ادبيات شفاهي - فولكلور - ادبيات عاميانه |
|
|
|
|
|
محمد جعفري قنواتي |
|
|
|
|
|
برگرفته از: كتاب ماه كودك و نوجوان 91 و 93 |
|
|
|
|
|
|
| |
|
|
|
|
|
تعريف فرهنگ عامه يا تعيين موضوعات آن
مقدمه: ادبيات شفاهي يا ادبيات عامه يا آنگونه كه در ايران رواج دارد، ادبيات عاميانه چيست؟ چه بخشهايي دارد و چه ژانرها و گونههايي را دربر ميگيرد؟ ويژگيهاي اين ژانرها چيست؟ اهميت ادبيات عامه در چيست؟ از چه زماني به اين ادبيات توجه شده است؟ ادبيات تأليفي يا نوشتاري ما در گذشته و حال، چه ارتباطي با اين ادبيات داشته و به عبارت دقيقتر، تعامل ادبيات تأليفي و شفاهي ما چگونه بوده است؟ ادبيات شفاهي در نظام آموزشي ما از چه جايگاهي برخوردار است؟ كار پژوهشي در اين زمينه، در چه وضعيتي قرار دارد و با چه مشكلات و مسائلي همراه است؟ سرمنشأ اين مشكلات را چه عواملي تشكيل ميدهند؟ سرانجام براي رفع تنگناها و مشكلات ادبيات شفاهي، چه كارهايي ميتوان انجام داد؟ موارد فوق، بخشي از پرسشهايي است كه نگارنده قصد دارد طي يك سلسله مقاله، به آنها بپردازد. اين مقالهها اگر چه به هم پيوستهاند، كوشش نگارنده اين خواهد بود كه هر يك از آنها در عين حال، كمابيش از استقلال نيز برخوردار باشد. پيش از هر چيز، بايد يادآوري كنم كه بخشي از آنچه ذكر خواهد شد، برداشتهاي شخصي بنده است كه براي گشايش بحثي عمومي در اين زمينه، به ساحت اهل نظر عرضه ميگردد. چنانچه اين مقالهها و تلاش نگارنده بتواند انگيزهاي براي بحث و گفتو گفت در اين زمينه ايجاد كند، صاحب اين قلم اجر خود را دريافت خواهد كرد و به همين دليل، وامدار دوستاني خواهد بود كه به نقد اين نوشتهها بپردازند. زيرا چنين نقدي، علاوه بر روشن شدن مسائل مبهم، باعث دقت و غناي بيشتر نظريات بنده نيز خواهد شد.
ادبيات شفاهي و فولكلور ادبيات شفاهي بخش مهمي از فولكلور است و براي آن كه درك دقيقي از آن داشته باشيم، ضروري است كه توضيحاتي دربارة فولكلور ارائه گردد. فولكلور (Folklore) كه در زبان فارسي به فرهنگ مردم، فرهنگ عامه، دانش عوام، فرهنگ توده و... ترجمه گرديده است، اولين بار توسط ويليام جان تامز انگليسي (در سال 1846 ميلادي) عنوان شد. از نظر وي، اين واژه ناظر بر پژوهشهايي بود كه بايد در زمينه عادات، آداب و مشاهدات، خرافات و ترانههايي كه از ادوار قديم باقي ماندهاند، صورت ميگرفت. پذيرش اين اصطلاح، با مقاومتهايي در ميان پژوهشگران همراه بود. اين مقاومتها بيش از هر چيز، به ابهاماتي مربوط ميشد كه در خود اين اصطلاح و نيز تعريف تامز از آن وجود داشت. به رغم چنين مقاومتهايي، در زماني نه چندان زياد، اين اصطلاح در ميان اهل علم و نظر مقبوليتي جهاني پيدا كرد. از فولكلور تعريفهاي فراواني صورت گرفته است. اين تعريفها گاه به هم بسيار نزديكند و گاه فاصلهاي نسبتاً بعيد از هم دارند. مراجعه به دايرةالمعارفهاي مهم جهان، گوياي چنين اختلافاتي است. در فرهنگهاي تخصصي نيز با چنين اختلافاتي مواجه ميشويم. فيالمثل در يكي از فرهنگهاي تخصصي، به نام «فرهنگ استاندارد فولكلور، اسطورهشناسي و افسانه»، قريب بيست و يك تعريف از اصطلاح فولكلور ارائه شده است. اين اختلافات بيش از هر چيز به استنباطهاي متفاوتي مربوط ميشود كه نسبت به دو جزء اين اصطلاح، يعني Folk و Lore در ميان پژوهشگران وجود دارد. در حقيقت، مفهوم اين اصطلاح ارتباطي مستقيم با تعريفي دارد كه از Folk (مردم يا عامه) و Lore (فرهنگ) صورت ميگيرد. فيالمثل در يكي از فرهنگهاي ادبي كه به زبان فارسي منتشر گرديده Folk به مهفوم «عاميانه» در نظر گرفته شده و با توجه به اين استنباط دربارة Folk Literature كه جزئي از فرهنگ عامه بوده، چنين آمده است: «ادبيات عامه در ميان جوامعي كه اكثريت مردم آن قادر به خواندن و نوشتن نيستند، رواج دارد». در يكي ديگر از فرهنگهاي فارسي، اصطلاحات Folk Lore و Folk-Literature ، به يك مفهوم در نظر گرفته شده و در ذيل آنها چنين آمده است: «ادبيات عامه يا ادبيات توده يا فرهنگ عوام يا فولكلور در مقابل ادبيات رسمي است كه مخلوق ذهن مردم باسواد و تحصيل كرده است و مجموعهاي است از ترانهها و قصههاي عاميانه، نمايشنامهها، ضربالمثلها، سحر و جادو و طب عاميانه كه در ميان مردم ابتدايي و بيسواد رواج دارد» (تأكيد از نگارنده اين سطور). براساس اين استنباطات و تعاريف، جوامعي كه اكثريت مردم آنها قادر به نوشتن و خواندن باشند، فاقد فولكلور هستند. براساس اين تعاريف، همچنين ميتوان گفت در جوامعي نيز كه سواد خواندن و نوشتن عموميت پيدا نكرده است، آن گروههايي كه از نعمت سواد برخوردارند، فاقد فولكلور هستند. چنين تعريفهايي محدود به زبان فارسي نيست، بلكه در ميان اروپاييان نيز ميتوان به چنين تعريفهايي برخورد كرد. خلاف تعاريف فوق كه مبتني بر تعريفي محدود از واژه Folk است، امروزه فولكلورشناسان در ميان جوامع صنعتي و پيشرفته نيز گونههاي (ژانر) گوناگوني از ادبيات عامه را مورد شناسايي و پژوهش قرار ميدهند. فيالمثل در ميان كارگران جوامع صنعتي يا حتي در ميان تحصيلكردگان هر ملت، لطيفهها، هزليات، مطايبات و ترانههايي وجود دارد كه بيترديد در رديف فولكلور قرار دارند. در كنار اين استنباطات كه مبتني بر دركي محدود از «مردم» يا «عامه» (Folk) است، ميتوان به استنباطات و تعاريفي اشاره كرد كه در تعريف واژة «فرهنگ» (Lore) با هم اختلاف دارند. عدهاي فقط ادبيات و هنر و ساير دستاوردهاي معنوي را مترادف فرهنگ ميدانند و برخي تعريفي عامتر از آن را مورد نظر قرار داده، مؤلفههاي مادي جامعه را نيز در رديف آن محسوب ميكنند. به رغم همة تفاوتهايي كه در اين استنباطات و تعاريف وجود دارد، تقريباً همة آنها روي يك موضوع اتفاق نظر دارند؛ يعني دربارة شيوة انتقال فولكلور براساس اين وجه مشترك، فولكلور به آن بخش از دانش و هنر گفته ميشود كه به صورت شفاهي و زبان به زبان، از نسلي به نسل ديگر منتقل شود. اين وجه مشترك، اگر چه مبين بخشي از واقعيت است، به خودي خود نميتواند تعريفي دقيق و جامع باشد. زيرا بسياري از مواد و عناصر فولكلور را ميتوان مثال آوردكه به صورت زباني و شفاهي منتقل نميشوند. فيالمثل اشعار، جملهها و شبه جملههايي كه روي كاميونها و تريليها نوشته ميشود، در رديف فولكلور قرار دارند. يادگاريهايي كه بر در و ديوار نوشته ميشود، نوشتههاي روي سنگ قبرها، دعاها، طلسمات، قراردادها، مبايعه نامهها و قولنامههاي سنتي، وصيتنامهها و موارد ديگر همه اجزاي مهمي از فولكلور هستند كه فقط از طريق كتبي حفظ و منتقل ميشوند. همچنين ميتوان دربارة هنر عوام و به ويژه رقص، محدوديت تعريف فوق را تعميم داد. رقص فقط از طريق نگاه كردن و تمرين و ممارست كسب ميشود و نميتوان گفت كه از طريق زبان منتقل ميگردد. علاوه بر موارد فوق، ميتوان به دانشهايي اشاره كرد كه به رغم آن كه به صورت شفاهي از نسلي به نسل ديگر منتقل ميشوند، اما در رديف فولكلور محسوب نميشوند. همانگونه كه دكتر فريدون وهمن، از پيشگامان فولكلور علمي در ايران، پيش از سي سال پيش گفته، به جاي كوشش در ارائه تعريف واحدي از فولكلور، بهتر است كه موضوعات و مقولههاي مورد پژوهش فولكلور را مطرح كنيم و روي آن به توافق برسيم. به عبارتي، عرصة فعاليتهاي اين علم را تعيين كنيم و دربارة آن به نظري واحد دست يابيم.
موضوعات و مقولات مورد پژوهش فولكلور محمود كتيرايي، پژوهشي ارزنده دربارة بخشي از فولكلور مردم تهران دارد كه عنوان بسيار بامسما و زيباي «از خشت تا خشت» را براي آن انتخاب كرده است. اين اصطلاح ناظر بر مجموعه آداب و سنتهايي است كه افراد هر اجتماعي، به صورت آگاه يا ناآگاه، در طول زندگي آنها را به كار ميگيرند: يكي از موضوعات مورد بررسي فولكلور را ادبيات شفاهي دربر ميگيرد كه خود به چند نوع ياگونه تقسيم ميشود: اساطير، حكايتهاي اسطورهاي، افسانهها، قصههاي پهلواني، حكايتهاي واقعي، داستانهاي امثال و لطيفه بخشي از اين گونهها و هر يك داراي ساختار و موضوعي مشخص و متفاوت از ديگري هستند. در عين حال هر يك از اين انواع، خود به اجزاي كوچكتري تقسيم ميشوند. ويژگي مشترك انواع فوق، روايي بودن آنهاست. دستة ديگر شامل آوازها، ترانهها، تصنيفها، واسونكها، دوبيتيها، تكبيتيها، نوحهها، اشعار سوگواريها و لالاييهاست. ويژگي مشترك اين انواع، منظوم بودن آنهاست. دستة ديگر شامل امثال و حكم، چيستانها، لُغزها، زبانزدها، بازيهاي زباني (يك مرغ دارم روزي دو تا تخم مرغ ميزاره. چرا دو تا؟) زبانهاي زرگري، زبان مخفي، تشبيهات عاميانه، يادگاريها و ديوار نوشتهها (به يادگار نوشتم خطي ز دلتنگي/ در اين زمانه نديدم رفيق يك رنگي)، ماشين نوشتهها (بيمة ابوالفضل، بابا منتظرت هستم، در حقيقت مالك اصلي خداست/ اين امانت بهر روزي نزد ماست)، اشعاري كه براي نوازش خوانده ميشود (ماشاءالله چش نخوري ايشاءالله)، نفرينها، حاضر جوابيها (رأس ميگي؟ كاسه تو بيار ماس بگير يك كيلو كالباس بگير) و... آنچه در فوق و البته به اختصار گفته شد، هر يك جنبههايي از ادب عامه را در خود دارد. وجه ديگر فولكلور، شامل آن دسته از آداب و رسوم مذهبي است كه در ميان عامه رواج دارد بدون آن كه در مذهب رسمي نشاني از آنها وجود داشته باشد؛ مانند انواع گوناگون سفرهها. برخي از اين آداب حتي ممكن است از طرف تمام يا بخشي از مذهب رسمي منع شده باشد؛ مانند موارد معيني از سوگواري براي اوليا و مقدسين (قمه زدن و...) جشنهاي مذهبي نيز بخشي از فولكلور است؛ مانند عيد قربان، مبعث پيامبر، عيد فطر، عيد غدير، مولوديخوانيها، ديد و بازديدهاي مخصوص اين مراسم، اشكال پذيراييها و... بخش ديگر فولكلور، شامل آداب و مراسم عروسي (خواستگاري، بله برون، نامزدي و انواع آن، ناف بريدن پسر و دختر براي يكديگر، الزام ازدواج، پسر عمو و دختر عمو)، ختنهسوران، جشن گرفتن، دعوت كردن و شيوههاي آن، آبستني ويارها و انواع آنها، زايمان، حمام بردن زائو، طبابتهاي خاص ماما در حين زايمان و پس از آن، پنجه مريم، بريدن ناف بچه، دعاهايي كه براي زنان ديرزا خوانده ميشود، شست و شوي نوزاد، خواندن اذان در گوش نوزاد، نامگذاري و چگونگي انتخاب آن. ــ زيارت رفتن به اماكن مقدس، اعمال قبل از سفر، آشتي كردن و حلالي طلبيدن، چاووشي خواندن ــ چهارشنبهسوري، نوروز، سفره نوروز، پيكهاي نوروزي، حاجي فيروز، ديد و بازديدها، عيدي دادن و عيدي گرفتن، سيزده بدر، بخت گشايي و... ــ اماكن مقدس، چشمهها و درختهاي نظر كرده، قدمگاههاي اوليا، مانند قدمگاههاي منسوب به حضرت علي و خضر نبي ــ غذاهاي نذري، مانند شلهزرد، آش پشت پا، آش رشته، قرباني كردن، انواع قرباني، شيوة تقسيم گوشت قرباني. ــ مرگ و تشييع جنازه، انواع سوگواري، مانند سربرهنه و پابرهنه شدن، حجله گرفتن براي جوانان، گيس بريدن زنان در مرگ جوانان و بزرگان خانواده، مراسم سوم، هفتم، چهلم و سال، تفاوتهاي مجالس سوگواري زنانه و مردانه، به قبرستان رفتن و شيوة مراسم ختم و سوگواري، فيالمثل در ميان برخي از طوايف و عشاير جنوب رسم است كه بزرگ طايفه، گوشة فرش خانة صاحب عزا را وارو ميكند كه به معناي پايان مراسم سوگواري است، سنگ قبرها، نوشتههاي روي سنگ قبرها، چگونگي نوشتن نام ميت روي سنگ قبر، فيالمثل آيا اسامي زنان و دختران را هم مينويسند يا فقط اسامي مردان را روي سنگ مينويسند، لباس سياه پوشيدن، مدت آن و شيوه درآوردن و ترك آن و پوشيدن لباس معمولي، فيالمثل در برخي مناطق رسم است كه بزرگ خانواده، براي كساني كه لباس سياه پوشيدهاند، چند متر پارچه ميبرد كه به مفهوم پايان دادن به پوشيدن لباس سياه است. خيرات كردن براي ميت، انواع خيرات و ايام آن، به جا آوردن نماز و روزه براي ميت، قرآن خواندن براي ميت و انواع و اشكال آن. ــ جادو و جنبل، فالگيري، شيوههاي جلب محبت، مهرة مار و... جارو كردن، گرفتن ناخن، نمك و حرمت آن، خوابگزاري، حيوانات مختلف و عقايد نسبت به آنها (سگ باوفاست و هميشه دعا ميكند كه صاحب خانه عمر دراز داشته باشد، اما گربه بيچشم و روست و مرگ صاحب خانه را از خدا ميخواهد)، اجاق و چراغ و حرمت آنها، صلوات فرستادن هنگام روشن شدن چراغ، سوگند خوردن به چراغ ــ كشاورزي، شيوة كاشت و داشت و برداشت، تقسيم محصول، دعاهاي ويژة خرمن، جشنهاي خرمن، شيوة كيل كردن، شيوة آبياري، تقسيم آب، چگونگي پرداخت مزد ميراب، اسامي محلي محصولات مانند خرما كه در جنوب براي هر مرحله از رشد آن نام خاصي وجود دارد، يا برنج در شمال، خشكسالي، آيينهاي تمناي باران، آيينهاي بند آمدن باران. ــ دامداري، اسامي محلي دامها، به چرا بردن آنها، استخدام چوپان، مزد چوپان، غذاهاي محلي خاص، دامها و... ــ انواع بازيها، بازيهاي كودكان و بزرگسال، اشعار حين بازي، يارگيري، بازيهاي مخصوص شبهاي زمستان، مثل گل بازي و... ساير آداب زمستان، مانند آداب و رسوم ويژه شب چله مقولههايي كه طرح شد، هر يك استعداد آن را دارد كه كتابهاي گوناگوني دربارة آن نوشته شود و پژوهشهاي مستقلي در موردش صورت گيرد. همانگونه كه از مضمون و محتواي اين مقولهها برميآيد، فرهنگ عامه را ميتوان به دو بخش كلي دانش عامه و ادب عامه تقسيم كرد. به عبارت ديگر، فرهنگ عامه از يكسو با انسانشناسي و از سوي ديگر با ادبيات ارتباط دارد. مثلاً بخشهايي كه به آداب، معتقدات، جشنها و مسائلي از اين قبيل ارتباط دارند، بيش از هر چيز به انسانشناسي نزديك هستند و اجزايي مانند افسانهها، اساطير، قصهها، ترانهها، تصنيفها، امثال و حكم و مانند اينها به ادبيات شانه ميزنند. همين موضوع باعث مباحث جدي در ميان اهل نظر گرديده و دربارة حدود و ثغور آن، مطالب فراواني نوشته شده است. امروزه فرهنگ عامه در بسياري از نقاط دنيا، مانند برخي از كشورهاي اروپايي، آمريكا، هند و جمهوريهاي سابق اتحاد شوروي، به عنوان دانشي مستقل مورد توجه بوده و در نظام دانشگاهي از جايگاه ويژهاي برخوردار است و كرسي خاص خود را دارد. نكتة ديگري كه از اجزاي فرهنگ عامه ميتوان استنباط كرد، اين است كه اجزاي فوق بازتاب روحيات، خلقيات و آرزوهاي هر ملتي است و ريشه در اعماق جامعه دارد. مسائلي كه در فرهنگ رسمي به راحتي قابل شناسايي نيستند، با بررسي و واكاوي فرهنگ عامه، ميتوان به آنها پي برد. از همين رو، تعبير «فرهنگ غيررسمي» نيز براي آن به كار گرفته ميشود. به همين دليل، بايد گفت كه مطالعة هر جامعهاي، آن گاه ثمربخش خواهد بود و به نتيجههاي كاربردي ميانجامد كه علاوه بر فرهنگ رسمي، به فرهنگ غيررسمي نيز تسري يابد. يكي از دلايل رويكردهاي ميداني در عرصة پژوهشهاي علمي، حاصل درك همين ضروريات است. اگر فرهنگ جامعهاي را به پرندهاي تشبيه كنيم، فرهنگ رسمي و فرهنگ عامه (يا غيررسمي)، دو بال آن پرنده هستند. فعاليت براي شناخت هر جامعه، چنانچه فقط متكي بر فرهنگ رسمي باشد. راه به جايي نخواهد برد. حتي شناخت فرهنگ رسمي جامعه هم وقتي مقدور خواهد بود كه فرهنگ عامة آن جامعه، به درستي بررسي و شناخته شود. زيرا فرهنگ عامه متن اصلي زندگي فرد را تشكيل ميدهد و بنابراين در كلية حالات و رفتار و انديشههاي آدمي اثر ميگذارد و از اين رهگذر فرهنگ غيررسمي نيز بيتأثير نميماند» اين موضوع، هم در ارتباط با ادبيات و هم ساير اجزاي فرهنگ عامه مصداق دارد. فيالمثل از ديوان حافظ ميتوان دو بيت زير را مثال آورد كه بدون اطلاع از دانش عامه، نميتوان به درك صحيحي از آن دست يافت: عفاالله چين ابرويش اگر چه ناتوانم كرد به رحمت هم كماني بر سر بيمار آورد و بيت ديگر: با چشم و ابروي تو چه تدبير دل كنم وه زين كماني كه بر سر بيمار ميكشي استاد زنده ياد انجوي شيرازي، درباره اين ابيات گفته است كه رسمي در ميان مردم وجود داشته كه وقتي از دوا و درمان بيماران فايدتي نميديدند، مجمعه بزرگي در كنار بيمار نگه ميداشتند و بيآنكه خود او متوجه باشد، گلولهاي گلين در كمان مينهادند و به شدت به مجمعه ميزدند تا بيمار با شنيدن آن صداي غير منتظره، يك باره تكان بخورد، بترسد و بهبود يابد. در نسخة ديوان حافظ، تصحيح علامه قزويني، به جاي «كماني بر سر بيمار ميآورد»، آمده است «پيامي بر سر بيمار» و در نتيجه، مفهوم بيت روشن نيست. همچنين بدون اطلاع دقيق از فرهنگ عامه، بسياري از بيتهاي پندنامة فريدالدين عطار نيشابوري را نميتوان با دقت تعريف و تفسير كرد: تكيه كم كن نيز بر پهلوي در باش دايم از چنين خصلت به در اي پسر بر آستان در مشين كم شود روزي زكرداري چنين مردم اعتقاد دارند «اگر كسي در آستانة درِ اتاق بايستد و به چارچوب در تكيه كند، در آن خانه دعوا راه ميافتد.» يا اينكه «هر كس توي درگاه بنشيند، به تهمت ناحق گرفتار ميشود.» استاد زنده ياد دكتر محجوب، با توجه به احاطه بر ادب كلاسيك و نيز ادب عامه، با ذكر مثالهاي فراوان، بحث مستوفايي در اين زمينه ارائه داده است.
پينوشت:
1ــ پراپ، ولاديمير: ريشههاي تاريخي قصههاي پريان، ترجمة فريدون بدرهاي، انتشارات توس، 1371، ص 6 2- Standard Dictionary of Folklore and Mythology and Legend. by Maria Leach 3ــ داد، سيما: فرهنگ اصطلاحات ادبي، انتشارات مرواريد، 1375، ص 22 4ــ ميرصادقي، جمال و ميمنت: واژهنامة هنر داستاننويسي، كتاب مهناز، 1377، ص 23. 5ــ كتيرايي، محمود: از خشت تا خشت، نشر ثالث 6ــ در طرح مقولهها و سرفصلهاي مربوط به فولكلور، از مقالههاي صادق هدايت، دكتر فريدون وهمن و استاد انجوي شيرازي استفاده شده است و براي اين موضوع، خود را مديون آنها ميدانم. 7ــ فرهنگ عامه، خصوصيات، كنش و نقش آن، محمود خليقي، مندرج در فصلنامة فرهنگ و زندگي، شماره 25 و 26 بهار و تابستان 1357 8ــ فصلنامه فرهنگ مردم ــ سال دوم، شماره اول، بهار 1382، ص 67 9ــ سكورزاده، ابراهيم: عقايد و رسوم عامة مردم خراسان، انتشارات بنياد فرهنگ ايران، 1346، ص 286. 10ــ محجوب، دكتر محمد جعفر: ادبيات عاميانة ايران، به كوشش دكتر حسن ذوالفقاري، نشر چشمه، ج اول، ص 59 تا 86. --------------------------------------------------- كتاب ماه كودك و نوجوان شماره 93
ويژگيهاي ادبيات شفاهي آيا ميتوان از ويژگيهاي عام در ادبيات شفاهي سخن گفت؟ ويژگي هايي كه بتوان در متون شفاهي اقوام و ملل مختلف، مصاديق آنها را مشاهده كرد؟ اگر پاسخ به اين پرسش مثبت است، چنين ويژگيهايي شامل چه مواردي ميشود و علاوه بر اين تخريج و تبويب آنها، چه مزايايي براي پژوهشگران و پژوهشهاي علمي به بار ميآورد؟ مطالعات و پژوهش هايي كه طي يك قرن گذشته، روي متون شفاهي اقوام و ملل گوناگون صورت گرفته است، پژوهشگران را به اين نتيجه رهنمون كرده كه ادبيات شفاهي داراي ويژگيهاي عامي است كه ميتوان آنها را در متون گوناگون ردگيري و مشاهده كرد. برخي از مطالعات و پژوهشها روي يك ژانر معين از ادب شفاهي صورت گرفته است و برخي نيز به طور كلي آثار منثور و منظوم را در برميگيرد. از نمونة اول ميتوان به مطالعاتي كه روي افسانهها و طبقه بندي آنها انجام گرفته است، اشاره كرد. يكي از مهمترينپژوهشها در اين زمينه كه خوانندة فارسي زبان نيز با آن آشنايي دارد ، پژوهش فولكلورسيت روسي، ولاديميرپراپ روي افسانههاي سحرآميز روسي است 1 . از نمونة دوم نيز ميتوان به كتاب رشد ادبيات 2 نوشتة هكتورمونرو چادويك و نوراكرشاوچادويك اشاره كرد. اين كتاب يكياز مهمترين تأليفاتي بوده كه در زمينة ادبيات شفاهي انجام گرفته و حاصل پژوهشهاي چندسالة مؤلفان آن است. جلد اول اين كتاب، چند سال پيش به وسيلة دكتر فريدون بدرهاي، با دقتي در خور و به نيكوتر وجهي ترجمه و منتشر گرديده است. 3 نويسندگان طي جلدهاي سه گانة آن، به بررسي تطبيقي ادبيات بسياري از ملتها در دورة پيش از كتابت پرداختهاند. به رغم آن كه بيش از شصت سال از تأليف اين كتاب ميگذرد، هم چنان يكي از منابع معتبر در پژوهشهاي ادبيات شفاهي محسوب ميشود و بسياري از جمع بنديها ونتيجهگيريهاي آن اعتبار علمي خود را هم چنان درميان اهل نظر و تحقيق حفظ كرده است. آن چه را پژوهشگران به عنوان ويژگيهاي ادبيات شفاهي تبويب كردهاند، به راحتي ميتوان در آثار و متون ادب شفاهي فارسي نيز مشاهده كرد. در سطور بعد، به برخي از اين ويژگيها كه برجستگي بيشتري دارند، اشارة مختصري خواهيم كرد:
1ــ مجهول المؤلف بودن: متون شفاهي، خلاف آثار تأليفي كه حاصل خلاقيت فكر و ذهن فرد معين هستند، مؤلف معين و مشخص ندارند. هيچ يك از قصههاي شفاهي كه در ميان مردم ما رواج دارند و حتي «داستانهاي عاميانه فارسي» 4 كه شكل مكتوب آنها نيز در دست است، از مؤلف معين و مشخصي برخوردار نيستند. دست بالا نام جامع يا گزارشگر آنها در مقدمه يا متن كتاب ذكر شده است. فيالمثل در داستان سمك عيار. از فردي به نام «صدقة ابن ابي القاسم»، به عنوان راوي ياد شده و «فرامرز بن خداد بن عبداله الكاتب الارجاني» نيز خود را كاتب يا جامع آن ذكر كرده است. در ابتداي همين كتاب، آمده است : «چنين گويد جمع كننده اين كتاب فرامرز بن...» اين عبارت، در جاهاي مختلف كتاب تكرار ميشود. راوي داستان امير ارسلان نيز «نقيب الممالك» و كاتب آن دختر ناصرالدين شاه بوده است. بيشتر متون شفاهي، حتي آن هايي كه در كتابهاي ادبي نيز نقل شدهاند، با عبارتهايي مشابه موارد زير شروع ميشوند: «حكايت كردهاند »، «آوردهاند »، «ميگويند كه...» ، «چنين شنيدهام» . در ترانهها و دوبيتيهاي مردمي نيز وضع به همين صورت است بسياري از دو بيتيهايي كه به نام فايز، نجما، حسينا، ابن لطيفا و... معروف شدهاند، ساخته و پرداختة افراد ديگري است. ضمن اين كه هويت تاريخي افراد مذكور نيز مورد ترديد برخي از پژوهشگران قرار گرفته است. افسانهها نيز وضعيتي خارج از اين چارچوب ندارند. هيچ كس نميداند چه كسي اولين بار افسانة معروف «كره اسب دريايي» يا «ماه پيشوني» را تعريف كرده است. آن چه مسلم است، اين افسانهها نيز مانند هر اثر هنري و ادبي، اول بار توسط يك نفر آفريده شدهاند، اما اين كه آن شخص كي بوده، بر ما معلوم نيست و علاوه براين، در چنين متنهايي، به دليل آن كه طي قرنهاي متمادي در ميان مردم نقل ميشدهاند، تغيير و تبديل فراواني صورت گرفته واز نظر شكل و محتوا تراشخوردگي قابل تأملي در آنها انجام پذيرفته است. متون شفاهي طي قرنهاي متمادي، از سينهاي به سينة ديگر منتقل و متناسب با هر دورهاي قطعاتي از آنها كاسته شده و قطعاتي نيز به آنها اضافه گرديده است. در حقيقت ادبيات شفاهي بهگونهاي مداوم در تطور و تحول بود و هميشه خود را معاصر ميكرده است. قسمتهايي كه با روح زمانه همخواني داشتهاند، حفظ شده و آن بخشهايي كه روح زمانه را در خود بازتاب نميداده از ميان رفتهاند. روايتهاي هر زمانه بيش از هر چيز بيانگر روح، معرفت و وجدان عمومي همان زمانه بودهاند. اين موضوع را ميتوان به اين گونه شرح داد كه روايان هر دوره، به رغم آن كه قصهها و حكايات فراواني در سينه داشتهاند، در شرايط و موقعيت ويژه، قصه هايي را براي روايت انتخاب ميكردهاند كه بر اساس درك خودشان، با زمانه تطابق بيشتري داشتهاند. فيالمثل، اگر قصههايي را كه مشدي گلين خانم براي الول ساتن تعريف كرده است، در نظر بگيريم، متوجه خواهيم شد قصه هايي كه در آنها از تجارت و تاجر سخن به ميان آمده، نسبت به ساير روايتها درصد نظر گيرتري را تشكيل ميدهند. با توجه به اهميت تجارت و هم چنين تجار در آن دوره ميتوان اين موضوع را توجيه كرد. اولريش مارزلف در مقدمة كتاب قصههاي مشدي گلين خانم، نوشته است: «الول ساتن حدود قصه هايي را كه مشهدي گلين خانم در گنجينة حافظه داشته، بيش از يك هزار متن برآورد كرده بود.» 5 در حقيقت، ميتوان گفت كه مشهدي گلين خانم (يا هر راوي و قصه گويي)، با تأثير از جامعه و مناسبات آن، از ميان مجموعة متوني كه در حافظه داشته، دست به انتخاب زده است. از اينرو، ميتوان نتيجه گرفت كه آفرينش و حفظ ادبيات شفاهي، حاصل كار گروهي در هر جامعهاي است. به نظر ميرسد آن چه لوسين گلدمن از آن به عنوان «فاعل جمعي» در آفرينش آثار ادبي ياد ميكند. در ارتباط با ادبيات شفاهي مصداق مييابد.
2ــ شكل انتقال خلاف ادبيات تأليفي، شكل اصلي انتقال ادبيات شفاهي از نسلي به نسل ديگر به صورت شفاهي يا آن گونه كه مصطلح است، سينه به سينه انجام ميگيرد. اين موضوع، زمينه ساز شكلگيري روايتهاي متنوع و متفاوت از يك متن معين اعم از افسانه، حكايت، لطيفه و داستان بلند شده است. كمتر متن شفاهي ميتوان سراغ گرفت كه دو روايت آن، در همة اجزا به يكديگر شباهت داشته باشند. في المثل، از كره اسب دريايي دهها روايت و از افسانة معروف ماه پيشوني، تا اندازهاي كه نگارنده اطلاع دارد، بيش از شش صد روايت در ايران ثبت و ضبط شده است. قريب به اتفاق اين روايتها در ژرف ساخت و خطوط كلي، تفاوتي اساسي با هم ندارند، اما شكل بيان اجزا و روساخت آنها تفاوتهاي مهمي دارند. اين موضوع، حتي در ارتباط با آن دسته از متنهاي شفاهي كه به كتابت در آمدهاند. نيز مصداق دارد. استاد دكتر محمد جعفر محجوب دراين باره مينويسد: «علت اين گونه اختلافها را به آساني ميتوان دريافت. هر نقال و قصه خواني به سليقة خويش و طبق روشي كه از استاد خود آموخته است ، تكيه كلامها و چاشنيهاي خاصي براي آب و رنگ دادن به داستان ، در دسترس دارد و اگر دست به تحرير قصهاي برد ، حوادث و سرگذشتها را با همان گونه پيرايهها و شاخ و برگها كه به ياد دارد ، مينويسد واز اين روي داستان واحد ، تحريرهاي گوناگون مييابد». 6 بنابراين اختلاف روايت در متون شفاهي، به عوامل گوناگون از جمله جنس، سن و شغل را وي مخاطب يا مخاطبان وزمان روايت بستگي دارد. هر يك از اين عوامل، تأثير به سزايي روي روايت برجاي ميگذارد. في المثل، چنان چه در يك مجلس قصه گويي، كودكان و نوجوانان حضور داشته باشند، راوي از به كار بردن كلمات «ركيك» ضمن روايت خودداري ميكند. قصههاي «اروتيك» را مردان براي مخاطبان مرد و راويان زن براي مخاطبان زن روايت ميكنند. سن راوي، در روايت هم تأثيرات خاصي بر جاي ميگذارد. ذكر تجربهاي شخصي در اين زمينه را براي اين بحث بي فايده نميدانم. چند سال پيش، در يكي از روستاهاي خوزستان مهمان خانوادة گستردهاي بودم كه سه نسل آن در كنار هم زندگي ميكردند. پدر بزرگ خانواده كه تقريباً هشتاد سال داشت روايتي از قصة «خسته خمار و بيبي مهرنگار» (تيپ 425 در كاتالوك آرنه و تامپسون) را برايم روايت كرد. چند ساعت بعد، از پسر او كه قريب پنجاه و پنج سال عمر داشت، درخواست كردم كه همان قصه را روايت كند. روز بعد هم با به كارگيري ترفندهاي فراوان، موفق شدم فرزند همين شخص را كه بيش از سي سال از عمرش ميگذشت، راضي به قصهگويي كنم. ضمن قصهگويي، از او خواهش كردم به دليل اين كه صداي پدر بزرگ او به خوبي ضبط نشده است، قصة مذكور را برايم روايت كند. وقتي هر سه روايت را مقايسه كردم، نتيجه، بسيار جالب و در عين حال غير قابل باور بود. فقط با مقايسه دقيق روايتها امكان پي بردن به اختلاف آنها وجود داشت. تعابير، اصطلاحات و حتي واژهاي هر سه روايت تا حدود فراواني با هم تفاوت داشتند. هر يك از راويان بر بخشي متفاوت از قصه تأكيد ميكردند. پدر بزرگ خانواده براي بيان زيبايي بيبي مهرنگار، او را به « قطرة باران »توصيف ميكرد. در صورتي كه توصيفات دو راوي ديگر بسيار سادهتر و ابتدايي بود. به هر حال اين عوامل در روايت تأثيرات معيني دارند كه بايد به آنها توجه نمود. نگارنده بخشي از تجارب خود را در زمينه شيوة قصه گويي مردم جنوب تدوين كرده كه اميدوار است به زودي در همين نشريه به چاپ برساند. تأثير داوري، محيط اجتماعي و مخاطب بر كيفيت روايت در نقاليها و داستانپردازيهاي گذشته نيز به چشم ميخورد. در كتاب طراز طراز الاخبار موضوع اختلاف روايتهاي يك قصه و عوامل مؤثر در آن تشريح شده است. اين كتاب كه يكي از آثار بينظير و منحصر به فرد در زمينه چگونگي فن قصهگويي و نقالي است در قرن يازدهم هجري توسط عبدالنبي فخرالزماني (نويسندة تذكرة ميخانه) و به توصية اكبرشاه گوررگاني تأليف شده است. هدف اصلي فخرالزماني از تأليف اين كتاب آنگونه كه خود او گفته است شرح آداب خواندن قصة امير حمزه بوده تا «قصه خوانان را دستوري باشد». اما آنچه را شرح ميدهد، در بسياري موارد، ناظر بر فنون عام قصهگويي در زمان مؤلف است. مؤلف به سه شيوة قصهگويي در زمان خود اشاره ميكند. اول، به طرز اهل ايران، دوم به روش مردان توران و سيّم به قانون هندوستان» نكتة جالب اين است كه وي ميگويد به دليل آن كه به روم سفر نكرده است شيوه قصهگويي آنها را شرح نميدهد. استاد محمد جعفر محجوب كه نخستين بار به شكل تفصيلي اين اثر را معرفي كرده دربارة اين تقسيمبنديها مينويسدك «ممكن است اين سخنان در نظر خوانندة ناآشنا كلي و مبهم جلوه كند. اما براي درست فهميدن گفتههاي عبدالنبي بايد كتابهاي قصهاي را كه به هر يك از اين سه روش و به دست قصهخوانان هر يك از اين سه ناحيه نوشته شده از نظر گذرانيد.» 7 و سپس سه تحرير مختلف از ابومسلم را با همديگر مقايسه كرده و ادامه ميدهد: «با يك نظر به هر يك از اين سه نسخه ميتوان تفاوت آشكار آن را با نسخههاي ديگر تشخيص داد.» 8 خوشبختانه استاد دكتر محمدرضا شفيعي كد ـــــ اين كتاب را تصحيح و آماده انتشار نموده است.
3ــ خاستگاه: خاستگاه و منشأ تدوين متون شفاهي را نميتوان به يك منطقة محدود جغرافيايي مانند خراسان، گيلان يا خوزستان منسوب كرد. في المثل ، با ضبط روايتي از قصة « ماه پيشوني» در خوزستان، نميتوان آن را «قصهاي خوزستاني» ناميد (آن چه متأسفانه در ايران رايج است). زيرا اولاً مرزبنديهاي جغرافيايي و نيز تقسيم بنديهاي استاني، موضوعي بسيار متأخر است كه بيش از هر چيز براي تسهيل امور حكومتي صورت گرفته است. تا مدتي پيش از اين، استاني به نام «گلستان» وجود نداشت و شهرهاي آن جزو استان مازندران بودند. يا اين كه بخشي از استان خوزستان تا پيش از تقسيمات دورة پهلوي. «سر جمع حكومت» فارس محسوب ميشدند. ديگر اين كه چنين انتسابهاي غير علمي، به معناي چشم بستن بر يك مقولة بسيار مهم به نام مهاجرت قصههاست. همان گونه كه در جايي ديگر نوشتهام، براي آن كه قصهاي را قصة منطقهاي محسوب كنيم. بايد ساختار و اجزاي آن قصه با ساختارهاي اجتماعي، اقتصادي، جغرافيايي، فرهنگي و... آن منطقه تطابق و توازن داشته باشد. براي مثال، از قصههاي «كره دريايي»، «نارنج و ترنج»، «ماه پيشوني»، «سنگ صبور»، «بلبل سرگشته»، «جان تيغ» و... روايتهاي كما بيش مشابهي در نقاط مختلف كشور وجود دارد (نا گفته پيداست كه بحث من در بارة روايتهاي كما بيش مشابه است. زيرا روايت هايي كه تفاوتهاي چشمگيري نيز با هم ديگر دارند، در شهرها و مناطق مختلف وجود دارد). آيا پژوهشگر فرهنگ عامه، مجاز است كه هر يك از اين روايتهاي مشابه را به يك منطقه خاص منسوب كند ؟ در استانهايي مانند خوزستان كه مناطقي مهاجرپذير هستند، ممكن است پژوهشگر قصههاي شفاهي، قصهاي را ضبط كند كه هموطني غير خوزستاني في المثل بلوچ، كرد يا گيلك قبلا براي راوي بيان كرده يا اين كه خود راوي، در سفر و حضر از زبان كسي ديگر آن را شنيده باشد. 7 اين موضوع نه فقط در ارتباط با قصهها، بلكه دربارة ساير ژانرهاي شفاهي نيز قابل تعميم است. دوبيتيها، ترانهها و لالاييها نيز داراي همين ويژگيها هستند. به دو بيتي زير كه در خراسان ضبط شده، توجه كنيد: از اي كوچه گذر كردي بري چه دل زارم بتر كردي بري چه بروي زخم خو ] د [ خوابيده بودم تو زخمم تازهتر كردي بري چه 8 اكنون آن را با اين دو بيتي كه در فارس ضبط شده است، مقايسه كنيد: از اين كوچه گذر كردي براي چه دل تنگم خبر كردي براي چه بروي زخم خود خوابيده بودم تو زخمم تازهتر كردي براي چه 9 البته از اين مقايسه، نبايد اين نتيجه را گرفت كه ضبط و ثبت روايتهاي متفاوت يك متن شفاهي، غير ضروري است. تأكيد بنده آن است كه خاستگاه متون شفاهي را نميتوان به مناطق جغرافيايي خاصي محدود كرد. به گمان من متون شفاهي را بايد در محدودهاي بسيار فراتر از يك استان، متن منطقهاي ناميد. محدودهاي كه ميتواند يك حوزة تمدني را شامل گردد يا دست بالا محدود به مرزهاي ملي يك كشور باشد.
4ــ تكرار يكي ديگر از ويژگيهاي متون شفاهي، موضوع تكرار است. در مجموعة ادبيات شفاهي يك قوم يا ملت و به عبارت دقيقتر، در محدودة يك حوزه تمدني خاص، بن مايهها و موضوعات معيني را ميتوان نشان داد كه به گونهاي مداوم در آن متون تكرار ميشوند. في المثل، در حوزه تمدني ايران و در قسمت متون روايي آن، ميتوان به بنهاي تكرار شوندة زير اشاره كرد : ــ موفقيت فرزندان كوچكتر و حسادت برادران و خواهران بزرگتر نسبت به آنها. ــ عاشق شدن قهرمان با شنيدن اوصاف دختر پادشاه كشوري ديگر. ــ مبارزة مار سفيد و مار سياه و نجات دادن مار سفيد توسط رهگذري كه معمولاً فقير و درويش است. ــ وجود پادشاهي كه به رغم پيري، فاقد فرزند (به ويژه پسر) است. ــ وجود درويشي كه با دادن ميوة شفا بخش، مشكل نازايي زن پادشاه را حل ميكند. ــ حضور پريان در جلد كبوتر و راهنمايي قهرمانان افسانهها ــ عاشق شدن شاهزاده در خواب در متون نظم، مانند دو بيتيها نيز ميتوان به بنمايه هايي مانند «غربت» و «يار بي وفا» اشاره كرد. بن مايههاي تكراري نه فقط در مجموعة متون شفاهي يك حوزة فرهنگي قابل مشاهده هستند بلكه در يك متن واحد ميتوان تكرار آنها را تشخيص داد. في المثل، دستبرد ديو به باغ پادشاه براي دزديدن سيب. اين موضوع در داستانهاي بلندي مانند سمك عيار، ابوملسم نامه و دارابنامه نيز وجود دارد. مانند شبرويهاي مكرري كه سمك انجام ميدهد. جنگهاي مداوم و پي در پي امير ارسلان با «كفار» و كشتن آنها، از ديگر نمونههايي است كه ميتوان نام برد. به اين موضوع، يعني تكرار، بسياري از پژوهندگان اديبان شفاهي اشاره كردهاند. فيالمثل، ايتالو كالوينو كه خود سالها در زمينة افسانههاي ايتاليايي تحقيق كرده است، در اين باره مينويسد: «فن سنت شفاهي در سنت عاميانه... بر تكرارها تأكيد دارد. مثل وقتي كه در قصه اتفاقات مشابهي توسط آدمهاي مختلف ميافتد.» 10
5ــ سرگرم كنندگي يكي از اهداف روايت در ژانرهاي متفاوت ادبيات شفاهي، سر گرم كردن شنونده و مخاطب، رفع خستگي و ايجاد نشاط در ميان شنوندگان و پر كردن اوقات فراغت و بي كاري آن هاست. نگارنده در موارد فراوان، از زبان راويان متفاوت جملهاي قريب به اين مضمون شنيده است: «اين حكايتها و قصهها را در زمانهاي بي كاري، براي مشغوليت نقل ميكرديم». اين را بسياري از چوپانان، پير مردان و پير زنان با الفاظ و عبارتهاي متفاوت نقل كردهاند. خواندن ترانه را در ضمن كارهاي سنگين كه استاد پناهي سمناني، از آنها با تعبير زيباي «كار آوا» ياد ميكند، بايد در رديف همين ويژگي به شمار آورد. در كتابهاي تاريخ و قصه، بارها به وجود قصهگويان و مغنياني در دربارها اشاره شده است كه «براي رفع ملال خاطر و انبساط سلطان، قصه يا حكايتي را روايت كرده يا ترانهاي خواندهاند.» در هزار و يك شب، به گونهاي مكرر به اين موضوع در ارتباط با هارون الرشيد اشاره شده است.
6ــ زبان: ويژگي ديگر ادبيات شفاهي، زبان آن است. اين زبان، همان زبان گفتاري مردم است كه قدما به آن «زبان اهل سوق» ميگفتند. همان زبان زندهاي كه مردم در بازارها و گذرها از آن به عنوان وسيلة ارتباط استفاده ميكنند. اين ويژگي در آن دسته از متون شفاهي كه به كتابت نيز در آمدهاند، كاملاً حفظ شده است.در اين متون « جملهها ساده و كوتاه و گاه بريده بريده است. اغلب در آن واژهها و گاه افعال تكرار ميشود... تعبيرهاي مجازي كه در آن به كار ميرود ، دور از ذهن و پيچيده نيست و در همان حدي است كه مردم عادي ، هنگام گفتگو گو اغلب به صورت كنايه يا ضرب المثل به كار ميبرند.» 11 غلبة زبان گفتاري در اين متون مكتوب، به گونهاي است كه استاد زنده ياد دكتر محمد جعفر محجوب، دربارة آنها نوشته است: «بدين ترتيب، به جرأت تمام ميتوان در علم سبكشناسي ، در برابر سبك خواص ، به سبك عوام قايل شد و قبل از هر گونه تقسيم بندي سبكها ، نخست آنها را به اين دو قسمت بزرگ و متمايز از يك ديگر تقسيم كرد. 14 استاد محجوب از اين كه در كتابهاي رسمي سبكشناسي به اين موضوع توجه نشده، ابراز تأسف ميكند.
7ــ آموزش آموزش و انتقال تجارب انساني به ديگران و به ويژه به فرزندان، از ديگر ويژگيهاي ادبيات شفاهي است. اين ويژگي از اهميتي يكسان در ژانرهاي متفاوت اين ادبيات برخوردار نيست. در برخي از آنها هدف آموزشي، به صورت آشكار قابل تشخيص است و در بعضي ديگر، اين هدف پنهان به نظر ميرسد. شايد بهتر باشد كه اين موضوع را در بحث كاركردهاي ادبيات شفاهي ارزيابي كنيم.به دليل آن كه نگارنده قصد دارد به اين موضوع در مبحث افسانهها به صورت تفصيلي بپردازد، در اينجابه صورت مختصر از كنار آن ميگذرد.
پي نوشت: 1ــ پراب، ولاديمير: ريختشناسي قصههاي پريان، ترجمة فريدون بدرهاي، انتشارات توس 1368 گفتني است كه دكتر بدرهاي، چند مقالة ديگر از پراپ ترجمه كرده كه به صورت كتابي مستقل تحت عنوان «ريشههاي تاريخي قصههاي پريان» به وسيله انتشارات توس منتشر شده است. مترجم برهر دو كتاب مقدمههايي فاضلانه نوشته است كه براي علاقهمندان ادبيات شفاهي، نكات بسيار مهمي در بر دارند. 2- Hector chadwick and nora k. chadwick The Growth of literature . 3 vols cambridge. 3ــ رشد ادبيات (جلد اول) انتشارات علمي فرهنگي 1367 4ــ «داستانهاي عاميانه فارسي»، عنواني است كه استاد زنده ياد دكتر محمد جعفر محجوب، برداستانهايي مانند سمك عيار، دارابنامهها، ابومسلم نامه و.. نهاده بود. 5ــ ساتن، الول: قصههاي مشدي گلين خانم، به كوشش اولريش مارزلف، سيد احمد وكيليان، آذر امير حسيني نيتهامر، نشر مركز 1374 مقدمة اولريش مارزلف صفحه 14 6ــ محجوب، دكتر مجمد جعفر: ادبيات عاميانة ايران (ج اول) به كوشش دكتر حسن ذوالفقاري، نشر چشمه، 1382، صفحه 597 7ــ منبع پيشين ج 2 ص 1093 8ــ همان ص 1094 9ــ كتاب ماه ادبيات و فلسفة شماره 63، دي ماه 1381، صفحه 112 مقالة «افسانههاي گيلان» 10ــ ميهن دوست، محسن: كله فرياد (ترانه هايي از خراسان)، نشر گل آذين 1380، صفحه 24 11ــ ترانههاي محلي فارس، گردآوري: صادق همايوني، انتشارات بنياد فارسشناسي. شيراز 1379، صفحه 225 12ــ كالوينو، ايتالو: شش يادداشت براي هزارة بعد، ترجمه ليلي گلستان، كتاب مهناز، صفحه 50 13ــ مير صادقي، جمال و ميمنت: واژه نامة هنر داستان نويسي، كتاب مهناز، 1377، صفحه 261 14ــ منبع شماره 6، صفحه 597 | |
توضیح:از سایت شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی اخذ شد.