زیانبار که در 1308ق به امضا رسید، با مقاومت و مخالفت شدید تجار و علمای دینی مواجه شد. علما این امتیاز را وسیلهای برای تسلط بیگانگان بر شئون کشوری اسلامی ارزیابی میکردند. به تدریج جریانی عظیم به رهبری روحانیت شکل گرفت. فعالان نهضت به پخش اعلامیه و شبنامه در میان مردم پرداختند. در شبنامهای اقدامات شرکتِ رژی با اقدامات کمپانی هندشرقی مقایسه شده، و آیندهای نامعلوم و سرنوشتی مشابه سرنوشت هند و مصر برای ایران پیشبینی شده بود(برای آگاهی از متن شبنامه، نک: تیموری، 117).
در تهران رهبری نهضت را میرزاحسنآشتیانی برعهده داشت و در شهرهای دیگر علمای بلاد نهضت را رهبری میکردند؛ اما ضربۀ اساسی به شرکت رژی را مجتهد بزرگ شیعه در سامرا، حاج میرزا حسن شیرازی با صدور فتوای تحریم استعمال دخانیات، وارد کرد. این فتوا به سرعت در سراسر ایران پخش شد و کار به جایی رسید که همۀ مردم، حتیٰ همسران و نوکران ناصرالدین شاه و درباریان نیز از استعمال دخانیات امتناع کردند و شاه چارهای جز لغو امتیاز ندید. پیروزی نهضت تنباکو در واقع نشاندهندۀ قدرت بلامنازع روحانیت شیعه در تعیین مسیر تحولات سیاسی و اجتماعی، و پیش درآمد انقلاب مشروطیت بود(همو، 82-110).
عصر ناصری شاهد حرکتِ بیدارگرانۀ بزرگی بود که به دست سیدجمالالدین اسدآبادی پایهگذاری شد. افکار و اندیشههای او در سراسر جهان اسلام از هند تا مصر تأثیری انکارناپذیر داشت(نک: محیط طباطبایی، سراسر کتاب). مهمترین اندیشۀ بیدارگرانۀ جمالالدین اندیشۀ اتحاد اسلامی بود. او تردید نداشت که نیرومندترین پیوند میان مسلمانان، پیوند دینی است. جمالالدین عقبماندگی مسلمانان را در تفرقه و تعصب، و دور شدن از اسلام میدید و قرآن را سند شناخت حقیقت دین میدانست؛ چنانکه در عروةالوثقیٰ نوشت: «من آرزو دارم که سلطان همۀ مسلمانان قرآن باشد و مرکز وحدت آنان ایمان» (نک: الگار و دیگران، 274).
نامۀ سیدجمالالدین به میرزا شیرازی و نطقهای طولانی و شدیداللحن او برضد فرمانروایان قاجار و هشدارهای او نسبت به خطرات استیلای اقتصادی بیگانگان در بیداری اسلامی نقش فراوانی داشت(همانان، 282). جمالالدین همچنین در برانگیختن روح اعتراض در مردم، در سالهای منتهی به مشروطیت سهم بسیاری داشت. از وی نامههایی برجای مانده است که به ملکالمتکلمین، شیخ هادی نجمآبادی، یحییٰ دولتآبادی و دیگران نوشته، و آنها را به قیام برضد استبداد تشویق کرده است(نک: فراستخواه، سراسر مقاله). محمدهاشم افسر، معروف به شیخالرئیس قاجار تحت تأثیر افکار جمالالدین رسالۀ اتحاد اسلام را نوشت. او در این کتاب به بحث پیرامون سازگاری اسلام و «ترقیات بشریه» پرداخته، و اختلافات مسلمانان را باعث ضعف آنان در برابر سلطۀ غرب دانسته است(نک: سراسر کتاب).
انقلاب مشروطیت سرآغاز تحولات مهمی در عرصۀ جامعه و سیاست و مناسباتِ دین و دولت در ایران بود. این انقلاب که باید تأییدِ همه جانبۀ دو مجتهد بزرگ شیعۀ مقیم نجف، آخوند ملامحمدکاظم خراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی، و به همت و پایداری سیدمحمد طباطبایی و سیدعبدالله بهبهانی و مجاهدات واعظانی چون سیدجمال اصفهانی و ملکالمتکلمین به پیروزی رسید، در تاریخ بیداری اسلامی در ایران نه تنها از آن جهت اهمیت دارد که با رهبری و پشتیبانی روحانیت به پیروزی رسید، بلکه اهمیت ویژۀ آن در این است که روحانیت در این انقلاب رویکردی جدید به سیاست اتخاذ کرد. اگر در جنگهای ایران و روس، قضیۀ از دست رفتن هرات، و نهضت تنباکو دغدغه و هدف اصلی روحانیت جلوگیری از تسلط بیگانه بود، اینبار، رهبران شیعه، مبارزه با ظلم و استبداد داخلی و تلاش برای بهروزی مردم را وجهۀ همت خود قرار دادهبودند.
ویژگی مهم دیگر انقلاب مشروطیت از منظر بیداری اسلامی آن بود که روحانیت در این انقلاب دست به نظریهپردازی زد وکوشیدتا اصول مشروطیت را با فقهشیعی سازگار بنماید وهمسازی آنها را تبیین وتوجیه کند. کتابهای تنبیه الامة و تنزیه المه تألیف آیتالله میرزا محمدحسننائینی، اللئالی المربوطة فی وجوب المشروطه تألیف شیخ محمداسماعیل محلاتی غروی، و رسالۀ انصافیه تألیف ملاعبدالرسول کاشانی و چند اثر دیگر، حاصل همین نظریهپردازی و کوشش است. کتاب تنبیهالامة شاید به سبب برجستگی شخصیت مؤلف آن، اعتبار و شهرت قابل توجهی پیدا کرد.
انقلاب مشروطیت به رغم همۀ تحولاتی که بهبار آورد، به سرانجام دلخواه رهبران روحانی و دستاندکاران روشنفکر غیرمذهبی آن نرسید. مهمترین مشکلی که در همان مراحل نخست پیروزی بروز کرد، اختلاف میان روحانیتِ طرفدار «مشروعه» به رهبری شیخ فضلالله نوری و روشنفکران غیردینی فرنگی مآب و برخی از رهبران مشروطه بود که با تندرویهای خود مایۀ وحشت جناح مشروعهخواه شده بودند و نیز میکوشیدند تا رهبری را از دست روحانیت خارج کنند. این اختلاف سرانجام منتهی به جدایی شیخفضلالله از جمع مشروطهطلبان، و اعدام وی در پایان استبداد صغیر شد.
در اینکه نقش اصلی رهبری انقلاب با روحانیت بود، شکی نیست، حتیٰ مورخی چون کسروی در تاریخ مشروطۀ خود ـ که از منابع معتبر تاریخ مشروطیت ایران است ـ به جایگاه برتر روحانیت در رهبری انقلاب، و حتیٰ اهمیت نقش شیخفضلالله اذعان دارد. همو کوششهای تنی چند از پیشوایان غیردینی مشروطه را برای تقلید از تمدن اروپا و وابستگی عمیق آنها را به «اروپاییگری» باعث ناکامی انقلاب مشروطیت میداند( آیین، 2/28). پیامدهای ناخوشایند و غیرمنتظرۀ مشروطیت موجب دلسردی نهاد رسمی روحانیت از حضور و مداخلۀ مستقیم در صحنۀ سیاست شد. این دلسردی چند دهه و تا پایان دوران مرجعیت آیتالله بروجردی به درازا کشید. بروجردی به استناد همین پیامد از مداخلۀ مستقیم در سیاست خودداری میکرد(دوانی، زندگانی...، 352).
در فاصلۀ جنگ جهانی اول کودتای 1299ش، در گوشه و کنار ایران نهضتهایی به وقوع پیوست که هریک علت آشکار و مستقیمی داشت. با این حال، نظر به وجود انگیزۀ دینی و اسلامی در این نهضتها ـ با شدت و ضعف ـ میتوان آنها را بخشی از روند بیداری اسلامی در ایران به شمار آورد.
مهمترین این نهضتها اینها بودند: 1. قیام رئیس علی دلواری در جنوب ایران برضد اشغالگران انگلیسی(نک: رکنزادۀ آدمیت، سراسر کتاب)؛ 2. نهضت جنگل به رهبری میرزا کوچکخان در گیلان به سبب نابسامانی و آشفتگی اوضاع عمومی کشور(نک: فخرایی، سراسر کتاب)؛ 3. قیام شیخ محمدخیابانی در آذربایجان در اعتراض به قرارداد 1919م(آذری، سراسر کتاب). این هر 3 نهضت سرکوب، و رهبران آنها کشته شدند.
کودتای نظامی 1299ش/1920م با پشتیبانی انگلستان، موجب تشکیل دولت مرکزی قوی و برقراری نظم در ایران شد. رضاخان سردار سپه، سردمدار نظامی کودتا، در اندک مدتی پس از کودتا مدارج ترقی را پیمود و بر مسند نخستوزیری تکیه زد. در اواخر سال 1302ش و پس از عزیمت احمدشاه قاجار به اروپا، رضاخان را به ریاست جمهوری تدارک دیدند. اما با مقاومت سیدحسن مدرس، نارضایی مراجع تقلیدِ شیعه چون آیات اصفهانی، نائینی و حائری ـ که در نتیجۀ تحولات ترکیه به این ماجرا به دیدۀ شک مینگریستند ـ و مخالفت فراگیر مردم، نقشۀ ریاست جمهوری رضاخان به شکست انجامید(نک: مکی، تاریخ...، 3/1-15)؛ اما کمی بعد، رضاخان به وسیلۀ مجلس مؤسسان به سلطنت رسید(همانجا).
مهمترین و کارآمدترین مخالف رضاشاه در دورۀ دیکتاتوری 20 سالۀ او، مدرس بود. او که شجاعت، سرسختی و هشیاری سیاسی خود را در مجلس دوم در جریان رد اولتیماتوم روسیه به ایران برای اخراج شوستر نشان داده بود، سراسر 6 سال آخر حیاتِ سیاسی خود را به مبارزه با دیکتاتوری رضاشاه گذراند و عاقبت پس از 10 سال تبعید، به اشارۀ رضاشاه در تبعیدگاهش به قتل رسید(برای آگاهی از جزئیات زندگی و مبارزات مدرس، نک: مکی، مدرس...، سراسر کتاب).
با رسیدن رضاخان به پادشاهی، اختناقِ بیسابقهای بر جامعۀ ایران سایه افکند؛ با این حال، دورۀ او خالی از تشنج و درگیری میان مذهب و حکومت نبود؛ به عنوان نمونه، در 1306ش/1928م در اعتراض به قانون نظام اجباری، حاج آقانورالله اصفهانی و عدهای از علمای شهرهای مختلف به قم مهاجرت کردند و خواستار لغو این قانون شدند(هدایت، 375-378). دولت مجبور به مذاکره با آنان شد(همانجا)؛ اما ماجرا با مرگ غیرمنتظرۀ حاجآقا نورالله، بدون نتیجه پایان یافت(مکی، تاریخ، 4/432-438).
در نوروز 1307، آیتالله شیخ محمدتقی بافقی که به نحوۀ حضور همسر رضاشاه در حرم حضرت معصومه معترض بود، دستگیر و تبعید شد(همان، 4/285). در 1314ش نیز تجمع مردم مشهد در مسجد گوهرشاد در اعتراض به تغییر لباس، به نحوی خونین سرکوب شد. آیتالله حاجآقا حسین طباطبایی قمی نیز در ادامۀ همین ماجرا دستگیر، و از ایران تبعید گردید. کشف اجباری حجاب که از 17 دی 1314 آغاز شد، علاوه بر نارضایی شدید مردم، با موارد مکرر درگیری زنان و مردان متدین با مأموران دولتی همراه بود(هدایت، 407).
سیاست فرهنگی رضاشاه آشکارا اسلامستیز بود. در زمان او دستگاههای فرهنگی دولتی و رسمی نوعی از ملیگرایی را تبلیغ میکردند که مبتنی بر دستکم گرفتن دورۀ اسلامی تاریخ ایران، و تعظیم و تجلیل تمدن ایران باستان بود. به گفتۀ حمید عنایت، همین امر موجب شد که مخالفت با ملیگرایی «معیار رسوخ ایمان» دانسته شود(اندیشه...، 215). در دهههای بعد نیز اسلام و ملیگرایی در ایران باهم کنار نیامدند و مخالفت با ملیگرایی یکی از مؤلفههای بیداری اسلامی در ایران شد(نک: دنبالۀ مقاله).
تأسیس حوزۀ علمیۀ قم به دست آیتالله شیخ عبدالکریم حائری (1301ش) یکی از مهمترین رخدادهای تاریخ معاصر ایران است. اگر چه این امر، با آغاز دیکتاتوری روبه گسترش رضاخان همراه بود، اما آیتالله حائری با اجتناب از هرگونه مداخله در سیاست و پرهیز از درگیری با حکومت، و با پیش گرفتن سیاست صبر و حوصله و مدیریتِ صحیح ـ در اوضاع و احوال سختی که مذهب و روحانیت زیرفشار شدید سیاستهای رضاشاه قرار داشت ـ توانست پایههای حوزۀ علمیۀ قم را استوار سازد. این حوزه در دهههای بعد به مرکزی مهم و تأثیرگذار در عرصۀ دین و سیاست تبدیل شد(نک: دنبالۀ مقاله).
با ورود نیروهای متفقین به ایران در جریان جنگ جهانی دوم و سقوط رضاشاه(شهریور1320/سپتامبر1941)، جامعۀ ایران از قید دیکتاتوری 20 ساله نجات یافت. در فضای آزادِ پس از شهریور 20، حوزۀ علیمۀ قم با وارد کردن نخستین نسل دانشآموختگان و تربیتشدگان خود به جامعه، حیات تازهای را آغاز کرد. در وضعیتِ تازه چالش عمدۀ پیش روی نیروهای مذهبی کمونیسم و افکار چپ و کسرویگرایی بود. حزب توده با پشتوانۀ روشنفکران و تحصیلکردگان و نویسندگان و مترجمان ورزیده و حمایت سیاسی و مالی خارجی، سعی داشت خلأ فکری ناشی از 20 سال اختناق رضاشاهی را به سرعت پر کند؛ و تا حدودی نیز در این کار، به ویژه در محیط دانشگاهها و دبیرستانها موفق بود. اما همین امر موج بیداری اسلامی را به دامنههای علمی و نظری تازهای کشاند. تأسیس انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران به دست عدهای از دانشجویان مسلمان در 1320ش، برای مقابله با افکار و نیروهای غیراسلامی، به ویژه کمونیسم، و فعال شدن روشنفکری دینی نخستین نتایج این تحول بود. نبرد فکری اسلام با کمونیسم به منزلۀ یکی از مؤلفههای بیداری اسلامی در ایران، تا 4 دهه بعد ادامه یافت(نک: دنبالۀ مقاله).
مهمترین دغدغۀ روشنفکری دینی ایران در آن سالها ارائۀ چهرۀ تازهای از اسلام بود که سازگار با مقتضیات زمان و علوم جدید، و پاسخگو به مشکلات و نیازهای فکری نسل جوان و تحصیلکرده باشد. پایهگذار روشنفکری دینی جدید ایران، مهدی بازرگان بود که در طول نیمقرن حیات فکری و سیاسی خود آثار فراوانی پدید آورد. محور عمدۀ آثار او «اثبات حقانیت اسلام از راه علوم تجربی و ریاضیات و مطابقت و هماهنگی احکام اسلام با دانشهای جدید و نیز اثبات توانایی اسلام برای ادارۀ جامعه» است(جعفری، 159). آثار او در طول چند دهه در گرایش جوانان و دانشگاهیان به اسلام و احیای تفکر دینی، تأثیر فراوانی داشت(همو، 162). حضور عملی وی در صحنۀ سیاست در دهههای بعد و مبارزه با استبداد سلطنتی او را به چهرهای ماندگار در تاریخ بیداری اسلامی ایران تبدیل کرد(برای اطلاع بیشتر، نک: همو، 157-162).
دیگر چهرۀ پیشگام بیداری اسلامی ایران آیتالله طالقانی است. او تحصیلات خود را در حوزۀ علمیۀ قم، و در سالهای سخت دیکتاتوری رضاشاه به پایان برد(همو، 146). فشار و استبداد حاکم بر جامعه، یکی از عوامل تحول فکری و روحی او شد(همانجا). در روزگار جوانی وی، استادش، شیخ محمدتقی بافقی ـ که در شهر ری در تبعید به سر میبرد ـ به او گفته بود: «به طلاب بگو بیندیشند! به فکر آینده باشید! در چنگال رضاخان باید مکتب را حفظ کرد»(نک: همو، 146-147).
طالقانی، به گفتۀ خود، با مطالعه و دقت در قرآن و نهجالبلاغه و تاریخ اسلام، «هدف ومقصد را از نظر وظیفۀ اجتماعی» تشخیص داد(همانجا). او برای آشنایی نسل جوان با حقیقت اسلام، در 1318ش، جلسات تفسیر مخفیانهای تشکیل داد؛ پس از سقوط رضاشاه، «کانون اسلام» را باهمکاری دیگران تأسیس کرد. ارگان این کانون مجلۀ دانشآموز بود(همو، 148). نخستین اثر مکتوب بازرگان با عنوان «مذهب در اروپا» درهمین مجله چاپ شد(همو، 158). از این به بعد، دوستی و همکاری صمیمانهای میان بازرگان و طالقانی پدید آمد که تا پایان عمر طالقانی(1358ش) ادامه داشت.
طالقانی به همۀ ابعاد اسلام توجه داشت. او با نوشتن کتاب اسلام ومالکیت ضمن نشان دادن نارساییهای مارکسیسم و سرمایهداری به تبیین دیدگاههای دربارۀ اقتصاد و مالکیت پرداخت(نک: مآخذ). او به «حکومت اسلامی» معتقد بود و کتاب تنبیهالامة و تنزیه المله اثر نائینی را با مقدمه و پاورقیهای توضیحی منتشر کرد؛ خود او در اهمیت این کتاب در مقدمۀ آن یادآور شده است: «[این کتاب] گرچه برای اثبات مشروعیت مشروطه نوشته شده، ولی اهمیت بیشتر آن به دست دادن اصول سیاسی و اجتماعی اسلام و نقشه و هدف کلی حکومت اسلامی است»(نک: مآخذ).
شوق طالقانی به بیدار ساختن نسل جوان و تحصیلکرده، او را به همکاری با انجمن اسلامی دانشجویان و انجمن اسلامی مهندسین کشاند(جعفری، 148). او بعدها نیز مسجد هدایت را به پایگاهی برای جذب جوانان و دانشجویان تبدیل کرد و برای آنان جلسات تفسیر قرآن ترتیب داد(میثمی، 1/30، 88). بسیاری از فعالان اسلامی در دهههای بعد، از پرورش یافتگان یا مرتبطان با طالقانی و مسجد هدایت بودند(همو، 1/89).
توانایی طالقانی در گفتوگو و تعامل با روشنفکران و تحصیلکردگان، شناخت او از مقتضیات زمان و مبارزۀ پیگیر او با استبداد موجب شد که وی سهم و نقشی اساسی در تاریخ بیداری اسلامی ایران داشته باشد(برای اطلاع بیشتر، نک: جعفری، 145-156).
با استقرار آیتالله بروجردی در قم(اواخر سال 1323ش) و رسیدن وی به مرجعیتِ بلامنازع شیعیان(1325ش/1946م)، حوزۀ علمیه قم جایگاهی ممتاز یافت. در طول 15سال مرجعیت عامۀ آیتالله بروجردی، ایران صحنۀ حوادث و کشاکشهای سیاسی بزرگ بود؛ اما سیاست رسمی وی مداخله نکردن در سیاست بود. با این حال، حوزۀ قم از جریان بیداری اسلامی برکنار نماند و مثل دانشگاه، هم در آن تأثیر گذاشت و هم از آن تأثیر پذیرفت.
در زمستان 1337ش، چند تن از فضلای نواندیش حوزه، مجلۀ درسهایی از مکتب اسلام را پایهگذاری کردند که بعدها به اختصار مکتب اسلام نامیده میشد. به گفتۀ یکی از بینانگذاران مجله، انگیزۀ آنان این بود که «حوزه تکانی بخورد و اثر وجودی خود را نشان بدهد و مردم بدانند در حوزه چه خبر است؛ همچنین پاسخ بسیاری از مقالات مفسدهانگیز که در آن روزها در جراید و مجلات کشور آزادانه نشر مییافت، از حوزه داده شود، یا نقد گردد»(دوانی، زندگانی، 345). به رغم مخالفتهای زیاد، به ویژه از سوی اطرافیان آیتالله بروجردی، وی از این کار استقبال کرد و دستاندکاران مجله را به حمایت مادی و معنوی خود دلگرم ساخت(همان، 348-350).
بروجردی نویسندگان مجله را به سادهنویسی و استفاده از زبان روز و حتیٰ داستاننویسی ـ البته با استفاده از منابع اسلامی تشویق میکرد(همان، 350). مجلۀ مکتب اسلام به سرعت رشد کرد و در اواخر عمر نظام سلطنتی، شمارگان آن به 80هزار رسیده بود که بین 10 تا 12 هزار شمارۀ آن برای مشترکانی در اروپا و آمریکا ارسال میشد(همان، 253). اغلب مشترکان هم نسل جوان و تحصیلکرده بودند(همانجا). این مجله هرگز به مسائل سیاسی نپرداخت، اما در مقالات آن کوشش میشد تا چهرهای امروزی و پیشرو و قابل قبول از اسلام ارائه گردد. دربارۀ بعضی از نابسامانیهای اخلاقی و اجتماعی نیز تا آنجا که محدودیتهای سانسور اجازه میداد، به انتقاد میپرداخت. مقالات، گزارشها و اخباری که دربارۀ جهاناسلام و مشکلات سیاسی آن ـ به ویژه قضایای الجزایر، و بعدها فلسطین و اسرائیل و استعمارگران غربی و کمونیستها ـ در مجله چاپ میشد، به تقویت روحیه و حس همبستگی و بیداری اسلامی کمک میکرد(نک: مکتب اسلام).
بروجردی از اندیشۀ تقریب مذاهب اسلامی طرفداری میکرد(دوانی، همان، 248). به ابتکار او با مراوده میان حوزۀ قم و دانشگاه الازهر مصر گشوده شد(همانجا) و سرانجام نیز علمای الازهر به رسمیتِ فقه جعفری، به عنوان یکی از مذاهب فقهی اسلامی رأی دادند. این کارها تحولی در روابط شیعه و سنی پدید آورد(همانجا، نیز 249).
ادبیات مذهبی در این دوره توسعه یافت و در فاصلۀ 15 سال شماری از علما و فضلای حوزه 130 عنوان کتاب تألیف کردند که بخش عمدۀ آن کتابهایی است که به زبان روز، در معرفی اسلام و ابعاد مختلف آن نوشته شده است(نک: همان، 139-142).
پس از شهریور 1320 افزودن براهمیتی که حوزۀ قم و مرجعیت پیدا کرد، تحولی نیز در عرصۀ سیاست پدید آمد که با حضور نیروها و شخصیتهای مذهبی در حوزۀ عمل سیاسی جلوهگر شد. مهمترین شخصیت مذهبی و سیاسی آن سالها آیتالله کاشانی بود که سابقۀ فعالیتهای سیاسی او به شرکت در قیام برضد انگلستان در عراق میرسید. او پس از شهریور 20 به دست نیروهای انگلیسی دستگیر و تبعید شده بود. استقبال بینظیری که در بازگشت از تبعید از وی شد، نشاندهندۀ آماده بودن زمینه برای مداخلۀ او در سیاست بود. مبارزۀ کاشانی با سیاستهای دولتهای وقت و انتخابات فرمایشی و نیز مخالفت او با مجلس مؤسسانی که درصدد استوار ساختن قدرت شاه بود، در نهایت به همکاری و همراهی او با جبهۀ ملی و دکتر مصدق در نهضت ملی کردن صنعت نفت، انجامید و وی به سرعت به یکی از رهبران نهضت تبدیل شد. تأثیر فتاوای مذهبی او در ملی کردن صنعت نفت، تثبیت دولت مصدق در آغاز کار، فروش اوراق قرضۀ ملی و در قیام 30 تیر و بازگرداندن مصدق به حکومت انکارناپذیر است؛ اما این همکاری دیری نپایید و اختلاف میان کاشانی و مصدق یکی از عوامل زمینهساز کودتای 28 مرداد 1332ش/18 اوت1953م شد. بیشک نهضت ملی کردن صنعت نفت یکی از جلوههای بیداری ملی و اسلامی در تاریخ معاصر ایران است.
مهمترین نیروی مذهبی آن سالها «جمعیت فداییان اسلام» بود. فداییان اسلام حضور اجتماعی و سیاسی خود را با ترور کسروی ـ مورخی که دیدگاههای ضدروحانی و ضد شیعی داشت ـ آغاز کردند. عمدۀ ترورهای مهم سیاسی دهههای 1320-1330ش به دست این گروه صورت گرفت. مهمترین اقدام آنها ترور رزمآرا، نخستوزیر وقت بود که راه را برای ملی کردن نفت هموار کرد. رهبر فداییان اسلام، مجتبیٰ نواب صفوی، روحانیای جوان و پرشور بود. او در سال 1329ش، کتابی به نام برنامۀ حکومت فداییان اسلام نوشت. با این حال، فداییان اسلام هرگز به قالب یک تشکل مسلحانۀ سلازمان یافته، به شکل و شیوۀ احزاب و گروههای سیاسی نظامی حرفهای، درنیامدند. نواب و یارانش پس از آخرین ترور ناموفق خود دستگیر واعدام شدند(1334ش)(حکیمی، 231-239).
از 1326ش/1947م، مسألۀ فلسطین و مبارزه با صهیونیسم نیز وارد حوزۀ بیدارگری اسلامی در ایران معاصر شد. نخستین اعلامیه در اعتراض به تقسیم فلسطین را آیتالله کاشانی در دی ماه 1326 صادر کرد(قانون، 172). چند ماه بعد آیتالله کاشانی در میتینگی چند دههزار نفری در مسجد شاه(مسجد امام کنونی) تهران، دربارۀ لزوم حمایت از مردم فلسطین و محکومیت تشکیل اسرائیل شرکت کرد و به دستور او فلسفی، خطیب معروف سخن راند(همو، 173). این میتینگ به یاری فداییان اسلام برگذار شد و به ابتکار همانان، 5 هزار داوطلب برای شرکت در جنگ با اسرائیل ثبت نام کردند(همو، 177). از این به بعد، همدردی وهمدلی با مردم فلسطین و اعتراض به سیاستهای رژیم پهلوی در حمایت از اسرائیل و صهیونیسم به یکی از ویژگیهای اصلی بیداری اسلامی در ایران تبدیل شد. در نتیجۀ همین هشیاری و بیداری و واهمۀ رژیم سلطنتی از واکنشهای مردم مسلمان، شناسایی رژیم شاه از اسرائیل از حالتِ دو فاکتور فراتر نرفت و نمایندگی اسرائیل در تهران نیز هرگز نتوانست در مقام یک سفارتخانۀ رسمی، به فعالیت بپردازد. تظاهرات مردم تهران و پخش اعلامیه و تراکت در جریان برگذاری مسابقۀ فوتبال بین تیمهای اسرائیل و ایران در 1348ش، به ابتکار فعالان اسلامی، جلوهای از این بیداری و حساسیت بود.
کودتای 28مرداد 1332 و شکست نهضت ملی آغاز دورۀ تازهای از استبداد، و تمرکز قدرت در دست شاه و وابستگی ایران به سیاستهای خاورمیانهای آمریکا بود. این دوره ربع قرن طول کشید و با سقوط رژیم سلطنتی به پایان رسید. درگذشت آیتالله بروجردی(فروردین 1340) حادثۀ بزرگی بود که شاه انتظار آن را میکشید. شاه برای دور کردن کانون قدرت مذهبی از ایران، تلگرام تسلیتی برای آیتالله حکیم فرستاد؛ درحالی که حوزۀ قم از افراد واجد شرایط مرجعیت خالی نبود. در قم چندتن به عنوان مرجع تقلید مطرح شدند که آیتالله خمینی یکی از آنان بود.
یک ماه پس از درگذشت آیتالله بروجردی، بازرگان، طالقانی و سحابی و چند تن دیگر «نهضت آزادی ایران» را پایهگذاری کردند. شماری از فعالان اسلامی نیز در نهضت آزادی عضویت داشتند. به گفتۀ بازرگان هدف از تشکیل نهضت آزادی «حفظ اصالت نهضت ملی در چارچوب وحدت با جنبش نوین اسلامی» بود(نک: نجاتی، 1/350). در مرامنامۀ نهضت نیز به «تروج اصول اخلاقی، اجتماعی و سیاسی بر اساس مبادی دین مبین اسلام» اشاره شده بود(اسناد...، 1/44).
دیری نگذشت که بر اثر فعالیتهای سیاسی و انتشار اعلامیههای تند و سخنرانیهای مختلف، سران نهضت آزادی دستگیر، و به زندانهای درازمدت محکوم شدند. جلسات محاکمۀ سران نهضت در مهرماه 1342 به صحنۀ دیگری از فعالیتهای سیاسی بیدارگرانه تبدیل شد(نک: بازرگان، سراسر کتاب). غیر از فعالیتهای سیاسی و مبارزاتی، اعضای نهضت آزادی با تأسیس«شرکت سهامی انتشار» به چاپ و نشر آثاری از اندیشمندان اسلامی ایرانی و غیرایرانی ـ مانند سیدقطب و ابوالاعلیٰ مودودی ـ پرداختند و شرکت انتشار به مؤسسهای برای نشر ادبیات بیداری اسلامی تبدیل شد. در مجموع فعالیتهای نهضت آزادی به سهم خود به جنبش بیداری اسلامی در ایران کمک کرد(رجبی، 339-341).
ورود آیتالله خمینی به عرصۀ مرجعیت و رهبری سرآغاز تحولات بزرگی در ایران بود که به سرنگونی نظام سلطنتی و برقراری جمهوری اسلامی انجامید. آیتالله خمینی، پیش از مرجعیت از مدرسان نامآور و درجۀ اول حوزه، و مشهور به طرفداری از اصلاحات در حوزه، و هشیاری در برابر سیاستهای دولت بود و آیتالله بروجردی در بسیاری از مسائل با وی مشورت میکرد(دوانی، زندگانی، 307-319).
نخستین حرکت سیاسی آیتالله خمینی ـ که بعدها در جریان انقلاب به امام خمینی مشهور شد ـ مخالفت با لایحۀ انجمنهای ایالتی و ولایتی بود که با کوشش و همت او و همراهی بسیاری از رهبران مذهبی، دولت مجبور به عقبنشینی و بازپس گرفتن آن شد(نک: همو، نهضت...، 52، 160). این برخورد امام خمینی با مسئولان دولتی و شخص شاه و پیروزی در این امر، توجه مردم و فعالان سیاسی را به وی جلب کرد. به هر روی، ادامۀ مخالفت امام خمینی با سیاستهای شاه، منجر به دستگیری وی و قیام خونین 15 خرداد 1342شد. امام پس از آزادی، به مبارزاتش ادامه داد و در نتیجۀ مخالفت شدید با لایحۀ مصونیت مستشاران آمریکایی، از ایران تبعید شد(آبان 1343/نوامبر 1964).
امام خمینی مبارزۀ رهبران دینی با استبداد داخلی را وارد مرحلۀ جدیدی کرد. او تنها مرجع تقلیدی بود که آشکارا و مستقیم به شخص شاه، صهیونیسم و سیاستهای آمریکا در ایران حمله کرد. حساسیت در برابر سیاستهای آمریکا بعدها به یکی از نمادهای اصلی بیداری اسلامی تبدیل شد. اوج این حساسیت را در ماجرای طرح سرمایهگذاری سرمایهداران آمریکایی و نامهنگاریهای آیتالله سعیدی، شاگرد امام خمینی به روحانیون و مراجع و هشدارهای او نسبت به این طرح میتوان مشاهده کرد. گرچه سعیدی دستگیر شد و جان خود را در زندان از دست داد، اما شاید به دلیل همین حساسیتها طرح سرمایهگذاری آمریکاییها در ایران نیز به اجرا درنیامد(برای اطلاع بیشتر از این ماجرا، نک: روحانی، 2/591بب(.
سرکوب قیام 15 خرداد و تبعید امام خمینی، برخلاف انتظار، جامعۀ بیدارشدۀ ایران را دچار رکود و سستی نکرد. در کمتر از 3 ماه پس از تبعید وی، حسنعلی منصور، نخستوزیر وقت به دست یکی از اعضای گروهی که به «هیئتهای مؤتلفۀ اسلامی» شهرت یافتند، ترور شد(بهمن 1343). این گروه که اعضای آن عمدتاً از بقایای فداییان اسلام و بازاریان فعال اسلامی بودند، قبلاً در قیام 15 خرداد نقشی اساسی ایفا کرده بودند.
یک سال بعد (اواخر سال 1344ش) دستگیری و محاکمۀ پرسروصدای اعضای «حزب ملل اسلامی» نیز موجب جلب توجه افکار عمومی داخلی و خارجی شد. این حزب مخفی که در 1340ش، به دست کاظم بجنوردی، فرزند یکی از مراجع تقلید و با هدف تأسیس جمهوری اسلامی در ایران پایهگذاری شده بود، نخستین تشکیلات سیاسی ـ مذهبی مخفی در ایران بود که با الگوبرداری از جنبشهای مسلحانۀ الجزایر، فلسطین و آمریکای لاتین، مشی مسلحانۀ حرفهای را برای رسیدن به اهداف خود برگزیده بود(برای اطلاع بیشتر، نک: بجنوردی، 20 بب(.
اما خمینی در تمامی سالهای تبعید، با صدور اعلامیه و اعلام موضع در برابر حوادث جاری و حمایت از مبارزان سیاسی مسلمان و خانوادههای زندانیان سیاسی به مبارزۀ خود ادامه داد. مهمترین مواضع سیاسی وی در برابر تحولات سیاسی ایران، تا قبل از سال 1356ش، اینها بود: 1. محکوم کردن جشنهای پرخرج تاجگذاری شاه و همسرش(1346ش)؛ 2. حمایت از مبارزان فلسطینی و اجازۀ صرف وجوه شرعی برای آزادی فلسطین؛ 3. محکوم کردن جشنهای پرهزینۀ بزرگداشت دوهزاروپانصدمین سال شاهنشاهی ایران(1350ش)؛ 4. تحریم عضویت در حزب رستاخیز(1353ش).
در اواخر دهۀ 1340ش نیز درسهای امام خمینی، پیرامون مسئلۀ ولایت فقیه، با عنوان حکومت اسلامی، به وسیلۀ مبارزان اسلامی در ایران منتشر شد و در محافل اسلامی موجی برانگیخت(نک: روحانی، 2/520-527). نظریۀ «ولایت فقیه» بعدها به نظریۀ اساسی جمهوری اسلامی تبدیل شد.
تحول مهم دیگری که پس از درگذشت آیتالله بروجردی پدید آمد، طرح مباحث اصلاحطلبانه پیرامون سازمان روحانیت بود. اصلاحطلبان عمدتاً از شاگردان امام خمینی و از روحانیون صاحب نام و برجستهای بودند که با آگاهی کامل از نارساییهای اقدامات روحانیت سنتی در مواجهه با مسائل روز و با توجه به اهمیت آن، افکار خود را مطرح میکردند. طالقانی، مطهری و بهشتی برجستهترین روحانیونی بودند که اندیشههای اصلاحی خود را پیرامون مرجعیت و روحانیت مطرح کردند(نک: بحثی...، سراسرکتاب)؛ به ویژه مطهری که موقعیت ممتاز علمی و جایگاه روحانی او، و از همه بالاتر محرز بودن بیغرضیاش به وی امکان داد تا لبۀ تیز حملات خود را شجاعانه متوجه نابسامانیهای سازمان سنتی روحانیت و حوزههای علمیه کند(برای آشنایی با افکار اصلاحی مطهری، نک: دو اثر او، «مشکل اساسی...» و «احیا...»). گرچه هیچ یک از پیشنهادهای این روحانیون عملی نشد، اما طرح این انتقادها از سوی علمای دینی خود به عاملی برای متمایز شدن آنان از گروه دیگری از روحانیون شد که سد راه بیداری بودند.
در دو دهۀ 1340-1350ش، مبارزۀ فکری با سیاستهای فرهنگی نظام سلطنتی، و نیز افکار چپ و مارکسیستی در کنار مبارزۀ عملی و سیاسی، از دغدغههای عالمان آگاه دینی بود. مهمترین چهرۀ این عرصه مرتضیٰ مطهری، شاگرد برجستۀ امام خمینی بود. او در انتخاب موضوع تألیفات و تحقیقات خود به نیازهای روز نظر داشت(مطهری، عدل...، 8).
مطهری کار خود را در دهۀ 1330ش، و دراوج تبلیغات کمونیستی، با نوشتن پاورقی و توضیح بر اصول فلسفه و روش رئالیسم طباطبایی آغاز کرد و تا پایان عمر به مبارزۀ فکری و فرهنگی خود ادامه داد. به اعتقاد او «استعمار سیاسی و اقتصادی آن گاه توفیق حاصل میکند که در استعمار فرهنگی توفیق به دست آورده باشد. بیاعتقاد کردن مردم به فرهنگ خودشان و تاریخ خودشان شرط اصلی این موفقیت است»(همو، کتابسوزی...، 97). با این دیدگاه، و با توجه به مقتضیات روز بود که او کتابهایی چون خدمات متقابل ایران و اسلام، اخلاق جنسی، مسئلۀ حجاب، نظام حقوق زن در اسلام، علل گرایش به مادیگری، و جهانبینی اسلامی را نوشت.
هریک از آثار مطهری پاسخی بود به مشکلی و نیازی، حتیٰ اوجگیری انقلاب و مسئولیتهای اجرایی ناشی از آن مانع از تلاشهای فکری و فرهنگی او نبود. او در اوج انقلاب در مقالهای که ابتدا قرار بود به صورت سخنرانی بیان شود، ضمن ارائۀ تاریخی تحلیلی و تطبیقی از بیداری اسلامی در ایران و دیگر کشورهای اسلامی و نقش روحانیت در تاریخ بیداری اسلامی، نسبت به «آفات نهضت» هشدار داد(نک: همو، نهضتها...، 83-95). مطهری در اواخر عمر نگران تلاشهایی بود که برای انطباق مارکسیسم و اصول ماتریالیسم با اسلام صورت میگرفت(نک: همو، علل...، 6بب(؛ و عاقبت نیز در ادامۀ مبارزات فکری خود، در ماههای اول پس از پیروزی انقلاب به دست گروه فرقان کشته شد(اردیبهشت 1358).
در اواخر دهۀ 1340 و اوایل دهۀ 1350ش، حسینیۀ ارشاد نیز به یکی از کانونهای مهم و تأثیرگذار در جامعۀ ایران تبدیل شد. نخستین کتابی که از سوی حسینیه منتشر شد، محمدخاتم پیامبران، نام داشت که جمعی از صاحبنظران و دانشمندان روحانی و غیرروحانی چون مطهری، باهنر، حسین نصر، شریعتی و چند صاحب نام دیگر در آن مقالاتی داشتند(1348ش). حسینیه با پیروی از سبک و سلیقۀ جدید و روزآمد در برگزاری مراسم مذهبی و دعوت از سخنرانان مشهور دینی به سرعت مورد توجه مردم قرار گرفت. در سالهای آخر فعالیت حسینیۀ ارشاد(پیش از 1351ش) بیشتر اوقاتِ آن در اختیار شریعتی بود. شریعتی علاوه بر تحصیل جامعهشناسی در دانشگاه سوربن فرانسه، در خانوادهای مذهبی پرورش یافته بود و از دورۀ نوجوانی با مبارزان ملی ارتباط داشت. پدرش محمدتقی شریعتی، خود از شخصیتهای فرهنگی و اسلامی و سیاسی معروف مشهد، و یکی از چهرههای مطرح در تاریخ بیداری اسلامی ایران بود(نک: جعفری، 163بب(.
شریعتی، بیانی شیوا و قلمی روان و جذاب داشت. مجموع این ویژگیها به وی امکان داد تا با بازآفرینی تعاریف مذهبی سنتی چون امامت، امت، شهادت، مستضعف، انتظار، تقیه و شفاعت و بسیاری دیگر از مفاهیم و اعتقادات دینی، و ارائۀ آن در قالبی نو و جامعهشناختی، موجی بلند در جامعۀ ایران، به ویژه در میان جوانان و دانشجویان برانگیزد. همین امر موجب شد که دستگاههای امنیتی حسینیه را تعطیل، و کتابهای شریعتی را ممنوع کنند(1351ش). اما این امر محبوبیت بیشتر شریعتی و رویکرد بیشتر به آثار او را در پی داشت و از این پس، کتابها و نوارهای سخنرانیهای او در میان جوانان و دانشجویان پنهانی دست به دست میگشت.
شریعتی در عمر نسبتاً کوتاهش آثار زیادی از خود برجای گذاشت، در اواخر سال 1356ش و پس از مرگش، با اعلام فضای باز سیاسی از سوی رژیم شاه، آثار شریعتی در شمارگانی بیسابقه چاپ و منتشر میشد. شریعتی موافقان و مخالفان سرسختی داشت. صرفنظر از هر نوع داوری دربارۀ افکار و اندیشههای وی، نقش و تأثیر او را در روند بیداری اسلامی در ایران نمیتوان نادیده گرفت(نک: همو، 164-178).
جز آنچه درباب تحولات سیاسی و اجتماعی ایران از منظر بیداری ذکر شد، میتوان باز هم عوامل کوچک و بزرگ دیگر را یافت که هریک در عین حال بازتابِ بیداری اسلامی در جامعۀ ایران نیز بودهاند؛ به عنوان نمونه میتوان از گسترش روزافزون مدارس اسلامی یاد کرد. سابقۀ تأسیس این گونه مدارس در ایران به زمان تأسیس جامعۀ تعلیمات اسلامی(1322ش) میرسد که شیخ عباسعلی اسلامی و عدهای از مؤمنان ـ نگران از تأثیر محیطهای آموزشی غیر دینی ـ این تشکیلات را پایهگذاری کردند و در قالب آن، مدارس ابتدایی و دبیرستانهای پسرانه و دخترانۀ متعددی به راه انداختند. همین امر موجب شد که شمار زیادی از مؤمنان سنتی که نگران آیندۀ دینی و اخلاقی فرزندان خود، به ویژه حجاب دختران بودند و به سبب این نگرانی از تحصیل فرزندان خود در مدارس جدید جلوگیری میکردند، با طیب خاطر فرزندان خود را در این مدارس ثبتنام کنند؛ در نتیجه، بخشی از فارغالتحصیلان این مدارس به دانشگاه راه یافتند و تحصیلات عالی از انحصار قشرهای غیرمذهبی یا بیاعتنا به مذهب بیرون آمد. در سالهای آخر عمر نظام سلطنتی، شمار این مدارس ـاعم از وابسته به جامعۀ تعلیمات اسلامی یا مستقل از آن ـ و شمار شاغلان به تحصیل در آنها قابل توجه بود. بعضی از این مدارس از نظر سطح علمی و آموزشی با بهترین مدارس غیرمذهبی رقابت میکردند. شمار زیادی از این مدارس به پایگاههای مبارزه و مقاومت برضد نظام سلطنتی تبدیل شده بودند.
نمونۀ دیگر، تحول اساسی در نقش و کارکرد مساجد بود. تا پیش از تشدیدِ روند بیداری اسلامی مساجد تنها برنامهای که داشتند، برگذاری نماز جماعت بود؛ البته در مراسم عزاداری و اعیاد و مناسبتها مذهبی نیز مساجد محل تجمع مردم بودند و همین مناسبتها موجب میشد که مردم در بخش قابل توجهی از ایام سال، اوقات خود را در مسجد بگذرانند و پای صحبت روحانیون بنشینند. در حقیقت مسجد و منبر حکم رابط میان مردم و روحانیون را داشت. اهمیت مسجد و منبر، پیشتر در نهضت تنباکو و انقلاب مشروطیت آشکار شده بود؛ اما تحولات سریع اجتماعی، گسترش رسانههای گروهی و کتابخوانی میتوانست نقش مساجد را کمرنگ کند. بنابراین باید نقش و کارکرد مساجد پا به پای تحولات اجتماعی بازسازی میشد که این تحول به منزلۀ بازتابی از بیداری اسلامی، در ایران رخ داد و چهرۀ مساجد در دو دهۀ آخر عمر نظام سلطنتی دگرگون شد.
در این سالها، به ویژه در شهرهای بزرگ در بیشتر مساجد، کتابخانه تأسیس شده بود. این کتابخانهها زیرنظر پیشنمازان و به وسیلۀ جوانان فعال و متدین اداره میشد. در بعضی از مساجد خدمات جنبی دیگری چون برگذاری کلاسهای رایگان تقویتی و کنکور و نیز کلاسهای فوق برنامۀ اسلامی و فعالیتها تفریحی سالم ارائه میگردید. در این اواخر، شماری از مساجد تهران صندوقهای قرضالحسنه داشتند که زیرنظر معتمدان محل، بدون بهره و بدون تشریفاتِ دست و پاگیر بانکهای دولتی، در حد توان و سرمایۀ خود به مردم وامیدادند. توسعۀ نقش مساجد را میتوان نمونهای از بیداری و مقابلۀ مردم با سیاست دستگاههای فرهنگی دولتی ویژه جوانان نظیر کتابخانههای دولتی وابسته به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و مرکز تفریحی نظیر کاخ جوانان، و نیز مبارزه با سیاستهای اقتصادی رباخوارانۀ بانکهای دولتی دانست.
اما مهمترین بازتات بیداری اسلامی را، از نظر جامعهشناختی در روحیۀ مردم ایران باید جستوجو کرد. اگر نتیجۀ بیداری را حساسیت و نشان دادن واکنش به اوضاع و احوال پیرامون بدانیم، به گواهی تاریخ ـ چنانکه نمونههایی از آن یاد شد ـ جامعۀ ایرانی در برابر همۀ تحولات کوچک و بزرگ پیرامون خود حساس، و در نتیجه بیدار بود. میزان این حساسیت در سالهای آخر عمر رژیم گذشته، گاه آن چنان بالا بود که مردم در برابر پدیدههایی چون فیلم «محلل» که در آن معتقدات دینی به استهزا گرفته شده بود، مسابقۀ فوتبال میان تیمهای ایران و اسرائیل، نقش ستارۀ داوود بر اسکناسهای 200 ریالی که به سرعت جمعآوری شد(نک: قانون، 390)، تغییر مبدأ تاریخ، و جشنهای هنر شیراز واکنش نشان میدادند.
مهمترین بازتاب روانی و اجتماعی این بیداری را میتوان در حالتی از انتظار و امیدی دید که در جامعه پدید آورده بود. در تمام سالهای سرکوب و قدرت رژیم شاه، جامعۀ مسلمان ایران هیچگاه امید خود را به تغییر از دست نداد. حتیٰ روشنفکر غیرمذهبی ایران نیز «خواب میدید که کسی میآید که مثل هیچکس نیست» و پیشبینی میکرد که «لامپ سبزِالله برفراز مسجد خواهد درخشید»(نک: فرخزاد، 232-234).
در نتیجۀ تحولاتی که در دو دهۀ آخر عمر رژیم پهلوی در عرصۀ سیاست، فکر و اندیشه و فرهنگ در ایران رخ داد ـ و تنها به بخشی از امهات آن اشاره شد ـ جامعۀ ایرانی از نظر روانی به چنان مرحلهای از بیداری و حساسیت رسید که فقط یک تکان برای فرو ریختن پایههای نظام کافی بود. این تکان در 1356ش، و با نوشتن مقالهای برضد امام خمینی در روزنامۀ اطلاعات پدید آمد و سرآغاز تحولاتی شد که مهمترین پیامد آن برپایی انقلاب اسلامی در ایران بود.
ویژگیهای اصلی بیداری اسلامی در ایران، جوهرۀ شیعی آن، تأثیرگذاری آن بر دیگر جوامع اسلامی، و موفقیت آن در تأسیس نظامی مبتنی بر دین در دوران جدید است. این نظام در ربع قرن حیات خود، بدون پشتوانۀ خارجی، موفق به از سرگذراندن بحرانهای سخت و متعددی شده است.
در جهان عرب: عربها نیز چون ایرانیان پس از برخورد تمدن غرب در صددِ اصلاح و بازسازی فکری و فرهنگی جامعۀ خود برآمدند. نخستین خاستگاه بیداری اسلامی در جهان عرب سرزمین مصر است که به دلایلی چند، از جمله حملۀ ناپلئون به این کشور(1212ق/1798م)، زودتر از مناطق دیگر روند اصلاح و بیداری در آن آغاز شد. نخستین اصلاحطلبی که در جهان عرب برای سازگار کردن اسلام با تمدن غرب کوشید، رفاعه رافع طهطاوی بود. طهطاوی که در زمان محمدعلی پاشا برای تحصیل به اروپا فرستاده شده بود، تمدن غرب را از نزدیک شناخت و با افکار جانلاک و منتسکیو آشنا بود. او همچون همتایان ترک، هندی و ایرانی خود، در نخستین برخورد با فرهنگ و تمدن اروپا تلاش کرد تا اسلام را با تمدن جدید سازگار کند. طهطاوی اصولاً اسلام را نه تنها مانع ترقی و جذب تمدن غربی نمیدید، بلکه تمدن اروپا را منتج از تمدن اسلامی میدانست(سید، 87). ازاینرو، اندیشههای نوخواهانهاش را به آیات قرآن و احادیث پیامبر(ص) مستند میکرد(رجایی، 26). طهطاوی از نخستین کسانی است که از مفهوم «میهن» به معنای غربیاش در گفتار خود استفاده کرد. او مصر را «میهن مصریان» میدانست(نک: عنایت، سیری...، 35)؛ و نیز معتقد بود که برای اخذ و اقتباس فرهنگ و تمدن از اروپا، باید با اروپاییان پیوندهای دوستانه برقرار کرد(نک: همان، 36).
در تونس، خیرالدین پاشا، دولتمرد تونسی با افکار مشابه افکار طهطاوی، اندیشۀ تنظیمات را مطرح کرد و دست به اصلاحات سیاسی، نظامی، اداری و اجتماعی زد(ه د، 9/240).
یکی دیگر از چهرههای اصلاحطلبی و روشنفکری مبتنی بر اخذ و اقتباس فرهنگ تمدن غربی شبلی شمیل(1266-1328ق/1850-1910م) بود. شمیل در مصر با مجلۀ المقتطف همکاری میکرد. خط مشی کلی این مجله آشنا کردن مردم با علوم جدید مثل پزشکی، زیستشناسی، مهندسی و نجوم بود و دامنۀ تأثیر آن نیز از جهان عرب بیرون رفت و حتیٰ در ایران خواننده داشت(کسروی، زندگانی...، 44). شبلی شمیل به علم ایمانی بیپایان داشت؛ با اینکه در خانوادهای مسیحی زاده شده، و خود ماتریالیست بود، از اسلام در برابر حملات اروپاییان دفاع میکرد و معتقد بود که نابسامانیهای جهان اسلام به رفتار مسلمانان مربوط میشود و نه به اصل اسلام(عنایت، همان، 53). شمیل در پیروی از تمدن غرب از طهطاوی فراتر رفت، ولی برخلاف بسیاری از همتایان بعدی خود، پیوندهای خود را با فرهنگ دیرین جامعهاش نگسست و به بسیاری از ارزشهای اسلامی پایبند بود(همان، 55). ستایشهای او از پیامبر(ص)، قرآن مجید و امام علی(ع) مشهور است.
پس از شبلی شمیل، در نحلۀ روشنفکران معتقد به پیروی از غرب، باید از طه حسین یاد کرد. او نیز در کتاب مستقبل الثقافة فی مصر، ضمن برشمردن دلیلهای عقبماندگی مصریان، آنان را به پیروی همه جانبه از غرب سفارش میکند(نک: همان، 56بب(. طه حسین تاریخ صدر اسلام را به خوبی میشناخت. از اینرو، گزارش او از ماجراهای جانشینی پیامبر و پیدایش شیعه گزارشی منصفانه و بیطرفانه است(نک: ص21 بب(. به گفتۀ حمید عنایت، توجه طه حسین به تاریخ صدر اسلام در اواخر عمر، حاکی از برخورد دوگانۀ او با اسلام است: او از یک سو از جدایی دین از سیاست طرفداری میکند و از سوی دیگر بر اهمیت فردی و اجتماعی دین و ضرورت آن در تربیت اخلاقی افراد تأکید میورزد(عنایت، همان، 75). عنایت راز این رویکرد را در این میبیند که روشنفکران «صمیمی» بیشتر کشورهای اسلامی فهمیدهاند که شناختِ درستِ مسائل سیاسی و اجتماعی جوامعشان «بدون آگاهی از زمینۀ دینی زندگی ملتهایشان ممکن نیست»(همان، 76).
اصلاحطلبیای که با طهطاوی در مصر بر مبنای پیروی از تمدن غرب همراه با وفاداری به اسلام آغاز شد، با طه حسین به پیروی همه جانبه از غرب کشید؛ اما با حضور جمالالدین اسدآبادی در مصر، جریان فکری متفاوتی آغاز شد. جمالالدین در دوران اقامت 8 سالۀ خود در مصر(1288-1296ق/1871-1879م) تحولی در افکار و اذهان پدید آورد. او در آنجا به تدریس فلسفه، ریاضیات و کلام پرداخت(عوض، 1/70) و مَدرَس او به سرعت محل توجه جوانان تحصیلکرده قرار گرفت(همو، 1/71-73).
جمالالدین در دروس خود، دربارۀ گرفتاریها و تیرهروزیهای مسلمانان و چارۀ دردهای آنها، لزوم پیراستن اسلام از خرافات و کوتاه کردن دست استعمار از سرزمینهای اسلامی سخن میگفت. بیدارگران و اصلاحطلبانی چون محمد عبده، سعد زغلول، بارودی، سلیم نقاش، یعقوب صنوع و ادیب اسحاق، همگی از شاگردان و از پرورشیافتگان محفل او بودند. این عده بعدها در جریان قیام عُرابی پاشا نقش داشتند. جمالالدین، به شهادت مورخان معاصر خود، نقش عمدهای در بیداری ملی و اسلامی مردم مصر داشت. بیشتر مورخان و نویسندگان عرب معاصرِ وی برنقش اساسی او در خلع خدیواسماعیل از فرمانروایی مصر، فراهم کردن مقدمات قیام عرابی پاشا، و نیز در برانگیختن موج آزادیبخشِ اسلامی در رویارویی با استعمار انگلستان در سرزمینهای اسلامی و بهویژه در مصر اتفاقنظر دارند(همو، 1/82).
مبارزات روشنگرانۀ جمالالدین موجب تبعید وی از مصر شد(1879م). او ابتدا به هند، و پس از چندی به پاریس رفت. در پاریس شاگرد وفادارش، محمد عبده به وی پیوست و او را در انتشار مجلۀ عروةالوثقیٰ یاری داد. عمدۀ مطالب این مجله پیرامون اوضاع سیاسی، اجتماعی و فکری جهان اسلام و تشجیع مسلمانان به مبارزه با استعمار است(نک: محیط، سراسر کتاب؛ نیز، جمالالدین، عروة...).
مشهورترین و مؤثرترین شاگرد جمالالدین در مصر، شیخ محمد عبده بود. او پس از شکست قیام ملی عرابی پاشا و اشغال مصر از سوی انگلستان، به جرم شرکت در قیام از میهن خود تبعید شد. عبده مصلحی بزرگ بود و آراء و افکار او در میان مصریان و عربها تأثیری بسزا نهاد. ناکامیهای سیاسی او را از تندروی انقلابی به اعتدال و اصلاح کشاند. عبده معتقد بود: «تازمانی که مردم مصر نادان و ناآگاهاند، نمیتوانند انگلستان را از میهن خود برانند و بدین دلیل اصلاح فکر دینی مصریان باید بر پیکار سیاسی با استعمار مقدم باشد»(عنایت، همان، 127). او اندیشههای اصلاحی دینی خود را در رسالة التوحید طرح کرده است.
محمد عبده همچون استادش جمالالدین شاگردانی صاحبنام و تأثیرگذار از خود برجای گذارد که نامآورترین آنان محمدرشیدرضا بود. مهمترین کار رضا تأسیس مجلۀ المنار(1315ق/1897م) و کار دیگر او ـ که میتوان آن را مقابلهای با فعالیتهای هیئتهای تبشیری دانست ـ تأسیس «جمعیةالدعوة و الارشاد» بود. رضا اصلاح فکر دینی و احیاء اندیشۀ اسلامی را به سلفیگری کشاند. او چارۀ مشکلات جوامع اسلامی را در بازگشت به «سنت سلف صالح» میدید؛ جنبش سلفیگری مدتها پیش از او آغاز شده بود، اما رضا با سلفیان پیش از خود تفاوتی مهم داشت. او میان شریعت و حقوق فرق میگذاشت و معتقد بود که شریعت ابدی و لایتغیر است، اما حقوق برحسب تغییر اوضاع و احوال اجتماعی لزوماً باید مورد تجدید نظر قرار گیرد. رضا به حکومتی اسلامی معتقد بود که در آن «امور سیاسی و اجتماعی و اقتصادی دولت با یک قانون اساسی تنظیم شده که در اصول کلی خود از قرآن، حدیث و تجربۀ خلفای راشدین ـ پویا شده با اصل اجتهاد ـ سرمشق گرفته باشد»(عنایت، اندیشه...، 128 بب ، بهویژه 148). در واقع اندیشههای رضا محصول جریانها و حوادثی بود که در زمان او در مصر و دیگر جوامع اسلامی اتفاق میافتاد و واکنشی بود به اندیشههای لیبرالی و ملیگرایانه که از سوی افرادی چون سعدزغلول، طه حسین و علی عبدالرزاق مطرح شده بود.
عبدالرحمان کواکبی نیز دیگر شاگرد نامآورِ محمدعبده بود که به بیداری دینی در میان عربها یاری بسیار کرد(عنایت، همان، 160). کوکبی در حلب به تحصیل پرداخت، زبانهای ترکی و فارسی را آموخت و با خواندن روزنامههای ترکی چاپ استانبول با اندیشههای غربی آشنا شد(همان، 161). او در جوانی به روزنامهنگاری و مبارزه با استبداد ترکان عثمانی پرداخت و چندی به زندان افتاد؛ سرانجام، به مصر رفت و به محافل آزادیخواه و روشنفکر مصری پیوست.
کوکبی اندیشههای آزادیخواهانه و اصلاحگرایانۀ خود را در دو کتاب طبایعالاستبداد و امالقریٰ به رشتۀ تحریر درآورد. طبایعالاستبداد او که در واقع نقدی تند بر استبداد سلاطین عثمانی بود، به زودی مورد توجه قرار گرفت و به هنگام انقلاب مشروطیت در ایران نیز ترجمهای از آن به وسیلۀ عبدالحسین قاجار منتشر شد(برای آگاهی از روند اصلاحطلبی در جهان عرب، نک: ه د، 9/236 بب (.
محمدعبده پیروان دیگری نیز داشت که هریک به نحوی کوشیدند راه او را ادامه دهند. مهمترین پیروان او اینان بودند: 1. محمدفرید وجدی، نویسندۀ اسلامی و مفسر قرآن که تمایل به تقرب مذاهب اسلامی داشت. 2. محمد مصطفیٰ مراغی که محضر عبده را درک کرد و از شاگردان بلافصل او بود. وی به ریاست الازهر رسید و از منادیان اصلاح و احیای فکر دینی بود(زرکلی، 7/103). 3. شیخ محمود شلتوت، رئیس الازهر و حامی پرشور تقریب مذاهب اسلامی که با آیتالله بروجردی در ایران ارتباط داشت و فتوا به رسمیت مذهب شیعۀ امامیه داد. 4. احمد امین، دانش آموختۀ الازهر و صاحب کتابهای فجرالاسلام، ضحی الاسلام و ظهرالاسلام. او از طرفداران تجدید حیات فرهنگ عربی ـ اسلامی بود(نک: مراد، 93).
مهمترین حادثه در حوزۀ اسلامگرایی در فاصلۀ دو جنگ جهانی، تأسیس جمعیت اخوان المسلمین به دست حسن بنا بود(1307ش/1928م). اخوانالمسلمین، به گفتۀ بنا محصول اوضاع سیاسی پس از 1919م؛ و «رویکرد به ارتداد و نیست انگاری»ای بود که سراسر عالم اسلام را فرا گرفته بود(عنایت، اندیشه...، 152-153). این رویکرد با حمله به سنت و سنتگرایی ـ که در ترکیه آغاز شده بود ـ و گرایشهای غیراسلامی و سکولار و لیبرال ـ که در محیطهای دانشگاهی نفوذ کرده بود ـ نزدیک بود که مصر را در خود فرو برد(همانجا). اما در کنار همۀ اینها، نباید از تأثیر تشدید بحران در فلسطین میان اعراب و صهیونیستها در پیدایی اخوانالمسلمین و رویکردها و رهیافتهای بعدی آن غافل بود(نک: همانجا).
برنامۀ اخوانالمسلمین تأسیس حکومت اسلامی در مصر، و سپس در جهان اسلام بود. بنا، رهبر اخوان از جمالالدین اسدآبادی، محمد عبده و محمدرشیدرضا تأثیر پذیرفته بود. اقدامات حاد وتند اخوان پس از شکست اعراب از اسرائیل در 1327ش/1948م، موجب انحلال جمعیت و ترور حسن بنا به دست عوامل حکومت شد. چندی بعد، اخوانالمسلمین تجدید سازمان یافت و حسن هضیبی به رهبران آن رسید(1950م).
در جریان انقلاب 1952م مصر که در آن «افسران آزاد» به رهبری جمال عبدالناصر رژیم سلطنتی را برچیدند، اخوانالمسلمین و افسران آزاد به همکاری پرداختند؛ البته این همکاری از جنگ 1948م آغاز شده بود؛ اما پس از انقلاب به زودی به جدا شدن راه اخوان از راه افسران آزاد انجامید. سرانجام این جدایی و اختلاف دستگیری شماری از رهبران جمعیت و پراکنده شدن آن در زمان حکومت عبدالناصر و اعدام سیدقطب، رهبر و نظریهپرداز اصلی اخوان و دو تن از یارانش بود(1345ش/1966م).
دامنۀ تأثیر سیاسی و فکری اخوانالمسلمین از مرزهای مصر فراتر رفت و این نهضت در دیگر کشورهای عربی و نیز در ایران و پاکستان بازتابهای فکری و تشکیلاتی داشت. جمعیت اخوانالمسلمین پس از گذراندن چند دورۀ فراز و نشیب هماکنون نیز ـ البته با دوری جستن از اقدامات تند گذشته ـ به فعالیت خود در مصر، سوریه و اردن ادامه میدهد(برای اطلاع از تاریخچه، اهداف و تحولات و تأثیرات اخوان المسلین، نک: ه د، 7/271بب ؛ نیز عنایت، همان، 151-168).
مصر، به دلیلهای متعدد، از جمله جمعیت و موقعیت تاریخی و جغرافیایی و فرهنگیاش، همواره در عرصههای سیاسی و اجتماعی بر دیگر مناطق عربی تأثیر گذارده است؛ به همین سبب، روند بیداری اسلامی و اصلاحطلبی دینی و احیای فکر دینی در کشورهای دیگر عربی تا حدود زیادی متأثر از جریانات فکری و سیاسی مصر بوده است.
افزون بر آن، کشورهای عربِ شمال افریقا نیز از کانونهای اصلاحطلبی و بیداری اسلامی بودهاند؛ اگرچه ـ همانطور که گفته شد ـ روند اصلاحطلبی دینی و بیداری اسلامی در این کشورها بیتأثیر از مصر نبوده است، اما در این کشورها نیز ـ به سببِ داشتن پیشینۀ غنی فرهنگی و اسلامی، و نیز رویارویی مستقیم با استعمار در قرن 19 ونیمۀ اول قرن 20م ـ مبارزه با استعمار و همکاری با نیروهای سیاسی برای کسب استقلال و کوشش برای حفظ هویتِ فرهنگی و اسلامی و ملی مهمترین اهداف اندیشمندان و متفکران اسلامی بوده است(برای اطلاع بیشتر از روند اصلاح دینی و بیداری اسلامی در این کشورها، نک: ه د، 9/241بب ؛ نیز الجزایر).
در سالهای اخیر، فلسطین و لبنان در تاریخ بیداری اسلامی جایگاه ویژهای یافتهاند. این ویژگی در لبنان ناشی از موفقیتهای سیاسی و نظامی نیروهای مقاومت اسلامی ـ عمدتاً شیعۀ ـ این کشور در اخراج اشغالگران اسرائیلی از جنوب کشور خود(نک: ه د، لبنان)؛ و در فلسطین ناشی از رویکرد به اسلام در مبارزه با اسرائیل و ظهور جنبشهایی چون حماس و جهاد اسلامی(ه مم) و از همه مهمتر پدیدۀ انتفاضه است.
در ترکیه: در سدههای 12و13ق/18و19م که در تکوین استعمار غربی و اوجگیری فرهنگ و تمدن اروپایی بود، عثمانیان بهطور کلی با این پدیده برخوردی دوگانه داشتند: گروهی از آنان خواهانِ بازگشت به قوانین سلطان سلیمان قانونی(سل 926-974ق/1520-1566م) بودند و با هرگونه تغییری مخالفت میورزیدند؛ گروهی دیگر برای نیل به تجدد و نوسازی ارتش و نهادهای اداری و آموزشی و اخذ و اقتباس علوم و فنون و شیوههای زندگی غربی به منظور به دست آوردن امکان و توان لازم برای حفظ امپراتوری در برابر تهاجم غرب میکوشیدند(لاپیدوس، ترجمۀ مدیر شانهچی، 838).
جریان اصلاحطلبی پس از پشت سرگذاشتن چند مرحلۀ فراز و نشیب(نک: ه د، اصلاحطلبی در قلمرو عثمانی)، در زمان عبدالمجید واردِ مرحلهای شد که به دورۀ «تنظیمات» معروف است. در این دوره گامهای بلندی در جهت نوسازی ارتش و نظام اداری، پذیرش نهادهای مدنی غربی، و دنیوی کردن نظام حقوقی و آموزشی برداشته شد(IA, XI/709-714؛ شاو، II/81-86). جنبش تنظیمات که تضعیف نهاد دین و تشدید دینزدایی از پیامدهای آن بود(همو، II/123-124). موجبِ بیداری و برانگیختگی کسانی شد که با توجه به معتقدات دینی از این روند ناراضی بودند؛ و در نتیجه، در برابر تنظیمات واکنشهایی با صبغۀ دینی پدید آمد.
نخستین واکنش تشکیل «جمعیت فداییان» بود. تشکیل این گروه زیرزمینی به رهبری شیخ احمد سلیمانیهای، در حقیقت نخستین گام برای سازماندهی فعالیتهای دینی سیاسی و اجتماعی بود(IA, II/358). رهبران جمعیت قصد داشتند سلطان عبدالمجید و برخی از دولتمردان را به نام «شریعت» به قتل رسانند، اما اعضا و هواداران جمعیت پیش از هر اقدامی دستگیر، و در پادگان کولِلی در استانبول زندانی شدند(1276ق/1859م). بعضی از مورخان این واقعه را ـ که به واقعۀ کوللی معروف شدـ سرآغاز جنبش مشروطهخواهی در عثمانی دانستهاند(رئیسنیا، 3/54-55؛ لویس، 201-202).
دومین واکنش با صبغۀ اسلامی در برابر تنطیمات، تأسیس «جمعیت نوعثمانیان»(1282ق/1865م) به دست گروهی از روشنفکران ناراضی از اصلاحات غربگرایانه، چون ابراهیمشناسی، نامق کمال و ضیاء پاشا بود. نوعثمانیان اگرچه مخالف اصلاحات تنظیمات بودند، اما نفس اصلاحات را رد نمیکردند و طرفدار اصلاحاتی بودند که با میراث سنتی جامعۀ عثمانی سازگار باشد. آنان حکومت مشروطه با تجلی ارزشهای سیاسی و اخلاقی موجود در اسلام میدانستند(لاپیدوس، همان ترجمه، 842-843) و چنین استدلال میکردند: برای آنکه آزادی افراد مورد تجاوز قرار نگیرد، لازم است که آزادی دارای حدودی باشد؛ و از آنجا که آزادی موهبتی الاهی است، چه بهتر که حدود آن نیز از جانب خدا تعیین گردد. از همینرو، لازم است نظام مشروطیت را شریعت ساماندهی کند(یوجکوک، 71). منظور آنان از تأکید بر شریعت نیز بازگشت به روحیۀ صدر اسلام بود که حاکمیت مردم و اصل حکومت از طریق شورا را به رسمیت میشناخت(لویس، 234). نوعثمانیان در تدوین قانون اساسی مشروطیت اول(1293ق/1876م) نقش و سهم مهمی داشتند(رئیسنیا، 3/182؛ شاو، II/164-165). با اینکه مشروطیت اول دیر نپایید و کار به انحلال مجلس مبعوثان و استبداد عبدالحمید دوم و حتیٰ انحلالِ جمعیت نوعثمانیان کشید(لویس، 72-73)، اما اندیشههای آنان به یکی از منابع الهامبخش مشروطیت دوم(1326ق/1908م) تبدیل شد(«دائرةالمعارف دیانت...1»، XXIII, 38).
سومین واکنش اسلامی در برابر اصلاحات غربگرایانۀ تنظیمات شورشِ طلاب مدارس دینی یا «صوفتهها» بود(صوفته تحریف و تصحیفی است از کلمۀ سوخته و کنایه از سوختن طلاب از عشق علم است. پاکالین، III/25). این شورش (ربیعالآخر 1293/مۀ 1876) نقطۀ آغاز رویدادهایی بود که به خلع سلطان عبدالغزیز و اعلان مشروطیت اول انجامید(یتکین، II/199-200).
پس از مشروطیت اول و در دوران حاکمیت استبدادی عبدالحمیدِ دوم جنبشی نوگرا که دارای هویتی اسلامی و خارج از دایرۀ حاکمیت باشد، مشاهده نمیشود(«دائرةالمعارف دیانت»، همانجا)؛ اما حضور سیدجمالالدین اسدآبادی در استانبول در همین دوره بر روندِ بیداری اسلامی در عثمانی تأثیری انکارناپذیر داشته است. سیدجمالالدین، به ویژه در دورۀ دوم حضور خود در استانبول(1309-1315ق/1892-1897م) با طرح موضوعاتی چون اتحاد اسلامی، هویت ملی ـ اسلامی، مقاومت بر ضداستیلا و استعمار بیگانه، استقلال، آزادی و اعتماد به نفس مسلمانان(«دائرةالمعارف دیانت»، X/463) و تبلیغ توانایی ذاتی دین اسلام برای رهبر مسلمانان و تأمین نیرومندی و پیشرفت آنان، مبارزه با روحیۀ تسلیم به قضا و قدر و عزلتگزینی، تفسیر عقلی تعالیم اسلام، فراخواندن مسلمانان به فراگیری علوم جدید و دعوت آنان به مبارزه با استعمار و استبداد(عنایت، سیری...، 13) در برانگیختن موج بیداری اسلامی در جهان اسلام نقش و تأثیر مهمی داشت(برای اطلاع بیشتر در این زمینه، نک: ه د، جمالالدین اسدآبادی؛ نیز محیط، سراسر کتاب).
در بطن حکومت استبدادی عبدالحمید دوم، «جمعیت ترکان جوان» شکل گرفت که اگرچه به اعتبار خَلَفِ جمعیت نوعثمانیان بهشمار میرفت، اما کمتر از آن راه حل مسائل اجتماعی و سیاسی را در دین جستوجو میکرد و به جای اسلامگرایی، به ملیگرایی و پانترکیسم روی آورد(یوجکوک، 73-74). ترکان جوان که در جریان انقلاب سال 1326ق/1908م از طریق «کمیتۀ اتحاد وترقی» به قدرت رسیدند، دست به اقدامات گستردهای در جهت کاهش نقش دین در حیات سیاسی و اجتماعی کشور زدند(لویس، 558) و در نتیجه، با مخالفتِ جدیِ اسلامگرایان روبهرو شدند. اوج این مخالفتها قیام مسلحانۀ «جمعیت اتحاد محمدی» بود که به دست واحدهای نظامی طرفدار کمیتۀ اتحاد و ترقی سرکوب شد(3ربیعالآخر1327ق/24آوریل1909م) و چند تن از رهبران آن نیز اعدام شدند(نک: ه د، 6/546-549).
گذشته از جریانهای عملگرای اسلامی، بیداری اسلامی در قلمرو اندیشه و نشر افکار جدید پیرامون اسلام نیز جلوهگر شد و اندیشمندان و نویسندگان اسلامی در نشریاتی چون صراط المستقیم، سبیل الرشاد، ولقان، صدای حق، جریدۀ علمیه و مجلۀ اسلام به طرح آراء و نظرهای خود پرداختند. برجستهترین این نویسندگان اسلامگرا عبارت بودند از اسماعیل حقی ازمیری، احمدنعیم بابانزاده، حمدی آکْسِکْلی، محمد عاکف ارسوی و شرفالدنگونالتوی(اولکن، 196-197؛ حیلاو، 358).
این نویسندگان عموماً برآن بودند که اسلام تنها ایمان صِرف نیست، بلکه دینی قانونمدار و تعادلبخش به زندگی، و تعیینکنندۀ اصول و اهداف آن، و موافق علم و نیز موافق اصول مندرج در اعلامیۀ حقوق بشر است. آنان در عین تأیید اخذ و اقتباس اصول تمدن جدید، معتقد بودند که باید از تأثیراتِ منفی فرهنگ و تمدن غرب پرهیز شود(همانجا؛ اولکن، 197-199). هدف اصلی آنان یافتن راهی برای سازگار کردن اصول ایمان دینی با دانشهای نوین و متناسب کردن نظام حقوق اسلامی با ضرورتهای زندگی معاصر بود. این عده موانعی بر سر راه خود داشتند که علم کلام سنتی عمدهترین آنها مینمود. از اینرو، برای انطباق اعتقادات دینی با ضرورتهای زمان درصدد تجدیدنظر در علم کلام سنتی برآمدند(همو، 271).
اسماعیل حقی ازمیری(1247-1325ش/1868-1946م) در پرتو برخورداری از دانش دینی سنتی و دانستن زبان فرانسه و آشنایی با فلسفۀ غرب، دست به تألیف آثار بااهمیتی، از جمله «علم کلام جدید2»، زد(همو، 275-278). محمدعاکف ارسوی، شاعر و ادامهدهندۀ راه سیدجمالالدین، گذشته از چاپ نوشتهها و سرودههای خود در مجلات صراط المستقیم و سبیلالرشاد، آثاری چون المرأة المسلمة اثر محمدفریدوجدی و الردّ علیٰ هانوتو اثر شیخ محمد عبده را در دفاع از اسلام از عربی به ترکی ترجمه کرد(میدان لاروس، VI/339).
تعیین تاریخی دقیق برای آغاز بیداری اسلامی کاری مشکل است؛ اما در هریک از این 4 سرزمین میتوان از حادثه، یا حوادثی به عنوان مبدأ تاریخ بیداری و آشنایی با تمدن غرب، و بالمآل بیداری یاد کرد. ناکامی دولت عثمانی در فتح وین(1094ق/1683م) و افتادن آزف به دست روسیه(1108ق/1696م) و انعقاد قرارداد کارلوویتس(1111ق/1699م) میان روسیه و عثمانی ـ که برای نخستین بار عثمانی به عنوان دولتی شکست خورده قراردادی را امضاء میکرد ـ و سرانجام، از دست دادن شبهجزیرۀ مسلماننشین کریمه(1272ق/1856م)؛ و شکست ایران در برابر روسیه، از دست رفتن بخشی از آذربایجان و متصرفات ایران در قفقاز و امضای دو معاهدۀ گلستان(1228ق/1813م) و ترکمانچای(1243ق/1828م)؛ و حملۀ ناپلئون به مصر(1213ق/1798م) و شام(1799م)؛ و تسلط استعمار انگلستان بر شبه قارۀ هند و شکست مقاومت مسلحانۀ مسلمانان هند در برابر انگلستان در نبرد پلاسی(1170ق/1757م) از مهمترین حوادثی است که موجب آشنایی مردم این سرزمینها با تمدن و بیداری آنان شد.
در ایران: دوسدۀ اخیر، از لحاظ تغییرات و تحولات فزاینده در عرصههای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و دینی، از اعصار مهم تاریخ ایران به شمار میرود. در هنگامی که خاندان قاجار درصدد تثبیتِ حاکمیتِ آخرین حکومت ایلی بر مردم ایران به شیوۀ سنتی و بدون مشارکت آنان بودند، انقلاب کبیر فرانسه به وقوع پیوسته، و درصدد نهادینه کردن اندیشهها و ساختارهای نوینی بود که عمدهترین ویژگی آن تغییر موازنۀ قدرت سیاسی از تمرکزگرایی و حکومت فردی به مردمسالاری بود. در این حال، قاجارها به دنبال یک دهه کشمکش داخلی بر سرتصاحب قدرت، ارادۀ خود را بر جامعه تحمیل میکردند، مقامات و مناصب حکومتی را به افراد خود اختصاص داده بودند و حکومت همچنان بر اساس نظام پادشاهی و بر بنیاد استبداد استمرار داشت(فلور، 2/20). در چنین احوالی ایران به رغم دور بودن از اروپا، به سبب همسایگی با هند ـ که منشأ قدرت، ثروت و اعتبار سیاسی انگلستان در جهان بود ـ از زمان فتحعلی شاه قاجار مورد توجه کشورهای استعمارگر قرار گرفت و با توجه به ضعفهای ساختاری جامعه و حکومت ایران، این مناسبات منجر به استقرار روابط نابرابر، تحمیل قراردادهای استعماری و انفصال بخشهای مهمی از قلمرو ایران در شمال و شرق شد.
شکست حکومت قاجار در مواجهه با قدرتهای بزرگ، به ویژه روسیه و انگلستان نقطۀ آغاز تحولات بزرگی در حیات سیاسی و اجتماعی و فکری ایران در دورۀ معاصر بود. مهمترین این تحولات پی بردن دولتمردان ایران به عمق عقبماندگی کشور از پیشرفتهای جهانی از یک سو، و حضور علمای دینی در صحنۀ سیاست از سوی دیگر بود. عباسمیرزا، نایبالسلطنه و ولیعهد فتحعلیشاه با فرستادن دانشجویان به خارج از کشور و استخدام مستشاران نظامی اروپایی، کوشید تا ارتش ایران را برطبق الگوهای اروپایی نوسازی کند و راهی برای ورود علوم و فنون جدید به ایران بگشاید. این روند به آشنایی ایرانیان با فرهنگ و تمدن جدید اروپا و پیبردن به لزوم اصلاحات در سازمان اداری و اجتماعی ایران و ورود اندیشههای جدید به کشور انجامید(نک: ه د، 9/228 بب ؛ الگار، «نهضت...»، 126).
اصلاحات عباس میرزا پس از وقفهای طولانی، در دورۀ صدارت امیرکبیر پی گرفته شد. مهمترین و بنیادیترین اقدام اصلاحطلبانۀ امیرکبیر تأسیس دارالفنون به عنوان نخستین مرکز آموزشی علوم جدید در ایران بود(آدمیت، 15).
پس از امیرکبیر، اصلاحاتی که او پیافکنده بود، متوقف ماند؛ اما فکر اصلاحطلبی با آشنایی بیشترِ ایرانیان با تمدن جدید، عمیقتر میگردید و لزوم اصلاحات بیشتر احساس میشد. دولتمردانی چون جعفرخان مشیرالدوله، میرزا حسینخان سپهسالار و علی اصغرخان امینالدوله از جمله کسانی بودند که با اندیشۀ اصلاح و اخذ اقتباس از اروپا دست به اقداماتی زدند. در زمینههای نظری، فکری و فرهنگی نیز کسانی چون ملکمخان ناظمالدوله، فتحعلی آخوندزاده، میرزایوسف مستشارالدوله ودیگران با نوشتن مقاله و رساله و کتاب و طرح اندیشههای جدید، کوشیدند که دولت و ملت ایران را به پیروی همه جانبه از غرب قانع کنند؛ اما نظر به اهمیت دین در جامعۀ ایرانی، برخی از این روشنفکران، مثل مستشارالدوله، و پس از او طالبوف در نوشتههای خود سعی میکردند که اصلاحات مورد نظر خود را موافق با شریعت اسلام جلوه دهند(الگار، همان، 126-127؛ نیز نک: ه د، 9/231-232). حتیٰ عباسمیرزا برای توجیه اصلاحات نظامی خود مجبور بود که نظام جدید را موافق شریعت و سنت فراموش شدۀ پیامبر(ص) معرفی کند(الگار ودیگران، 110).
چنانکه گفته شد، شکست ایران از روسیه عامل مهمی در ورودِ علمای دینی به عرصۀ سیاستِ روز بود. از نظر آنان این شکست از دست رفتن بخشهایی از «دارالاسلام» و «تسلط کفار بر مسلمانان» تلقی میشد که بنابر قاعدۀ «نفی سبیل» با آن مخالف بودند. ورود علما به صحنۀ سیاست، بنا بر مقتضیات روز، مطلوب دولت ایران نیز بود. از این رو، قائممقام اول ملاباقرسلماسی و صدرالدین تبریزی را به عتبات گسیل کرد تا موضوع حملات روسها به قلمرو ایران را به اطلاع مجتهدان شیعه برسانند و از آنان برای دفاع در برابر روسیه حکمِ «جهاد» بگیرند(همانان، 114).
بنابرروایت عبدالرزاق مفتون دنبلی که خود ناظر جنگهای ایران و روس بوده است، نامههایی نیز برای علمای اصفهان، یزد و کاشان ارسال شد(ص 146). شیخ محمدحسن نجفی، مشهور به کاشف الغطاء علاوه بر صدور فتوای جهاد، ضرورت همکاری شیعیان با فتحعلیشاه در حفظ حدود و ثغور مسلمین و وجوب اطاعت از وی در دفع کفار روسی را اعلام کرد؛ البته یادآور شد که وجوب اطاعت از شاه «وجویی بالعرض» است. بجز او، بسیاری از علمای شیعه نیز فتوا به جهاد با روسیه دادند و کشتههای جنگ با روسیه را «شهید» اعلام کردند(برای اطلاع از فتاوای علمای شیعه در این باره و نام این علما، نک: قائممقام فراهانی، 81).
از پایان جنگهای ایران و روس(1243ق/1828م) تا نهضت تحریم تنباکو، تنها دو حادثۀ مهم و قابل توجه از منظر بیداری اسلامی به نظر میرسد: یکی ماجرای زودگذرِ قتل گریبایدوف؛ و دیگر حضور پرشور روحانیت در قضیۀ جدایی هرات از ایران به دسیسۀ دولت انگلستان که مجتهدان بلاد در پاسخ به حملۀ انگلستان به بوشهر و خارک، در اقدامی هماهنگ مردم ایران را به جنگ با دولت انگلستان فراخواندند. اما عقبنشینی و تسلیمطلبی دولت، موجب بینتیجه ماندن این حرکت و جدایی هرات از ایران و تحمیل معاهدۀ صلح پاریس در 1273ق/1857م شد(نک: سپهر، 2/1408).
با شروع سلطنت ناصرالدینشاه و صدارت امیرکبیر، جریانِ راکدماندۀ اصلاحطلبی دوباره به حرکت درآمد. اصلاحات امیرکبیر در زمینههای اداری، اقتصادی، اجتماعی، نظامی، فرهنگی و آموزشی شامل حوزۀ وسیعی میشد که از نحوۀ سربازگیری و ساز و برگ نظامی و توسعۀ صنایع و معادن تا سازمان اداری و انتشار روزنامه و تأسیس دارالفنون و بیمارستان را دربر میگرفت(برای اطلاع از اصلاحات امیرکبیر، نک: ه د، 10/268بب (.
اصلاحطلبی امیرکبیر با اصلاحطلبی دولتمردان بعدی نظیر سپهسالار تفاوتی اساسی داشت. او با نگاهی مستقل و آشنا به پیشینۀ فرهنگی و اجتماعی ایران دست به اصلاحات زد و برخلاف امثال ملکمخان به «اخذ تمدن فرنگی بدون تصرف ایرانی»(نک: دنبالۀ مقاله) اعتقاد نداشت. از همینرو، اصلاحات امیرکبیر تا حدودی مؤثر افتاد و در همان دورۀ کوتاه صدارتش، برخی از نتایج اصلاحاتِ وی آشکار شد. با این حال، اصلاحات امیرکبیر دولتی مستعجل بود و پس از او، جریان اصلاح برای مدتها دچار وقفه و رکود شد.
در صدارت میرزاحسینخانسپهسالار دورۀ جدیدی ـ هم در تاریخ بیداری اسلامی و هم در تاریخ اصلاحات در ایران ـ آغاز شد. سپهسالار که در مأموریتِ سفارت خود در پاریس و استانبول با تمدن اروپایی آشنا شده بود و با اصلاحطلبان عثمانی نیز روابطی نزدیک داشت، ناصرالدینشاه را به اروپا برد تا توجه او را به نتایج اصلاحات و اندیشههای سیاسی جدید جلب کند؛ اما اصلاحات مورد نظر او آشکارا صبغهای غیردینی داشت و ملهم از افکار روشنفکرانی چون ملکمخان و آخوندزاده بود(حائری، 26-29، 40-47؛ الگار و دیگران، 267). اعتقاد مبرم سپهسالار به لزوم ورود فرهنگ و تمدن اروپا و طرفداریاش از نفوذ انگلستان، اعطای امتیاز خطآهن به رویتر و اخذ وام از اروپا ـ که راه را برای مداخلات بیگانگان در ایران هموار میکرد ـ موجب مخالفت شدید علمای دینی با او شد و در نتیجۀ همین مخالفتها، ناصرالدینشاه در بازگشت از اروپا وی را در گیلان عزل کرد و بی او به تهران آمد(کسروی، تاریخ...، 10؛ نیز ه د، 9/230).
از برکناری سپهسالار به بعد، علما با هشیاری و بیداری بیشتری تحولات کشور را دنبال میکردند. اوج این بیداری را در نهضت تنباکو میتوان دید. ناصرالدینشاه در سفر سوم خود به اروپا (1306ق/1889م) امتیاز انحصار دخانیات را به شرکت رژی انگلیسی واگذار کرد. این امتیاز زیانبار که در 1308ق به امضا رسید، با مقاومت و مخالفت شدید تجار و علمای دینی مواجه شد. علما این امتیاز را وسیلهای برای تسلط بیگانگان بر شئون کشوری اسلامی ارزیابی میکردند. به تدریج جریانی عظیم به رهبری روحانیت شکل گرفت. فعالان نهضت به پخش اعلامیه و شبنامه در میان مردم پرداختند. در شبنامهای اقدامات شرکتِ رژی با اقدامات کمپانی هندشرقی مقایسه شده، و آیندهای نامعلوم و سرنوشتی مشابه سرنوشت هند و مصر برای ایران پیشبینی شده بود(برای آگاهی از متن شبنامه، نک: تیموری، 117).
در تهران رهبری نهضت را میرزاحسنآشتیانی برعهده داشت و در شهرهای دیگر علمای بلاد نهضت را رهبری میکردند؛ اما ضربۀ اساسی به شرکت رژی را مجتهد بزرگ شیعه در سامرا، حاج میرزا حسن شیرازی با صدور فتوای تحریم استعمال دخانیات، وارد کرد. این فتوا به سرعت در سراسر ایران پخش شد و کار به جایی رسید که همۀ مردم، حتیٰ همسران و نوکران ناصرالدین شاه و درباریان نیز از استعمال دخانیات امتناع کردند و شاه چارهای جز لغو امتیاز ندید. پیروزی نهضت تنباکو در واقع نشاندهندۀ قدرت بلامنازع روحانیت شیعه در تعیین مسیر تحولات سیاسی و اجتماعی، و پیش درآمد انقلاب مشروطیت بود(همو، 82-110).
عصر ناصری شاهد حرکتِ بیدارگرانۀ بزرگی بود که به دست سیدجمالالدین اسدآبادی پایهگذاری شد. افکار و اندیشههای او در سراسر جهان اسلام از هند تا مصر تأثیری انکارناپذیر داشت(نک: محیط طباطبایی، سراسر کتاب). مهمترین اندیشۀ بیدارگرانۀ جمالالدین اندیشۀ اتحاد اسلامی بود. او تردید نداشت که نیرومندترین پیوند میان مسلمانان، پیوند دینی است. جمالالدین عقبماندگی مسلمانان را در تفرقه و تعصب، و دور شدن از اسلام میدید و قرآن را سند شناخت حقیقت دین میدانست؛ چنانکه در عروةالوثقیٰ نوشت: «من آرزو دارم که سلطان همۀ مسلمانان قرآن باشد و مرکز وحدت آنان ایمان» (نک: الگار و دیگران، 274).
نامۀ سیدجمالالدین به میرزا شیرازی و نطقهای طولانی و شدیداللحن او برضد فرمانروایان قاجار و هشدارهای او نسبت به خطرات استیلای اقتصادی بیگانگان در بیداری اسلامی نقش فراوانی داشت(همانان، 282). جمالالدین همچنین در برانگیختن روح اعتراض در مردم، در سالهای منتهی به مشروطیت سهم بسیاری داشت. از وی نامههایی برجای مانده است که به ملکالمتکلمین، شیخ هادی نجمآبادی، یحییٰ دولتآبادی و دیگران نوشته، و آنها را به قیام برضد استبداد تشویق کرده است(نک: فراستخواه، سراسر مقاله). محمدهاشم افسر، معروف به شیخالرئیس قاجار تحت تأثیر افکار جمالالدین رسالۀ اتحاد اسلام را نوشت. او در این کتاب به بحث پیرامون سازگاری اسلام و «ترقیات بشریه» پرداخته، و اختلافات مسلمانان را باعث ضعف آنان در برابر سلطۀ غرب دانسته است(نک: سراسر کتاب).
انقلاب مشروطیت سرآغاز تحولات مهمی در عرصۀ جامعه و سیاست و مناسباتِ دین و دولت در ایران بود. این انقلاب که باید تأییدِ همه جانبۀ دو مجتهد بزرگ شیعۀ مقیم نجف، آخوند ملامحمدکاظم خراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی، و به همت و پایداری سیدمحمد طباطبایی و سیدعبدالله بهبهانی و مجاهدات واعظانی چون سیدجمال اصفهانی و ملکالمتکلمین به پیروزی رسید، در تاریخ بیداری اسلامی در ایران نه تنها از آن جهت اهمیت دارد که با رهبری و پشتیبانی روحانیت به پیروزی رسید، بلکه اهمیت ویژۀ آن در این است که روحانیت در این انقلاب رویکردی جدید به سیاست اتخاذ کرد. اگر در جنگهای ایران و روس، قضیۀ از دست رفتن هرات، و نهضت تنباکو دغدغه و هدف اصلی روحانیت جلوگیری از تسلط بیگانه بود، اینبار، رهبران شیعه، مبارزه با ظلم و استبداد داخلی و تلاش برای بهروزی مردم را وجهۀ همت خود قرار دادهبودند.
ویژگی مهم دیگر انقلاب مشروطیت از منظر بیداری اسلامی آن بود که روحانیت در این انقلاب دست به نظریهپردازی زد وکوشیدتا اصول مشروطیت را با فقهشیعی سازگار بنماید وهمسازی آنها را تبیین وتوجیه کند. کتابهای تنبیه الامة و تنزیه المه تألیف آیتالله میرزا محمدحسننائینی، اللئالی المربوطة فی وجوب المشروطه تألیف شیخ محمداسماعیل محلاتی غروی، و رسالۀ انصافیه تألیف ملاعبدالرسول کاشانی و چند اثر دیگر، حاصل همین نظریهپردازی و کوشش است. کتاب تنبیهالامة شاید به سبب برجستگی شخصیت مؤلف آن، اعتبار و شهرت قابل توجهی پیدا کرد.
انقلاب مشروطیت به رغم همۀ تحولاتی که بهبار آورد، به سرانجام دلخواه رهبران روحانی و دستاندکاران روشنفکر غیرمذهبی آن نرسید. مهمترین مشکلی که در همان مراحل نخست پیروزی بروز کرد، اختلاف میان روحانیتِ طرفدار «مشروعه» به رهبری شیخ فضلالله نوری و روشنفکران غیردینی فرنگی مآب و برخی از رهبران مشروطه بود که با تندرویهای خود مایۀ وحشت جناح مشروعهخواه شده بودند و نیز میکوشیدند تا رهبری را از دست روحانیت خارج کنند. این اختلاف سرانجام منتهی به جدایی شیخفضلالله از جمع مشروطهطلبان، و اعدام وی در پایان استبداد صغیر شد.
در اینکه نقش اصلی رهبری انقلاب با روحانیت بود، شکی نیست، حتیٰ مورخی چون کسروی در تاریخ مشروطۀ خود ـ که از منابع معتبر تاریخ مشروطیت ایران است ـ به جایگاه برتر روحانیت در رهبری انقلاب، و حتیٰ اهمیت نقش شیخفضلالله اذعان دارد. همو کوششهای تنی چند از پیشوایان غیردینی مشروطه را برای تقلید از تمدن اروپا و وابستگی عمیق آنها را به «اروپاییگری» باعث ناکامی انقلاب مشروطیت میداند( آیین، 2/28). پیامدهای ناخوشایند و غیرمنتظرۀ مشروطیت موجب دلسردی نهاد رسمی روحانیت از حضور و مداخلۀ مستقیم در صحنۀ سیاست شد. این دلسردی چند دهه و تا پایان دوران مرجعیت آیتالله بروجردی به درازا کشید. بروجردی به استناد همین پیامد از مداخلۀ مستقیم در سیاست خودداری میکرد(دوانی، زندگانی...، 352).
در فاصلۀ جنگ جهانی اول کودتای 1299ش، در گوشه و کنار ایران نهضتهایی به وقوع پیوست که هریک علت آشکار و مستقیمی داشت. با این حال، نظر به وجود انگیزۀ دینی و اسلامی در این نهضتها ـ با شدت و ضعف ـ میتوان آنها را بخشی از روند بیداری اسلامی در ایران به شمار آورد.
مهمترین این نهضتها اینها بودند: 1. قیام رئیس علی دلواری در جنوب ایران برضد اشغالگران انگلیسی(نک: رکنزادۀ آدمیت، سراسر کتاب)؛ 2. نهضت جنگل به رهبری میرزا کوچکخان در گیلان به سبب نابسامانی و آشفتگی اوضاع عمومی کشور(نک: فخرایی، سراسر کتاب)؛ 3. قیام شیخ محمدخیابانی در آذربایجان در اعتراض به قرارداد 1919م(آذری، سراسر کتاب). این هر 3 نهضت سرکوب، و رهبران آنها کشته شدند.
کودتای نظامی 1299ش/1920م با پشتیبانی انگلستان، موجب تشکیل دولت مرکزی قوی و برقراری نظم در ایران شد. رضاخان سردار سپه، سردمدار نظامی کودتا، در اندک مدتی پس از کودتا مدارج ترقی را پیمود و بر مسند نخستوزیری تکیه زد. در اواخر سال 1302ش و پس از عزیمت احمدشاه قاجار به اروپا، رضاخان را به ریاست جمهوری تدارک دیدند. اما با مقاومت سیدحسن مدرس، نارضایی مراجع تقلیدِ شیعه چون آیات اصفهانی، نائینی و حائری ـ که در نتیجۀ تحولات ترکیه به این ماجرا به دیدۀ شک مینگریستند ـ و مخالفت فراگیر مردم، نقشۀ ریاست جمهوری رضاخان به شکست انجامید(نک: مکی، تاریخ...، 3/1-15)؛ اما کمی بعد، رضاخان به وسیلۀ مجلس مؤسسان به سلطنت رسید(همانجا).
مهمترین و کارآمدترین مخالف رضاشاه در دورۀ دیکتاتوری 20 سالۀ او، مدرس بود. او که شجاعت، سرسختی و هشیاری سیاسی خود را در مجلس دوم در جریان رد اولتیماتوم روسیه به ایران برای اخراج شوستر نشان داده بود، سراسر 6 سال آخر حیاتِ سیاسی خود را به مبارزه با دیکتاتوری رضاشاه گذراند و عاقبت پس از 10 سال تبعید، به اشارۀ رضاشاه در تبعیدگاهش به قتل رسید(برای آگاهی از جزئیات زندگی و مبارزات مدرس، نک: مکی، مدرس...، سراسر کتاب).
با رسیدن رضاخان به پادشاهی، اختناقِ بیسابقهای بر جامعۀ ایران سایه افکند؛ با این حال، دورۀ او خالی از تشنج و درگیری میان مذهب و حکومت نبود؛ به عنوان نمونه، در 1306ش/1928م در اعتراض به قانون نظام اجباری، حاج آقانورالله اصفهانی و عدهای از علمای شهرهای مختلف به قم مهاجرت کردند و خواستار لغو این قانون شدند(هدایت، 375-378). دولت مجبور به مذاکره با آنان شد(همانجا)؛ اما ماجرا با مرگ غیرمنتظرۀ حاجآقا نورالله، بدون نتیجه پایان یافت(مکی، تاریخ، 4/432-438).
در نوروز 1307، آیتالله شیخ محمدتقی بافقی که به نحوۀ حضور همسر رضاشاه در حرم حضرت معصومه معترض بود، دستگیر و تبعید شد(همان، 4/285). در 1314ش نیز تجمع مردم مشهد در مسجد گوهرشاد در اعتراض به تغییر لباس، به نحوی خونین سرکوب شد. آیتالله حاجآقا حسین طباطبایی قمی نیز در ادامۀ همین ماجرا دستگیر، و از ایران تبعید گردید. کشف اجباری حجاب که از 17 دی 1314 آغاز شد، علاوه بر نارضایی شدید مردم، با موارد مکرر درگیری زنان و مردان متدین با مأموران دولتی همراه بود(هدایت، 407).
سیاست فرهنگی رضاشاه آشکارا اسلامستیز بود. در زمان او دستگاههای فرهنگی دولتی و رسمی نوعی از ملیگرایی را تبلیغ میکردند که مبتنی بر دستکم گرفتن دورۀ اسلامی تاریخ ایران، و تعظیم و تجلیل تمدن ایران باستان بود. به گفتۀ حمید عنایت، همین امر موجب شد که مخالفت با ملیگرایی «معیار رسوخ ایمان» دانسته شود(اندیشه...، 215). در دهههای بعد نیز اسلام و ملیگرایی در ایران باهم کنار نیامدند و مخالفت با ملیگرایی یکی از مؤلفههای بیداری اسلامی در ایران شد(نک: دنبالۀ مقاله).
تأسیس حوزۀ علمیۀ قم به دست آیتالله شیخ عبدالکریم حائری (1301ش) یکی از مهمترین رخدادهای تاریخ معاصر ایران است. اگر چه این امر، با آغاز دیکتاتوری روبه گسترش رضاخان همراه بود، اما آیتالله حائری با اجتناب از هرگونه مداخله در سیاست و پرهیز از درگیری با حکومت، و با پیش گرفتن سیاست صبر و حوصله و مدیریتِ صحیح ـ در اوضاع و احوال سختی که مذهب و روحانیت زیرفشار شدید سیاستهای رضاشاه قرار داشت ـ توانست پایههای حوزۀ علمیۀ قم را استوار سازد. این حوزه در دهههای بعد به مرکزی مهم و تأثیرگذار در عرصۀ دین و سیاست تبدیل شد(نک: دنبالۀ مقاله).
با ورود نیروهای متفقین به ایران در جریان جنگ جهانی دوم و سقوط رضاشاه(شهریور1320/سپتامبر1941)، جامعۀ ایران از قید دیکتاتوری 20 ساله نجات یافت. در فضای آزادِ پس از شهریور 20، حوزۀ علیمۀ قم با وارد کردن نخستین نسل دانشآموختگان و تربیتشدگان خود به جامعه، حیات تازهای را آغاز کرد. در وضعیتِ تازه چالش عمدۀ پیش روی نیروهای مذهبی کمونیسم و افکار چپ و کسرویگرایی بود. حزب توده با پشتوانۀ روشنفکران و تحصیلکردگان و نویسندگان و مترجمان ورزیده و حمایت سیاسی و مالی خارجی، سعی داشت خلأ فکری ناشی از 20 سال اختناق رضاشاهی را به سرعت پر کند؛ و تا حدودی نیز در این کار، به ویژه در محیط دانشگاهها و دبیرستانها موفق بود. اما همین امر موج بیداری اسلامی را به دامنههای علمی و نظری تازهای کشاند. تأسیس انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران به دست عدهای از دانشجویان مسلمان در 1320ش، برای مقابله با افکار و نیروهای غیراسلامی، به ویژه کمونیسم، و فعال شدن روشنفکری دینی نخستین نتایج این تحول بود. نبرد فکری اسلام با کمونیسم به منزلۀ یکی از مؤلفههای بیداری اسلامی در ایران، تا 4 دهه بعد ادامه یافت(نک: دنبالۀ مقاله).
مهمترین دغدغۀ روشنفکری دینی ایران در آن سالها ارائۀ چهرۀ تازهای از اسلام بود که سازگار با مقتضیات زمان و علوم جدید، و پاسخگو به مشکلات و نیازهای فکری نسل جوان و تحصیلکرده باشد. پایهگذار روشنفکری دینی جدید ایران، مهدی بازرگان بود که در طول نیمقرن حیات فکری و سیاسی خود آثار فراوانی پدید آورد. محور عمدۀ آثار او «اثبات حقانیت اسلام از راه علوم تجربی و ریاضیات و مطابقت و هماهنگی احکام اسلام با دانشهای جدید و نیز اثبات توانایی اسلام برای ادارۀ جامعه» است(جعفری، 159). آثار او در طول چند دهه در گرایش جوانان و دانشگاهیان به اسلام و احیای تفکر دینی، تأثیر فراوانی داشت(همو، 162). حضور عملی وی در صحنۀ سیاست در دهههای بعد و مبارزه با استبداد سلطنتی او را به چهرهای ماندگار در تاریخ بیداری اسلامی ایران تبدیل کرد(برای اطلاع بیشتر، نک: همو، 157-162).
دیگر چهرۀ پیشگام بیداری اسلامی ایران آیتالله طالقانی است. او تحصیلات خود را در حوزۀ علمیۀ قم، و در سالهای سخت دیکتاتوری رضاشاه به پایان برد(همو، 146). فشار و استبداد حاکم بر جامعه، یکی از عوامل تحول فکری و روحی او شد(همانجا). در روزگار جوانی وی، استادش، شیخ محمدتقی بافقی ـ که در شهر ری در تبعید به سر میبرد ـ به او گفته بود: «به طلاب بگو بیندیشند! به فکر آینده باشید! در چنگال رضاخان باید مکتب را حفظ کرد»(نک: همو، 146-147).
طالقانی، به گفتۀ خود، با مطالعه و دقت در قرآن و نهجالبلاغه و تاریخ اسلام، «هدف ومقصد را از نظر وظیفۀ اجتماعی» تشخیص داد(همانجا). او برای آشنایی نسل جوان با حقیقت اسلام، در 1318ش، جلسات تفسیر مخفیانهای تشکیل داد؛ پس از سقوط رضاشاه، «کانون اسلام» را باهمکاری دیگران تأسیس کرد. ارگان این کانون مجلۀ دانشآموز بود(همو، 148). نخستین اثر مکتوب بازرگان با عنوان «مذهب در اروپا» درهمین مجله چاپ شد(همو، 158). از این به بعد، دوستی و همکاری صمیمانهای میان بازرگان و طالقانی پدید آمد که تا پایان عمر طالقانی(1358ش) ادامه داشت.
طالقانی به همۀ ابعاد اسلام توجه داشت. او با نوشتن کتاب اسلام ومالکیت ضمن نشان دادن نارساییهای مارکسیسم و سرمایهداری به تبیین دیدگاههای دربارۀ اقتصاد و مالکیت پرداخت(نک: مآخذ). او به «حکومت اسلامی» معتقد بود و کتاب تنبیهالامة و تنزیه المله اثر نائینی را با مقدمه و پاورقیهای توضیحی منتشر کرد؛ خود او در اهمیت این کتاب در مقدمۀ آن یادآور شده است: «[این کتاب] گرچه برای اثبات مشروعیت مشروطه نوشته شده، ولی اهمیت بیشتر آن به دست دادن اصول سیاسی و اجتماعی اسلام و نقشه و هدف کلی حکومت اسلامی است»(نک: مآخذ).
شوق طالقانی به بیدار ساختن نسل جوان و تحصیلکرده، او را به همکاری با انجمن اسلامی دانشجویان و انجمن اسلامی مهندسین کشاند(جعفری، 148). او بعدها نیز مسجد هدایت را به پایگاهی برای جذب جوانان و دانشجویان تبدیل کرد و برای آنان جلسات تفسیر قرآن ترتیب داد(میثمی، 1/30، 88). بسیاری از فعالان اسلامی در دهههای بعد، از پرورش یافتگان یا مرتبطان با طالقانی و مسجد هدایت بودند(همو، 1/89).
توانایی طالقانی در گفتوگو و تعامل با روشنفکران و تحصیلکردگان، شناخت او از مقتضیات زمان و مبارزۀ پیگیر او با استبداد موجب شد که وی سهم و نقشی اساسی در تاریخ بیداری اسلامی ایران داشته باشد(برای اطلاع بیشتر، نک: جعفری، 145-156).
با استقرار آیتالله بروجردی در قم(اواخر سال 1323ش) و رسیدن وی به مرجعیتِ بلامنازع شیعیان(1325ش/1946م)، حوزۀ علمیه قم جایگاهی ممتاز یافت. در طول 15سال مرجعیت عامۀ آیتالله بروجردی، ایران صحنۀ حوادث و کشاکشهای سیاسی بزرگ بود؛ اما سیاست رسمی وی مداخله نکردن در سیاست بود. با این حال، حوزۀ قم از جریان بیداری اسلامی برکنار نماند و مثل دانشگاه، هم در آن تأثیر گذاشت و هم از آن تأثیر پذیرفت.
در زمستان 1337ش، چند تن از فضلای نواندیش حوزه، مجلۀ درسهایی از مکتب اسلام را پایهگذاری کردند که بعدها به اختصار مکتب اسلام نامیده میشد. به گفتۀ یکی از بینانگذاران مجله، انگیزۀ آنان این بود که «حوزه تکانی بخورد و اثر وجودی خود را نشان بدهد و مردم بدانند در حوزه چه خبر است؛ همچنین پاسخ بسیاری از مقالات مفسدهانگیز که در آن روزها در جراید و مجلات کشور آزادانه نشر مییافت، از حوزه داده شود، یا نقد گردد»(دوانی، زندگانی، 345). به رغم مخالفتهای زیاد، به ویژه از سوی اطرافیان آیتالله بروجردی، وی از این کار استقبال کرد و دستاندکاران مجله را به حمایت مادی و معنوی خود دلگرم ساخت(همان، 348-350).
بروجردی نویسندگان مجله را به سادهنویسی و استفاده از زبان روز و حتیٰ داستاننویسی ـ البته با استفاده از منابع اسلامی تشویق میکرد(همان، 350). مجلۀ مکتب اسلام به سرعت رشد کرد و در اواخر عمر نظام سلطنتی، شمارگان آن به 80هزار رسیده بود که بین 10 تا 12 هزار شمارۀ آن برای مشترکانی در اروپا و آمریکا ارسال میشد(همان، 253). اغلب مشترکان هم نسل جوان و تحصیلکرده بودند(همانجا). این مجله هرگز به مسائل سیاسی نپرداخت، اما در مقالات آن کوشش میشد تا چهرهای امروزی و پیشرو و قابل قبول از اسلام ارائه گردد. دربارۀ بعضی از نابسامانیهای اخلاقی و اجتماعی نیز تا آنجا که محدودیتهای سانسور اجازه میداد، به انتقاد میپرداخت. مقالات، گزارشها و اخباری که دربارۀ جهاناسلام و مشکلات سیاسی آن ـ به ویژه قضایای الجزایر، و بعدها فلسطین و اسرائیل و استعمارگران غربی و کمونیستها ـ در مجله چاپ میشد، به تقویت روحیه و حس همبستگی و بیداری اسلامی کمک میکرد(نک: مکتب اسلام).
بروجردی از اندیشۀ تقریب مذاهب اسلامی طرفداری میکرد(دوانی، همان، 248). به ابتکار او با مراوده میان حوزۀ قم و دانشگاه الازهر مصر گشوده شد(همانجا) و سرانجام نیز علمای الازهر به رسمیتِ فقه جعفری، به عنوان یکی از مذاهب فقهی اسلامی رأی دادند. این کارها تحولی در روابط شیعه و سنی پدید آورد(همانجا، نیز 249).
ادبیات مذهبی در این دوره توسعه یافت و در فاصلۀ 15 سال شماری از علما و فضلای حوزه 130 عنوان کتاب تألیف کردند که بخش عمدۀ آن کتابهایی است که به زبان روز، در معرفی اسلام و ابعاد مختلف آن نوشته شده است(نک: همان، 139-142).
پس از شهریور 1320 افزودن براهمیتی که حوزۀ قم و مرجعیت پیدا کرد، تحولی نیز در عرصۀ سیاست پدید آمد که با حضور نیروها و شخصیتهای مذهبی در حوزۀ عمل سیاسی جلوهگر شد. مهمترین شخصیت مذهبی و سیاسی آن سالها آیتالله کاشانی بود که سابقۀ فعالیتهای سیاسی او به شرکت در قیام برضد انگلستان در عراق میرسید. او پس از شهریور 20 به دست نیروهای انگلیسی دستگیر و تبعید شده بود. استقبال بینظیری که در بازگشت از تبعید از وی شد، نشاندهندۀ آماده بودن زمینه برای مداخلۀ او در سیاست بود. مبارزۀ کاشانی با سیاستهای دولتهای وقت و انتخابات فرمایشی و نیز مخالفت او با مجلس مؤسسانی که درصدد استوار ساختن قدرت شاه بود، در نهایت به همکاری و همراهی او با جبهۀ ملی و دکتر مصدق در نهضت ملی کردن صنعت نفت، انجامید و وی به سرعت به یکی از رهبران نهضت تبدیل شد. تأثیر فتاوای مذهبی او در ملی کردن صنعت نفت، تثبیت دولت مصدق در آغاز کار، فروش اوراق قرضۀ ملی و در قیام 30 تیر و بازگرداندن مصدق به حکومت انکارناپذیر است؛ اما این همکاری دیری نپایید و اختلاف میان کاشانی و مصدق یکی از عوامل زمینهساز کودتای 28 مرداد 1332ش/18 اوت1953م شد. بیشک نهضت ملی کردن صنعت نفت یکی از جلوههای بیداری ملی و اسلامی در تاریخ معاصر ایران است.
مهمترین نیروی مذهبی آن سالها «جمعیت فداییان اسلام» بود. فداییان اسلام حضور اجتماعی و سیاسی خود را با ترور کسروی ـ مورخی که دیدگاههای ضدروحانی و ضد شیعی داشت ـ آغاز کردند. عمدۀ ترورهای مهم سیاسی دهههای 1320-1330ش به دست این گروه صورت گرفت. مهمترین اقدام آنها ترور رزمآرا، نخستوزیر وقت بود که راه را برای ملی کردن نفت هموار کرد. رهبر فداییان اسلام، مجتبیٰ نواب صفوی، روحانیای جوان و پرشور بود. او در سال 1329ش، کتابی به نام برنامۀ حکومت فداییان اسلام نوشت. با این حال، فداییان اسلام هرگز به قالب یک تشکل مسلحانۀ سلازمان یافته، به شکل و شیوۀ احزاب و گروههای سیاسی نظامی حرفهای، درنیامدند. نواب و یارانش پس از آخرین ترور ناموفق خود دستگیر واعدام شدند(1334ش)(حکیمی، 231-239).
از 1326ش/1947م، مسألۀ فلسطین و مبارزه با صهیونیسم نیز وارد حوزۀ بیدارگری اسلامی در ایران معاصر شد. نخستین اعلامیه در اعتراض به تقسیم فلسطین را آیتالله کاشانی در دی ماه 1326 صادر کرد(قانون، 172). چند ماه بعد آیتالله کاشانی در میتینگی چند دههزار نفری در مسجد شاه(مسجد امام کنونی) تهران، دربارۀ لزوم حمایت از مردم فلسطین و محکومیت تشکیل اسرائیل شرکت کرد و به دستور او فلسفی، خطیب معروف سخن راند(همو، 173). این میتینگ به یاری فداییان اسلام برگذار شد و به ابتکار همانان، 5 هزار داوطلب برای شرکت در جنگ با اسرائیل ثبت نام کردند(همو، 177). از این به بعد، همدردی وهمدلی با مردم فلسطین و اعتراض به سیاستهای رژیم پهلوی در حمایت از اسرائیل و صهیونیسم به یکی از ویژگیهای اصلی بیداری اسلامی در ایران تبدیل شد. در نتیجۀ همین هشیاری و بیداری و واهمۀ رژیم سلطنتی از واکنشهای مردم مسلمان، شناسایی رژیم شاه از اسرائیل از حالتِ دو فاکتور فراتر نرفت و نمایندگی اسرائیل در تهران نیز هرگز نتوانست در مقام یک سفارتخانۀ رسمی، به فعالیت بپردازد. تظاهرات مردم تهران و پخش اعلامیه و تراکت در جریان برگذاری مسابقۀ فوتبال بین تیمهای اسرائیل و ایران در 1348ش، به ابتکار فعالان اسلامی، جلوهای از این بیداری و حساسیت بود.
کودتای 28مرداد 1332 و شکست نهضت ملی آغاز دورۀ تازهای از استبداد، و تمرکز قدرت در دست شاه و وابستگی ایران به سیاستهای خاورمیانهای آمریکا بود. این دوره ربع قرن طول کشید و با سقوط رژیم سلطنتی به پایان رسید. درگذشت آیتالله بروجردی(فروردین 1340) حادثۀ بزرگی بود که شاه انتظار آن را میکشید. شاه برای دور کردن کانون قدرت مذهبی از ایران، تلگرام تسلیتی برای آیتالله حکیم فرستاد؛ درحالی که حوزۀ قم از افراد واجد شرایط مرجعیت خالی نبود. در قم چندتن به عنوان مرجع تقلید مطرح شدند که آیتالله خمینی یکی از آنان بود.
یک ماه پس از درگذشت آیتالله بروجردی، بازرگان، طالقانی و سحابی و چند تن دیگر «نهضت آزادی ایران» را پایهگذاری کردند. شماری از فعالان اسلامی نیز در نهضت آزادی عضویت داشتند. به گفتۀ بازرگان هدف از تشکیل نهضت آزادی «حفظ اصالت نهضت ملی در چارچوب وحدت با جنبش نوین اسلامی» بود(نک: نجاتی، 1/350). در مرامنامۀ نهضت نیز به «تروج اصول اخلاقی، اجتماعی و سیاسی بر اساس مبادی دین مبین اسلام» اشاره شده بود(اسناد...، 1/44).
دیری نگذشت که بر اثر فعالیتهای سیاسی و انتشار اعلامیههای تند و سخنرانیهای مختلف، سران نهضت آزادی دستگیر، و به زندانهای درازمدت محکوم شدند. جلسات محاکمۀ سران نهضت در مهرماه 1342 به صحنۀ دیگری از فعالیتهای سیاسی بیدارگرانه تبدیل شد(نک: بازرگان، سراسر کتاب). غیر از فعالیتهای سیاسی و مبارزاتی، اعضای نهضت آزادی با تأسیس«شرکت سهامی انتشار» به چاپ و نشر آثاری از اندیشمندان اسلامی ایرانی و غیرایرانی ـ مانند سیدقطب و ابوالاعلیٰ مودودی ـ پرداختند و شرکت انتشار به مؤسسهای برای نشر ادبیات بیداری اسلامی تبدیل شد. در مجموع فعالیتهای نهضت آزادی به سهم خود به جنبش بیداری اسلامی در ایران کمک کرد(رجبی، 339-341).
ورود آیتالله خمینی به عرصۀ مرجعیت و رهبری سرآغاز تحولات بزرگی در ایران بود که به سرنگونی نظام سلطنتی و برقراری جمهوری اسلامی انجامید. آیتالله خمینی، پیش از مرجعیت از مدرسان نامآور و درجۀ اول حوزه، و مشهور به طرفداری از اصلاحات در حوزه، و هشیاری در برابر سیاستهای دولت بود و آیتالله بروجردی در بسیاری از مسائل با وی مشورت میکرد(دوانی، زندگانی، 307-319).
نخستین حرکت سیاسی آیتالله خمینی ـ که بعدها در جریان انقلاب به امام خمینی مشهور شد ـ مخالفت با لایحۀ انجمنهای ایالتی و ولایتی بود که با کوشش و همت او و همراهی بسیاری از رهبران مذهبی، دولت مجبور به عقبنشینی و بازپس گرفتن آن شد(نک: همو، نهضت...، 52، 160). این برخورد امام خمینی با مسئولان دولتی و شخص شاه و پیروزی در این امر، توجه مردم و فعالان سیاسی را به وی جلب کرد. به هر روی، ادامۀ مخالفت امام خمینی با سیاستهای شاه، منجر به دستگیری وی و قیام خونین 15 خرداد 1342شد. امام پس از آزادی، به مبارزاتش ادامه داد و در نتیجۀ مخالفت شدید با لایحۀ مصونیت مستشاران آمریکایی، از ایران تبعید شد(آبان 1343/نوامبر 1964).
امام خمینی مبارزۀ رهبران دینی با استبداد داخلی را وارد مرحلۀ جدیدی کرد. او تنها مرجع تقلیدی بود که آشکارا و مستقیم به شخص شاه، صهیونیسم و سیاستهای آمریکا در ایران حمله کرد. حساسیت در برابر سیاستهای آمریکا بعدها به یکی از نمادهای اصلی بیداری اسلامی تبدیل شد. اوج این حساسیت را در ماجرای طرح سرمایهگذاری سرمایهداران آمریکایی و نامهنگاریهای آیتالله سعیدی، شاگرد امام خمینی به روحانیون و مراجع و هشدارهای او نسبت به این طرح میتوان مشاهده کرد. گرچه سعیدی دستگیر شد و جان خود را در زندان از دست داد، اما شاید به دلیل همین حساسیتها طرح سرمایهگذاری آمریکاییها در ایران نیز به اجرا درنیامد(برای اطلاع بیشتر از این ماجرا، نک: روحانی، 2/591بب(.
سرکوب قیام 15 خرداد و تبعید امام خمینی، برخلاف انتظار، جامعۀ بیدارشدۀ ایران را دچار رکود و سستی نکرد. در کمتر از 3 ماه پس از تبعید وی، حسنعلی منصور، نخستوزیر وقت به دست یکی از اعضای گروهی که به «هیئتهای مؤتلفۀ اسلامی» شهرت یافتند، ترور شد(بهمن 1343). این گروه که اعضای آن عمدتاً از بقایای فداییان اسلام و بازاریان فعال اسلامی بودند، قبلاً در قیام 15 خرداد نقشی اساسی ایفا کرده بودند.
یک سال بعد (اواخر سال 1344ش) دستگیری و محاکمۀ پرسروصدای اعضای «حزب ملل اسلامی» نیز موجب جلب توجه افکار عمومی داخلی و خارجی شد. این حزب مخفی که در 1340ش، به دست کاظم بجنوردی، فرزند یکی از مراجع تقلید و با هدف تأسیس جمهوری اسلامی در ایران پایهگذاری شده بود، نخستین تشکیلات سیاسی ـ مذهبی مخفی در ایران بود که با الگوبرداری از جنبشهای مسلحانۀ الجزایر، فلسطین و آمریکای لاتین، مشی مسلحانۀ حرفهای را برای رسیدن به اهداف خود برگزیده بود(برای اطلاع بیشتر، نک: بجنوردی، 20 بب(.
اما خمینی در تمامی سالهای تبعید، با صدور اعلامیه و اعلام موضع در برابر حوادث جاری و حمایت از مبارزان سیاسی مسلمان و خانوادههای زندانیان سیاسی به مبارزۀ خود ادامه داد. مهمترین مواضع سیاسی وی در برابر تحولات سیاسی ایران، تا قبل از سال 1356ش، اینها بود: 1. محکوم کردن جشنهای پرخرج تاجگذاری شاه و همسرش(1346ش)؛ 2. حمایت از مبارزان فلسطینی و اجازۀ صرف وجوه شرعی برای آزادی فلسطین؛ 3. محکوم کردن جشنهای پرهزینۀ بزرگداشت دوهزاروپانصدمین سال شاهنشاهی ایران(1350ش)؛ 4. تحریم عضویت در حزب رستاخیز(1353ش).
در اواخر دهۀ 1340ش نیز درسهای امام خمینی، پیرامون مسئلۀ ولایت فقیه، با عنوان حکومت اسلامی، به وسیلۀ مبارزان اسلامی در ایران منتشر شد و در محافل اسلامی موجی برانگیخت(نک: روحانی، 2/520-527). نظریۀ «ولایت فقیه» بعدها به نظریۀ اساسی جمهوری اسلامی تبدیل شد.
تحول مهم دیگری که پس از درگذشت آیتالله بروجردی پدید آمد، طرح مباحث اصلاحطلبانه پیرامون سازمان روحانیت بود. اصلاحطلبان عمدتاً از شاگردان امام خمینی و از روحانیون صاحب نام و برجستهای بودند که با آگاهی کامل از نارساییهای اقدامات روحانیت سنتی در مواجهه با مسائل روز و با توجه به اهمیت آن، افکار خود را مطرح میکردند. طالقانی، مطهری و بهشتی برجستهترین روحانیونی بودند که اندیشههای اصلاحی خود را پیرامون مرجعیت و روحانیت مطرح کردند(نک: بحثی...، سراسرکتاب)؛ به ویژه مطهری که موقعیت ممتاز علمی و جایگاه روحانی او، و از همه بالاتر محرز بودن بیغرضیاش به وی امکان داد تا لبۀ تیز حملات خود را شجاعانه متوجه نابسامانیهای سازمان سنتی روحانیت و حوزههای علمیه کند(برای آشنایی با افکار اصلاحی مطهری، نک: دو اثر او، «مشکل اساسی...» و «احیا...»). گرچه هیچ یک از پیشنهادهای این روحانیون عملی نشد، اما طرح این انتقادها از سوی علمای دینی خود به عاملی برای متمایز شدن آنان از گروه دیگری از روحانیون شد که سد راه بیداری بودند.
در دو دهۀ 1340-1350ش، مبارزۀ فکری با سیاستهای فرهنگی نظام سلطنتی، و نیز افکار چپ و مارکسیستی در کنار مبارزۀ عملی و سیاسی، از دغدغههای عالمان آگاه دینی بود. مهمترین چهرۀ این عرصه مرتضیٰ مطهری، شاگرد برجستۀ امام خمینی بود. او در انتخاب موضوع تألیفات و تحقیقات خود به نیازهای روز نظر داشت(مطهری، عدل...، 8).
مطهری کار خود را در دهۀ 1330ش، و دراوج تبلیغات کمونیستی، با نوشتن پاورقی و توضیح بر اصول فلسفه و روش رئالیسم طباطبایی آغاز کرد و تا پایان عمر به مبارزۀ فکری و فرهنگی خود ادامه داد. به اعتقاد او «استعمار سیاسی و اقتصادی آن گاه توفیق حاصل میکند که در استعمار فرهنگی توفیق به دست آورده باشد. بیاعتقاد کردن مردم به فرهنگ خودشان و تاریخ خودشان شرط اصلی این موفقیت است»(همو، کتابسوزی...، 97). با این دیدگاه، و با توجه به مقتضیات روز بود که او کتابهایی چون خدمات متقابل ایران و اسلام، اخلاق جنسی، مسئلۀ حجاب، نظام حقوق زن در اسلام، علل گرایش به مادیگری، و جهانبینی اسلامی را نوشت.
هریک از آثار مطهری پاسخی بود به مشکلی و نیازی، حتیٰ اوجگیری انقلاب و مسئولیتهای اجرایی ناشی از آن مانع از تلاشهای فکری و فرهنگی او نبود. او در اوج انقلاب در مقالهای که ابتدا قرار بود به صورت سخنرانی بیان شود، ضمن ارائۀ تاریخی تحلیلی و تطبیقی از بیداری اسلامی در ایران و دیگر کشورهای اسلامی و نقش روحانیت در تاریخ بیداری اسلامی، نسبت به «آفات نهضت» هشدار داد(نک: همو، نهضتها...، 83-95). مطهری در اواخر عمر نگران تلاشهایی بود که برای انطباق مارکسیسم و اصول ماتریالیسم با اسلام صورت میگرفت(نک: همو، علل...، 6بب(؛ و عاقبت نیز در ادامۀ مبارزات فکری خود، در ماههای اول پس از پیروزی انقلاب به دست گروه فرقان کشته شد(اردیبهشت 1358).
در اواخر دهۀ 1340 و اوایل دهۀ 1350ش، حسینیۀ ارشاد نیز به یکی از کانونهای مهم و تأثیرگذار در جامعۀ ایران تبدیل شد. نخستین کتابی که از سوی حسینیه منتشر شد، محمدخاتم پیامبران، نام داشت که جمعی از صاحبنظران و دانشمندان روحانی و غیرروحانی چون مطهری، باهنر، حسین نصر، شریعتی و چند صاحب نام دیگر در آن مقالاتی داشتند(1348ش). حسینیه با پیروی از سبک و سلیقۀ جدید و روزآمد در برگزاری مراسم مذهبی و دعوت از سخنرانان مشهور دینی به سرعت مورد توجه مردم قرار گرفت. در سالهای آخر فعالیت حسینیۀ ارشاد(پیش از 1351ش) بیشتر اوقاتِ آن در اختیار شریعتی بود. شریعتی علاوه بر تحصیل جامعهشناسی در دانشگاه سوربن فرانسه، در خانوادهای مذهبی پرورش یافته بود و از دورۀ نوجوانی با مبارزان ملی ارتباط داشت. پدرش محمدتقی شریعتی، خود از شخصیتهای فرهنگی و اسلامی و سیاسی معروف مشهد، و یکی از چهرههای مطرح در تاریخ بیداری اسلامی ایران بود(نک: جعفری، 163بب(.
شریعتی، بیانی شیوا و قلمی روان و جذاب داشت. مجموع این ویژگیها به وی امکان داد تا با بازآفرینی تعاریف مذهبی سنتی چون امامت، امت، شهادت، مستضعف، انتظار، تقیه و شفاعت و بسیاری دیگر از مفاهیم و اعتقادات دینی، و ارائۀ آن در قالبی نو و جامعهشناختی، موجی بلند در جامعۀ ایران، به ویژه در میان جوانان و دانشجویان برانگیزد. همین امر موجب شد که دستگاههای امنیتی حسینیه را تعطیل، و کتابهای شریعتی را ممنوع کنند(1351ش). اما این امر محبوبیت بیشتر شریعتی و رویکرد بیشتر به آثار او را در پی داشت و از این پس، کتابها و نوارهای سخنرانیهای او در میان جوانان و دانشجویان پنهانی دست به دست میگشت.
شریعتی در عمر نسبتاً کوتاهش آثار زیادی از خود برجای گذاشت، در اواخر سال 1356ش و پس از مرگش، با اعلام فضای باز سیاسی از سوی رژیم شاه، آثار شریعتی در شمارگانی بیسابقه چاپ و منتشر میشد. شریعتی موافقان و مخالفان سرسختی داشت. صرفنظر از هر نوع داوری دربارۀ افکار و اندیشههای وی، نقش و تأثیر او را در روند بیداری اسلامی در ایران نمیتوان نادیده گرفت(نک: همو، 164-178).
جز آنچه درباب تحولات سیاسی و اجتماعی ایران از منظر بیداری ذکر شد، میتوان باز هم عوامل کوچک و بزرگ دیگر را یافت که هریک در عین حال بازتابِ بیداری اسلامی در جامعۀ ایران نیز بودهاند؛ به عنوان نمونه میتوان از گسترش روزافزون مدارس اسلامی یاد کرد. سابقۀ تأسیس این گونه مدارس در ایران به زمان تأسیس جامعۀ تعلیمات اسلامی(1322ش) میرسد که شیخ عباسعلی اسلامی و عدهای از مؤمنان ـ نگران از تأثیر محیطهای آموزشی غیر دینی ـ این تشکیلات را پایهگذاری کردند و در قالب آن، مدارس ابتدایی و دبیرستانهای پسرانه و دخترانۀ متعددی به راه انداختند. همین امر موجب شد که شمار زیادی از مؤمنان سنتی که نگران آیندۀ دینی و اخلاقی فرزندان خود، به ویژه حجاب دختران بودند و به سبب این نگرانی از تحصیل فرزندان خود در مدارس جدید جلوگیری میکردند، با طیب خاطر فرزندان خود را در این مدارس ثبتنام کنند؛ در نتیجه، بخشی از فارغالتحصیلان این مدارس به دانشگاه راه یافتند و تحصیلات عالی از انحصار قشرهای غیرمذهبی یا بیاعتنا به مذهب بیرون آمد. در سالهای آخر عمر نظام سلطنتی، شمار این مدارس ـاعم از وابسته به جامعۀ تعلیمات اسلامی یا مستقل از آن ـ و شمار شاغلان به تحصیل در آنها قابل توجه بود. بعضی از این مدارس از نظر سطح علمی و آموزشی با بهترین مدارس غیرمذهبی رقابت میکردند. شمار زیادی از این مدارس به پایگاههای مبارزه و مقاومت برضد نظام سلطنتی تبدیل شده بودند.
نمونۀ دیگر، تحول اساسی در نقش و کارکرد مساجد بود. تا پیش از تشدیدِ روند بیداری اسلامی مساجد تنها برنامهای که داشتند، برگذاری نماز جماعت بود؛ البته در مراسم عزاداری و اعیاد و مناسبتها مذهبی نیز مساجد محل تجمع مردم بودند و همین مناسبتها موجب میشد که مردم در بخش قابل توجهی از ایام سال، اوقات خود را در مسجد بگذرانند و پای صحبت روحانیون بنشینند. در حقیقت مسجد و منبر حکم رابط میان مردم و روحانیون را داشت. اهمیت مسجد و منبر، پیشتر در نهضت تنباکو و انقلاب مشروطیت آشکار شده بود؛ اما تحولات سریع اجتماعی، گسترش رسانههای گروهی و کتابخوانی میتوانست نقش مساجد را کمرنگ کند. بنابراین باید نقش و کارکرد مساجد پا به پای تحولات اجتماعی بازسازی میشد که این تحول به منزلۀ بازتابی از بیداری اسلامی، در ایران رخ داد و چهرۀ مساجد در دو دهۀ آخر عمر نظام سلطنتی دگرگون شد.
در این سالها، به ویژه در شهرهای بزرگ در بیشتر مساجد، کتابخانه تأسیس شده بود. این کتابخانهها زیرنظر پیشنمازان و به وسیلۀ جوانان فعال و متدین اداره میشد. در بعضی از مساجد خدمات جنبی دیگری چون برگذاری کلاسهای رایگان تقویتی و کنکور و نیز کلاسهای فوق برنامۀ اسلامی و فعالیتها تفریحی سالم ارائه میگردید. در این اواخر، شماری از مساجد تهران صندوقهای قرضالحسنه داشتند که زیرنظر معتمدان محل، بدون بهره و بدون تشریفاتِ دست و پاگیر بانکهای دولتی، در حد توان و سرمایۀ خود به مردم وامیدادند. توسعۀ نقش مساجد را میتوان نمونهای از بیداری و مقابلۀ مردم با سیاست دستگاههای فرهنگی دولتی ویژه جوانان نظیر کتابخانههای دولتی وابسته به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و مرکز تفریحی نظیر کاخ جوانان، و نیز مبارزه با سیاستهای اقتصادی رباخوارانۀ بانکهای دولتی دانست.
اما مهمترین بازتات بیداری اسلامی را، از نظر جامعهشناختی در روحیۀ مردم ایران باید جستوجو کرد. اگر نتیجۀ بیداری را حساسیت و نشان دادن واکنش به اوضاع و احوال پیرامون بدانیم، به گواهی تاریخ ـ چنانکه نمونههایی از آن یاد شد ـ جامعۀ ایرانی در برابر همۀ تحولات کوچک و بزرگ پیرامون خود حساس، و در نتیجه بیدار بود. میزان این حساسیت در سالهای آخر عمر رژیم گذشته، گاه آن چنان بالا بود که مردم در برابر پدیدههایی چون فیلم «محلل» که در آن معتقدات دینی به استهزا گرفته شده بود، مسابقۀ فوتبال میان تیمهای ایران و اسرائیل، نقش ستارۀ داوود بر اسکناسهای 200 ریالی که به سرعت جمعآوری شد(نک: قانون، 390)، تغییر مبدأ تاریخ، و جشنهای هنر شیراز واکنش نشان میدادند.
مهمترین بازتاب روانی و اجتماعی این بیداری را میتوان در حالتی از انتظار و امیدی دید که در جامعه پدید آورده بود. در تمام سالهای سرکوب و قدرت رژیم شاه، جامعۀ مسلمان ایران هیچگاه امید خود را به تغییر از دست نداد. حتیٰ روشنفکر غیرمذهبی ایران نیز «خواب میدید که کسی میآید که مثل هیچکس نیست» و پیشبینی میکرد که «لامپ سبزِالله برفراز مسجد خواهد درخشید»(نک: فرخزاد، 232-234).
در نتیجۀ تحولاتی که در دو دهۀ آخر عمر رژیم پهلوی در عرصۀ سیاست، فکر و اندیشه و فرهنگ در ایران رخ داد ـ و تنها به بخشی از امهات آن اشاره شد ـ جامعۀ ایرانی از نظر روانی به چنان مرحلهای از بیداری و حساسیت رسید که فقط یک تکان برای فرو ریختن پایههای نظام کافی بود. این تکان در 1356ش، و با نوشتن مقالهای برضد امام خمینی در روزنامۀ اطلاعات پدید آمد و سرآغاز تحولاتی شد که مهمترین پیامد آن برپایی انقلاب اسلامی در ایران بود.
ویژگیهای اصلی بیداری اسلامی در ایران، جوهرۀ شیعی آن، تأثیرگذاری آن بر دیگر جوامع اسلامی، و موفقیت آن در تأسیس نظامی مبتنی بر دین در دوران جدید است. این نظام در ربع قرن حیات خود، بدون پشتوانۀ خارجی، موفق به از سرگذراندن بحرانهای سخت و متعددی شده است.
در جهان عرب: عربها نیز چون ایرانیان پس از برخورد تمدن غرب در صددِ اصلاح و بازسازی فکری و فرهنگی جامعۀ خود برآمدند. نخستین خاستگاه بیداری اسلامی در جهان عرب سرزمین مصر است که به دلایلی چند، از جمله حملۀ ناپلئون به این کشور(1212ق/1798م)، زودتر از مناطق دیگر روند اصلاح و بیداری در آن آغاز شد. نخستین اصلاحطلبی که در جهان عرب برای سازگار کردن اسلام با تمدن غرب کوشید، رفاعه رافع طهطاوی بود. طهطاوی که در زمان محمدعلی پاشا برای تحصیل به اروپا فرستاده شده بود، تمدن غرب را از نزدیک شناخت و با افکار جانلاک و منتسکیو آشنا بود. او همچون همتایان ترک، هندی و ایرانی خود، در نخستین برخورد با فرهنگ و تمدن اروپا تلاش کرد تا اسلام را با تمدن جدید سازگار کند. طهطاوی اصولاً اسلام را نه تنها مانع ترقی و جذب تمدن غربی نمیدید، بلکه تمدن اروپا را منتج از تمدن اسلامی میدانست(سید، 87). ازاینرو، اندیشههای نوخواهانهاش را به آیات قرآن و احادیث پیامبر(ص) مستند میکرد(رجایی، 26). طهطاوی از نخستین کسانی است که از مفهوم «میهن» به معنای غربیاش در گفتار خود استفاده کرد. او مصر را «میهن مصریان» میدانست(نک: عنایت، سیری...، 35)؛ و نیز معتقد بود که برای اخذ و اقتباس فرهنگ و تمدن از اروپا، باید با اروپاییان پیوندهای دوستانه برقرار کرد(نک: همان، 36).
در تونس، خیرالدین پاشا، دولتمرد تونسی با افکار مشابه افکار طهطاوی، اندیشۀ تنظیمات را مطرح کرد و دست به اصلاحات سیاسی، نظامی، اداری و اجتماعی زد(ه د، 9/240).
یکی دیگر از چهرههای اصلاحطلبی و روشنفکری مبتنی بر اخذ و اقتباس فرهنگ تمدن غربی شبلی شمیل(1266-1328ق/1850-1910م) بود. شمیل در مصر با مجلۀ المقتطف همکاری میکرد. خط مشی کلی این مجله آشنا کردن مردم با علوم جدید مثل پزشکی، زیستشناسی، مهندسی و نجوم بود و دامنۀ تأثیر آن نیز از جهان عرب بیرون رفت و حتیٰ در ایران خواننده داشت(کسروی، زندگانی...، 44). شبلی شمیل به علم ایمانی بیپایان داشت؛ با اینکه در خانوادهای مسیحی زاده شده، و خود ماتریالیست بود، از اسلام در برابر حملات اروپاییان دفاع میکرد و معتقد بود که نابسامانیهای جهان اسلام به رفتار مسلمانان مربوط میشود و نه به اصل اسلام(عنایت، همان، 53). شمیل در پیروی از تمدن غرب از طهطاوی فراتر رفت، ولی برخلاف بسیاری از همتایان بعدی خود، پیوندهای خود را با فرهنگ دیرین جامعهاش نگسست و به بسیاری از ارزشهای اسلامی پایبند بود(همان، 55). ستایشهای او از پیامبر(ص)، قرآن مجید و امام علی(ع) مشهور است.
پس از شبلی شمیل، در نحلۀ روشنفکران معتقد به پیروی از غرب، باید از طه حسین یاد کرد. او نیز در کتاب مستقبل الثقافة فی مصر، ضمن برشمردن دلیلهای عقبماندگی مصریان، آنان را به پیروی همه جانبه از غرب سفارش میکند(نک: همان، 56بب(. طه حسین تاریخ صدر اسلام را به خوبی میشناخت. از اینرو، گزارش او از ماجراهای جانشینی پیامبر و پیدایش شیعه گزارشی منصفانه و بیطرفانه است(نک: ص21 بب(. به گفتۀ حمید عنایت، توجه طه حسین به تاریخ صدر اسلام در اواخر عمر، حاکی از برخورد دوگانۀ او با اسلام است: او از یک سو از جدایی دین از سیاست طرفداری میکند و از سوی دیگر بر اهمیت فردی و اجتماعی دین و ضرورت آن در تربیت اخلاقی افراد تأکید میورزد(عنایت، همان، 75). عنایت راز این رویکرد را در این میبیند که روشنفکران «صمیمی» بیشتر کشورهای اسلامی فهمیدهاند که شناختِ درستِ مسائل سیاسی و اجتماعی جوامعشان «بدون آگاهی از زمینۀ دینی زندگی ملتهایشان ممکن نیست»(همان، 76).
اصلاحطلبیای که با طهطاوی در مصر بر مبنای پیروی از تمدن غرب همراه با وفاداری به اسلام آغاز شد، با طه حسین به پیروی همه جانبه از غرب کشید؛ اما با حضور جمالالدین اسدآبادی در مصر، جریان فکری متفاوتی آغاز شد. جمالالدین در دوران اقامت 8 سالۀ خود در مصر(1288-1296ق/1871-1879م) تحولی در افکار و اذهان پدید آورد. او در آنجا به تدریس فلسفه، ریاضیات و کلام پرداخت(عوض، 1/70) و مَدرَس او به سرعت محل توجه جوانان تحصیلکرده قرار گرفت(همو، 1/71-73).
جمالالدین در دروس خود، دربارۀ گرفتاریها و تیرهروزیهای مسلمانان و چارۀ دردهای آنها، لزوم پیراستن اسلام از خرافات و کوتاه کردن دست استعمار از سرزمینهای اسلامی سخن میگفت. بیدارگران و اصلاحطلبانی چون محمد عبده، سعد زغلول، بارودی، سلیم نقاش، یعقوب صنوع و ادیب اسحاق، همگی از شاگردان و از پرورشیافتگان محفل او بودند. این عده بعدها در جریان قیام عُرابی پاشا نقش داشتند. جمالالدین، به شهادت مورخان معاصر خود، نقش عمدهای در بیداری ملی و اسلامی مردم مصر داشت. بیشتر مورخان و نویسندگان عرب معاصرِ وی برنقش اساسی او در خلع خدیواسماعیل از فرمانروایی مصر، فراهم کردن مقدمات قیام عرابی پاشا، و نیز در برانگیختن موج آزادیبخشِ اسلامی در رویارویی با استعمار انگلستان در سرزمینهای اسلامی و بهویژه در مصر اتفاقنظر دارند(همو، 1/82).
مبارزات روشنگرانۀ جمالالدین موجب تبعید وی از مصر شد(1879م). او ابتدا به هند، و پس از چندی به پاریس رفت. در پاریس شاگرد وفادارش، محمد عبده به وی پیوست و او را در انتشار مجلۀ عروةالوثقیٰ یاری داد. عمدۀ مطالب این مجله پیرامون اوضاع سیاسی، اجتماعی و فکری جهان اسلام و تشجیع مسلمانان به مبارزه با استعمار است(نک: محیط، سراسر کتاب؛ نیز، جمالالدین، عروة...).
مشهورترین و مؤثرترین شاگرد جمالالدین در مصر، شیخ محمد عبده بود. او پس از شکست قیام ملی عرابی پاشا و اشغال مصر از سوی انگلستان، به جرم شرکت در قیام از میهن خود تبعید شد. عبده مصلحی بزرگ بود و آراء و افکار او در میان مصریان و عربها تأثیری بسزا نهاد. ناکامیهای سیاسی او را از تندروی انقلابی به اعتدال و اصلاح کشاند. عبده معتقد بود: «تازمانی که مردم مصر نادان و ناآگاهاند، نمیتوانند انگلستان را از میهن خود برانند و بدین دلیل اصلاح فکر دینی مصریان باید بر پیکار سیاسی با استعمار مقدم باشد»(عنایت، همان، 127). او اندیشههای اصلاحی دینی خود را در رسالة التوحید طرح کرده است.
محمد عبده همچون استادش جمالالدین شاگردانی صاحبنام و تأثیرگذار از خود برجای گذارد که نامآورترین آنان محمدرشیدرضا بود. مهمترین کار رضا تأسیس مجلۀ المنار(1315ق/1897م) و کار دیگر او ـ که میتوان آن را مقابلهای با فعالیتهای هیئتهای تبشیری دانست ـ تأسیس «جمعیةالدعوة و الارشاد» بود. رضا اصلاح فکر دینی و احیاء اندیشۀ اسلامی را به سلفیگری کشاند. او چارۀ مشکلات جوامع اسلامی را در بازگشت به «سنت سلف صالح» میدید؛ جنبش سلفیگری مدتها پیش از او آغاز شده بود، اما رضا با سلفیان پیش از خود تفاوتی مهم داشت. او میان شریعت و حقوق فرق میگذاشت و معتقد بود که شریعت ابدی و لایتغیر است، اما حقوق برحسب تغییر اوضاع و احوال اجتماعی لزوماً باید مورد تجدید نظر قرار گیرد. رضا به حکومتی اسلامی معتقد بود که در آن «امور سیاسی و اجتماعی و اقتصادی دولت با یک قانون اساسی تنظیم شده که در اصول کلی خود از قرآن، حدیث و تجربۀ خلفای راشدین ـ پویا شده با اصل اجتهاد ـ سرمشق گرفته باشد»(عنایت، اندیشه...، 128 بب ، بهویژه 148). در واقع اندیشههای رضا محصول جریانها و حوادثی بود که در زمان او در مصر و دیگر جوامع اسلامی اتفاق میافتاد و واکنشی بود به اندیشههای لیبرالی و ملیگرایانه که از سوی افرادی چون سعدزغلول، طه حسین و علی عبدالرزاق مطرح شده بود.
عبدالرحمان کواکبی نیز دیگر شاگرد نامآورِ محمدعبده بود که به بیداری دینی در میان عربها یاری بسیار کرد(عنایت، همان، 160). کوکبی در حلب به تحصیل پرداخت، زبانهای ترکی و فارسی را آموخت و با خواندن روزنامههای ترکی چاپ استانبول با اندیشههای غربی آشنا شد(همان، 161). او در جوانی به روزنامهنگاری و مبارزه با استبداد ترکان عثمانی پرداخت و چندی به زندان افتاد؛ سرانجام، به مصر رفت و به محافل آزادیخواه و روشنفکر مصری پیوست.
کوکبی اندیشههای آزادیخواهانه و اصلاحگرایانۀ خود را در دو کتاب طبایعالاستبداد و امالقریٰ به رشتۀ تحریر درآورد. طبایعالاستبداد او که در واقع نقدی تند بر استبداد سلاطین عثمانی بود، به زودی مورد توجه قرار گرفت و به هنگام انقلاب مشروطیت در ایران نیز ترجمهای از آن به وسیلۀ عبدالحسین قاجار منتشر شد(برای آگاهی از روند اصلاحطلبی در جهان عرب، نک: ه د، 9/236 بب (.
محمدعبده پیروان دیگری نیز داشت که هریک به نحوی کوشیدند راه او را ادامه دهند. مهمترین پیروان او اینان بودند: 1. محمدفرید وجدی، نویسندۀ اسلامی و مفسر قرآن که تمایل به تقرب مذاهب اسلامی داشت. 2. محمد مصطفیٰ مراغی که محضر عبده را درک کرد و از شاگردان بلافصل او بود. وی به ریاست الازهر رسید و از منادیان اصلاح و احیای فکر دینی بود(زرکلی، 7/103). 3. شیخ محمود شلتوت، رئیس الازهر و حامی پرشور تقریب مذاهب اسلامی که با آیتالله بروجردی در ایران ارتباط داشت و فتوا به رسمیت مذهب شیعۀ امامیه داد. 4. احمد امین، دانش آموختۀ الازهر و صاحب کتابهای فجرالاسلام، ضحی الاسلام و ظهرالاسلام. او از طرفداران تجدید حیات فرهنگ عربی ـ اسلامی بود(نک: مراد، 93).
مهمترین حادثه در حوزۀ اسلامگرایی در فاصلۀ دو جنگ جهانی، تأسیس جمعیت اخوان المسلمین به دست حسن بنا بود(1307ش/1928م). اخوانالمسلمین، به گفتۀ بنا محصول اوضاع سیاسی پس از 1919م؛ و «رویکرد به ارتداد و نیست انگاری»ای بود که سراسر عالم اسلام را فرا گرفته بود(عنایت، اندیشه...، 152-153). این رویکرد با حمله به سنت و سنتگرایی ـ که در ترکیه آغاز شده بود ـ و گرایشهای غیراسلامی و سکولار و لیبرال ـ که در محیطهای دانشگاهی نفوذ کرده بود ـ نزدیک بود که مصر را در خود فرو برد(همانجا). اما در کنار همۀ اینها، نباید از تأثیر تشدید بحران در فلسطین میان اعراب و صهیونیستها در پیدایی اخوانالمسلمین و رویکردها و رهیافتهای بعدی آن غافل بود(نک: همانجا).
برنامۀ اخوانالمسلمین تأسیس حکومت اسلامی در مصر، و سپس در جهان اسلام بود. بنا، رهبر اخوان از جمالالدین اسدآبادی، محمد عبده و محمدرشیدرضا تأثیر پذیرفته بود. اقدامات حاد وتند اخوان پس از شکست اعراب از اسرائیل در 1327ش/1948م، موجب انحلال جمعیت و ترور حسن بنا به دست عوامل حکومت شد. چندی بعد، اخوانالمسلمین تجدید سازمان یافت و حسن هضیبی به رهبران آن رسید(1950م).
در جریان انقلاب 1952م مصر که در آن «افسران آزاد» به رهبری جمال عبدالناصر رژیم سلطنتی را برچیدند، اخوانالمسلمین و افسران آزاد به همکاری پرداختند؛ البته این همکاری از جنگ 1948م آغاز شده بود؛ اما پس از انقلاب به زودی به جدا شدن راه اخوان از راه افسران آزاد انجامید. سرانجام این جدایی و اختلاف دستگیری شماری از رهبران جمعیت و پراکنده شدن آن در زمان حکومت عبدالناصر و اعدام سیدقطب، رهبر و نظریهپرداز اصلی اخوان و دو تن از یارانش بود(1345ش/1966م).
دامنۀ تأثیر سیاسی و فکری اخوانالمسلمین از مرزهای مصر فراتر رفت و این نهضت در دیگر کشورهای عربی و نیز در ایران و پاکستان بازتابهای فکری و تشکیلاتی داشت. جمعیت اخوانالمسلمین پس از گذراندن چند دورۀ فراز و نشیب هماکنون نیز ـ البته با دوری جستن از اقدامات تند گذشته ـ به فعالیت خود در مصر، سوریه و اردن ادامه میدهد(برای اطلاع از تاریخچه، اهداف و تحولات و تأثیرات اخوان المسلین، نک: ه د، 7/271بب ؛ نیز عنایت، همان، 151-168).
مصر، به دلیلهای متعدد، از جمله جمعیت و موقعیت تاریخی و جغرافیایی و فرهنگیاش، همواره در عرصههای سیاسی و اجتماعی بر دیگر مناطق عربی تأثیر گذارده است؛ به همین سبب، روند بیداری اسلامی و اصلاحطلبی دینی و احیای فکر دینی در کشورهای دیگر عربی تا حدود زیادی متأثر از جریانات فکری و سیاسی مصر بوده است.
افزون بر آن، کشورهای عربِ شمال افریقا نیز از کانونهای اصلاحطلبی و بیداری اسلامی بودهاند؛ اگرچه ـ همانطور که گفته شد ـ روند اصلاحطلبی دینی و بیداری اسلامی در این کشورها بیتأثیر از مصر نبوده است، اما در این کشورها نیز ـ به سببِ داشتن پیشینۀ غنی فرهنگی و اسلامی، و نیز رویارویی مستقیم با استعمار در قرن 19 ونیمۀ اول قرن 20م ـ مبارزه با استعمار و همکاری با نیروهای سیاسی برای کسب استقلال و کوشش برای حفظ هویتِ فرهنگی و اسلامی و ملی مهمترین اهداف اندیشمندان و متفکران اسلامی بوده است(برای اطلاع بیشتر از روند اصلاح دینی و بیداری اسلامی در این کشورها، نک: ه د، 9/241بب ؛ نیز الجزایر).
در سالهای اخیر، فلسطین و لبنان در تاریخ بیداری اسلامی جایگاه ویژهای یافتهاند. این ویژگی در لبنان ناشی از موفقیتهای سیاسی و نظامی نیروهای مقاومت اسلامی ـ عمدتاً شیعۀ ـ این کشور در اخراج اشغالگران اسرائیلی از جنوب کشور خود(نک: ه د، لبنان)؛ و در فلسطین ناشی از رویکرد به اسلام در مبارزه با اسرائیل و ظهور جنبشهایی چون حماس و جهاد اسلامی(ه مم) و از همه مهمتر پدیدۀ انتفاضه است.
در ترکیه: در سدههای 12و13ق/18و19م که در تکوین استعمار غربی و اوجگیری فرهنگ و تمدن اروپایی بود، عثمانیان بهطور کلی با این پدیده برخوردی دوگانه داشتند: گروهی از آنان خواهانِ بازگشت به قوانین سلطان سلیمان قانونی(سل 926-974ق/1520-1566م) بودند و با هرگونه تغییری مخالفت میورزیدند؛ گروهی دیگر برای نیل به تجدد و نوسازی ارتش و نهادهای اداری و آموزشی و اخذ و اقتباس علوم و فنون و شیوههای زندگی غربی به منظور به دست آوردن امکان و توان لازم برای حفظ امپراتوری در برابر تهاجم غرب میکوشیدند(لاپیدوس، ترجمۀ مدیر شانهچی، 838).
جریان اصلاحطلبی پس از پشت سرگذاشتن چند مرحلۀ فراز و نشیب(نک: ه د، اصلاحطلبی در قلمرو عثمانی)، در زمان عبدالمجید واردِ مرحلهای شد که به دورۀ «تنظیمات» معروف است. در این دوره گامهای بلندی در جهت نوسازی ارتش و نظام اداری، پذیرش نهادهای مدنی غربی، و دنیوی کردن نظام حقوقی و آموزشی برداشته شد(IA, XI/709-714؛ شاو، II/81-86). جنبش تنظیمات که تضعیف نهاد دین و تشدید دینزدایی از پیامدهای آن بود(همو، II/123-124). موجبِ بیداری و برانگیختگی کسانی شد که با توجه به معتقدات دینی از این روند ناراضی بودند؛ و در نتیجه، در برابر تنظیمات واکنشهایی با صبغۀ دینی پدید آمد.
نخستین واکنش تشکیل «جمعیت فداییان» بود. تشکیل این گروه زیرزمینی به رهبری شیخ احمد سلیمانیهای، در حقیقت نخستین گام برای سازماندهی فعالیتهای دینی سیاسی و اجتماعی بود(IA, II/358). رهبران جمعیت قصد داشتند سلطان عبدالمجید و برخی از دولتمردان را به نام «شریعت» به قتل رسانند، اما اعضا و هواداران جمعیت پیش از هر اقدامی دستگیر، و در پادگان کولِلی در استانبول زندانی شدند(1276ق/1859م). بعضی از مورخان این واقعه را ـ که به واقعۀ کوللی معروف شدـ سرآغاز جنبش مشروطهخواهی در عثمانی دانستهاند(رئیسنیا، 3/54-55؛ لویس، 201-202).
دومین واکنش با صبغۀ اسلامی در برابر تنطیمات، تأسیس «جمعیت نوعثمانیان»(1282ق/1865م) به دست گروهی از روشنفکران ناراضی از اصلاحات غربگرایانه، چون ابراهیمشناسی، نامق کمال و ضیاء پاشا بود. نوعثمانیان اگرچه مخالف اصلاحات تنظیمات بودند، اما نفس اصلاحات را رد نمیکردند و طرفدار اصلاحاتی بودند که با میراث سنتی جامعۀ عثمانی سازگار باشد. آنان حکومت مشروطه با تجلی ارزشهای سیاسی و اخلاقی موجود در اسلام میدانستند(لاپیدوس، همان ترجمه، 842-843) و چنین استدلال میکردند: برای آنکه آزادی افراد مورد تجاوز قرار نگیرد، لازم است که آزادی دارای حدودی باشد؛ و از آنجا که آزادی موهبتی الاهی است، چه بهتر که حدود آن نیز از جانب خدا تعیین گردد. از همینرو، لازم است نظام مشروطیت را شریعت ساماندهی کند(یوجکوک، 71). منظور آنان از تأکید بر شریعت نیز بازگشت به روحیۀ صدر اسلام بود که حاکمیت مردم و اصل حکومت از طریق شورا را به رسمیت میشناخت(لویس، 234). نوعثمانیان در تدوین قانون اساسی مشروطیت اول(1293ق/1876م) نقش و سهم مهمی داشتند(رئیسنیا، 3/182؛ شاو، II/164-165). با اینکه مشروطیت اول دیر نپایید و کار به انحلال مجلس مبعوثان و استبداد عبدالحمید دوم و حتیٰ انحلالِ جمعیت نوعثمانیان کشید(لویس، 72-73)، اما اندیشههای آنان به یکی از منابع الهامبخش مشروطیت دوم(1326ق/1908م) تبدیل شد(«دائرةالمعارف دیانت...1»، XXIII, 38).
سومین واکنش اسلامی در برابر اصلاحات غربگرایانۀ تنظیمات شورشِ طلاب مدارس دینی یا «صوفتهها» بود(صوفته تحریف و تصحیفی است از کلمۀ سوخته و کنایه از سوختن طلاب از عشق علم است. پاکالین، III/25). این شورش (ربیعالآخر 1293/مۀ 1876) نقطۀ آغاز رویدادهایی بود که به خلع سلطان عبدالغزیز و اعلان مشروطیت اول انجامید(یتکین، II/199-200).
پس از مشروطیت اول و در دوران حاکمیت استبدادی عبدالحمیدِ دوم جنبشی نوگرا که دارای هویتی اسلامی و خارج از دایرۀ حاکمیت باشد، مشاهده نمیشود(«دائرةالمعارف دیانت»، همانجا)؛ اما حضور سیدجمالالدین اسدآبادی در استانبول در همین دوره بر روندِ بیداری اسلامی در عثمانی تأثیری انکارناپذیر داشته است. سیدجمالالدین، به ویژه در دورۀ دوم حضور خود در استانبول(1309-1315ق/1892-1897م) با طرح موضوعاتی چون اتحاد اسلامی، هویت ملی ـ اسلامی، مقاومت بر ضداستیلا و استعمار بیگانه، استقلال، آزادی و اعتماد به نفس مسلمانان(«دائرةالمعارف دیانت»، X/463) و تبلیغ توانایی ذاتی دین اسلام برای رهبر مسلمانان و تأمین نیرومندی و پیشرفت آنان، مبارزه با روحیۀ تسلیم به قضا و قدر و عزلتگزینی، تفسیر عقلی تعالیم اسلام، فراخواندن مسلمانان به فراگیری علوم جدید و دعوت آنان به مبارزه با استعمار و استبداد(عنایت، سیری...، 13) در برانگیختن موج بیداری اسلامی در جهان اسلام نقش و تأثیر مهمی داشت(برای اطلاع بیشتر در این زمینه، نک: ه د، جمالالدین اسدآبادی؛ نیز محیط، سراسر کتاب).
در بطن حکومت استبدادی عبدالحمید دوم، «جمعیت ترکان جوان» شکل گرفت که اگرچه به اعتبار خَلَفِ جمعیت نوعثمانیان بهشمار میرفت، اما کمتر از آن راه حل مسائل اجتماعی و سیاسی را در دین جستوجو میکرد و به جای اسلامگرایی، به ملیگرایی و پانترکیسم روی آورد(یوجکوک، 73-74). ترکان جوان که در جریان انقلاب سال 1326ق/1908م از طریق «کمیتۀ اتحاد وترقی» به قدرت رسیدند، دست به اقدامات گستردهای در جهت کاهش نقش دین در حیات سیاسی و اجتماعی کشور زدند(لویس، 558) و در نتیجه، با مخالفتِ جدیِ اسلامگرایان روبهرو شدند. اوج این مخالفتها قیام مسلحانۀ «جمعیت اتحاد محمدی» بود که به دست واحدهای نظامی طرفدار کمیتۀ اتحاد و ترقی سرکوب شد(3ربیعالآخر1327ق/24آوریل1909م) و چند تن از رهبران آن نیز اعدام شدند(نک: ه د، 6/546-549).
گذشته از جریانهای عملگرای اسلامی، بیداری اسلامی در قلمرو اندیشه و نشر افکار جدید پیرامون اسلام نیز جلوهگر شد و اندیشمندان و نویسندگان اسلامی در نشریاتی چون صراط المستقیم، سبیل الرشاد، ولقان، صدای حق، جریدۀ علمیه و مجلۀ اسلام به طرح آراء و نظرهای خود پرداختند. برجستهترین این نویسندگان اسلامگرا عبارت بودند از اسماعیل حقی ازمیری، احمدنعیم بابانزاده، حمدی آکْسِکْلی، محمد عاکف ارسوی و شرفالدنگونالتوی(اولکن، 196-197؛ حیلاو، 358).
این نویسندگان عموماً برآن بودند که اسلام تنها ایمان صِرف نیست، بلکه دینی قانونمدار و تعادلبخش به زندگی، و تعیینکنندۀ اصول و اهداف آن، و موافق علم و نیز موافق اصول مندرج در اعلامیۀ حقوق بشر است. آنان در عین تأیید اخذ و اقتباس اصول تمدن جدید، معتقد بودند که باید از تأثیراتِ منفی فرهنگ و تمدن غرب پرهیز شود(همانجا؛ اولکن، 197-199). هدف اصلی آنان یافتن راهی برای سازگار کردن اصول ایمان دینی با دانشهای نوین و متناسب کردن نظام حقوق اسلامی با ضرورتهای زندگی معاصر بود. این عده موانعی بر سر راه خود داشتند که علم کلام سنتی عمدهترین آنها مینمود. از اینرو، برای انطباق اعتقادات دینی با ضرورتهای زمان درصدد تجدیدنظر در علم کلام سنتی برآمدند(همو، 271).
اسماعیل حقی ازمیری(1247-1325ش/1868-1946م) در پرتو برخورداری از دانش دینی سنتی و دانستن زبان فرانسه و آشنایی با فلسفۀ غرب، دست به تألیف آثار بااهمیتی، از جمله «علم کلام جدید2»، زد(همو، 275-278). محمدعاکف ارسوی، شاعر و ادامهدهندۀ راه سیدجمالالدین، گذشته از چاپ نوشتهها و سرودههای خود در مجلات صراط المستقیم و سبیلالرشاد، آثاری چون المرأة المسلمة اثر محمدفریدوجدی و الردّ علیٰ هانوتو اثر شیخ محمد عبده را در دفاع از اسلام از عربی به ترکی ترجمه کرد(میدان لاروس، VI/339).
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۳۹۱/۰۳/۰۹ ساعت 17:39 توسط محمد قجقی
|