روابط خان نشین خیوه با دولت مرکزی ایران از سقوط صفویه تا مرگ نادرشاه (1160-1135)
. ضعفِ دولتِ صفوی مانع از ایفای نقش فعال در این ماجرا گشت و با فاصلۀ اندکی پس از آن دولت صفوی نیز ساقط شد. در نتیجه وحدتِ سیاسی ایران برای مدتی از بین رفت و رقابت سران و سرداران متعدد در بخشهای مختلف کشور آغاز گشت تا این که پس از دو دهه نادرشاه توانست وحدت سیاسی کشور را تجدید نماید. این مقاله در پی آن است که ضمن شناسایی تحولات سیاسی خوارزم در این دورۀ فترت، تلاشهای نادرشاه برای تجدید سلطه ایران بر خوارزم و واکنش حکام آن سامان به این امر یا به عبارت دقیقتر تطور روابط فیمابین حکمرانان آن ناحیه با دولت افشار را مورد بررسی قرار دهد.
کلید واژهها:
خان نشین خیوه،خوارزم، اوزبکان، نادرشاه، ایلبارس خان.
مقدمه:
واحه خوارزم که در مسیر سفلای آموی و مصبّ آن رود به دریای خوارزم (آرال) قرار گرفته، در واقع دلتای رودخانه بود که در میان بیابانهای وسیع قراقوم در غرب و قزلقوم در شرق محاط شده و تنها به مدد آب آموی حیات در آن سرزمین ممکن شده بود. جغرافیانویسان مسلمان این واحه را از نظر جغرافیایی، علیرغم نزدیکی آن با ماوراءالنهر، جزء خراسان محسوب داشتهاند. از نظر سیاسی نیز آن واحه همیشه جزء ایران بوده و حکمرانان آن (خوارزمشاه) که در سایۀ بافت جغرافیایی آن نوعی استقلال داخلی داشتند، ایرانی یا منصوب شاهان ایران بودند. اما با آمدن مغولان این اوضاع به هم خورده و امپراتوری مغول بین چهار فرزند چنگیز خان تقسیم شد و در این تقسیم بندی، خوارزم برای نخستین بار از خراسان جدا شده و همراه با دشت قبچاق و نواحی شمالی دریای مازندران جزء الوس جوچی قرار گرفت. اما یک قرن بعد، در نیمۀ دوم قرن هشتم، امیر تیمور گورکانی (حكومت: 771-807/ 1369-1404) این واحه را از الوس جوچی جدا کرده و دوباره جزء ایران و ماوراءالنهر درآورد. ولی با ضعف و زوال تیموریان، در آغاز قرن دهم دستجات اوزبک به سرکردگی فرزندان شیبان (فرزند پنجم جوچی) از شمال، خوارزم را مورد حمله قرار داده و خان نشین (خانات) خیوه را در آنجا بنیاد نهادند. شاهان صفوی با تکیه بر پیوندهای سنتی و دیرین آن منطقه با ایران خواستار انضمام آن واحه به قلمرو خود بودند. بالاخره آنها توانستند با اعمال سیادت بر اوزبکانِ عربشاهی تا حدودی پیوستگیِ خوارزم با ایران را تجدید نمایند. اما در اواخر قرن یازدهم هجری و در اوایل قرن دوازدهم هر دو خاندان حکومتگر صفوی در ایران و عربشاهیان در خوارزم به ضعف گراییده و منقرض گشتند. حال سؤال این است که رابطه سیاسی میان سلاطین ایران و خوانین خوارزم بعد از سقوط عربشاهیان چگونه بود؟ ظهور نادرشاه چه تأثیری بر این رابطه گذاشت؟1
انقراض عربشاهیان:
خاندان عربشاهی از 917/1511 بر خوارزم مسلط شدند و به رقابت و جدال تنگاتنگ با سه همسایه قدرتمند خود، صفویان ایران (در جنوب) و شیبانیان ماوراءالنهر (در شرق) و ایلات قلماق و قزاق (در شمال) پرداختند. البته به زودی با دولت صفوی راه دوستی پیش گرفته و با پذیرش حمایت آن دولت، موجودیت خود را حفظ کردند و هر چه روابط آن بادولت صفوی بیشتر میشد بر دامنه اقتدار حکّام آن افزوده میگشت. تا این رونق و اعتبار در اواخر قرن يازدهم هجري در زمان انوشه به اوج رسید که با حالتی عصیان گونه خود را شاه نامید.2 بدین ترتیب علاوه بر ابراز دشمنی با امیران اَشترخانی ماوراءالنهر نسبت به شاه صفوی نیز طریق عصیان پیش گرفت. این امر نارضایتی ارکان دولت عربشاهی و رؤسای ایلات تحت فرمان را در پی داشت. لذا در اوایل سال 1098/1697 تصمیم به حمله به بخارا گرفت. ولی جمعی از سپاهیان اوزبک علیه وی قیام کرده و او را نابینا ساختند و فرزندش خدایداد خان را به جای وی به خانی برداشتند ولی برادر کهترش اورنک (یا اوزبک) او را به قتل رسانده و خود به خانی نشست.3 اما او نیز راه پدر را ادامه داده و در غیاب سبحانقلی خان در 1098-1099/ 1687-1688 به بخارا تاختن برد ولی با مراجعت بخشی از سپاه ماوراءالنهر، شکست بر وی افتاده و عقب نشینی کرد. او که شکست خود را به امیران و سرداران خود مربوط میدانست بر آنها خشم گرفته وآنها همداستان شده وی را زهر داده و به قتل رساندند4 این واقعه در 1099/1688 رخ داده است.5 پس از وی فرزند خردسال خدایداد خان را به خانی برداشتند و شخصی را به آتالیقی وی تعیین کردند اما با بروز بیماری آبله او نیز درگذشت.6 این وقایع که بر انوشه بسیار گران بود او را به ترک دنیا واداشت در نتیجه در 1105/1694 با عبور از ایران، عازم سفر حجّ شد و گویا پس از انجام سفر حجّ، دولت صفوی وی را در تبریز متوقف ساخت.7 بدین ترتیب تشتّت و آشفتگی در قلمرو خان نشین خیوه به ظهور پیوست. اعیان و بزرگان خان نشین دو دسته شدند و هر یک از آنها طی مکاتبه با سبحانقلی خان، حکمران اشترخانی ماوراءالنهر، و شاه سلطان حسین صفوی در خواستِ اعزامِ حکمران نمودند. سبحانقلی خان، فردی موسوم به کل (گل؟) محمد را برای حکومت آنها فرستاد و دربار ایران نیز بابا سلطان پسر حمزه سلطان، از اعقاب خاندان عربشاهی، که در ایران بود را با نام ولی محمد خان ملقّب نموده و در ذیالحجه 1106/ ژوئیه 1695 به عنوان ابوالغازی خان دوم و همراه با سرداران خود برای حکومت خیوه فرستاد. اگر چه او موفق شد تا کل (گل؟) محمد خان را کنار زده و در ذیالحجه 1107/ ژوئیه 1696 تخت خانی را تصاحب کند، اما در مهار لگام گسیختگی ایلات اوزبک و ترکمنِ منطقه، توفیقی نیافت و بالاخره با بیتوجهی دربار شاه سلطان حسین و مداخلات و توطئههای جدّی سبحانقلی خان، مقدمات شکست وی فراهم شد. سبحانقلی خان، شاه نیاز، از خوانین قزاق را به حکومت خوارزم تعیین و به مبارزه با ابوالغازی خان مأمور کرد. او نیز ابوالغازی خان را در اواخر 1108/ اوایل 1697 به قتل رساند.8 مرگ وی علاوه بر انقراض سلسله عربشاهی، نفوذ و استیلای یکصد سالۀ صفویان بر خوارزم را نیز برانداخت.
استیلای خوانین قزاق:
از این پس دوره استیلای خوانین قزّاق بر خان نشین خیوه آغاز شد که به صورت متناوب قریب یک قرن به طول انجامید. در این دوره اهالی خیوه یکی از خوانین قزاق، که تصور میکردند از اعقاب چنگیز خان هستند، را به خیوه دعوت کرده و به خانی مینشاندند و اما قدرت اصلی در دست آتالیقان و متنفذان اوزبکِ دربار بود که عبدالکریم بخاری از آن با عنوان رسم خان بازی یاد کرده است.9 شاه نیاز خان قزّاق با حمایت و همدلی سبحانقلی خان، در اواخر 1108/ اوایل 1697 بر خیوه استیلاء یافت و هم به خاطر حمایت ایران از رقیب وی ابوالغازی خان و هم در راستای سیاستهای سبحانقلی خان، در 1110/1698 به قلمرو ایران حمله کرد ولی از عهده سپاه صفوی بر نیامد. در همین زمان نیز دربار صفوی با ارسال سفیر، قلماقها به حمله به قلمرو خیوه تحریک کرده و در نتیجه حمله قلماقها، شاه نیاز خان، به ناچار عقب نشینی کرد.10 او ظاهراً با اطلاع از اقتدار روسیه و به منظور مقابله با تجاوزات قلماقها، در 1112/1700 سفیری به دربار پتر کبیر تزار روس فرستاده و آمادگی خود را برای اطاعت از روسیه اعلام داشت.11 از سرنوشت وی، بعد از این ماجرا، اطلاعی در دست نیست. فقط میدانیم وقتی که سفیران پتر با پیغام خرسندی از اطاعت خیوه نسبت به روس در 1114/1703 وارد خیوه شدند، اران (عرب؟) محمد خان نامی بر مسند خانی خیوه قرار گرفته بود.12 پس از وی نیز از نام دو خان دیگر حاجی محمد خان و یادگار خان خبر میرسد.13 اما هیچ اطلاعی درباره شخصیت، حکومت و نسبت آنها با یکدیگر در دست نیست. در 1126 /1714 پتر کبیر سفیرانی را برای تبریک جلوس شیر غازی خان به خیوه فرستاد14 و این مبین آن است که در این زمان او به خانی رسیده است.
تاخت و تاز اوزبکان خوارزم در خراسان و ظهور نادرشاه:
شیر غازی خان، قدرت خاننشین خیوه را دوباره سامان داد و رقابت با همسایگان را از سر گرفت. نخست با استفاده از نابسامانیهای موجود در ایران و انحطاط دولت صفوی، در ذیالحجه 1128/ نوامبر- دسامبر 1716 به خراسان تاخته و قتل و غارت بسیار نموده و عده بسیار زیادی از اهالی آن جا را به اسارت گرفته وبه عنوان برده فروختند.15 بعد از آن بر سر گسترش قلمرو خود در میان ایلات مستقرّ در دشت قبچاق که مطمح نظر روسها قرار گرفته بودند، بلافاصله با روسیه درگیر شد و در 1130/1718 لشکر روسیه که به سرکردگی چرکاسکی عازم خیوه بودند را در هم شکست.16 پس از آن نیز با استفاده از شورش افاغنه علیه دولت صفوی حملات منظم سالیانهای را به خراسان ترتیب داد. اما در این زمان نادر قلی خان افشار (که بعدها با عنوان نادرشاه، شاه ایران شد) در خراسان، حضور داشت. او که جویای نام و خواهان تحکیم قدرت خود بود، با همان نیروهای اندک ایلی خود و محلی خود دست به کار شده و از استیلای اوزبکان خیوه بر خراسان در آن دوره آشفتگی جلوگیری کرد. شیر غازی اگر چه در تصرف خراسان ناکام ماند اما با قتل و غارت آن منطقه مقدمات رفاه نسبی و رضایت خاطر اوزبکان خیوه را فراهم ساخت.17 او قطعاً تا 1137/1725 حکومت داشت ولی مدتی بعد از آن (حدود 1140 /1727) در حالی که قصد حمله دیگری به خراسان را داشت، به دست غلامان خود کشته شد.18 پس از وی ایلبارس خان بن نورعلی از اعقاب تولی (تولوی) چهارمین فرزند چنگیز خان، را به خانی برداشتند.19 در این زمان خان نشین خیوه با اقتدار نسبی خود، درصدد اعمال قدرت در دشتهای شمالی مجاور خود بود که از قضا مدت نیم قرن بود مورد توجه روسیه تزاری قرار گرفته بودند. از آنجا که روسیه قصد داشت در خیوه نیز اعمال نفوذ کند و آن جا را زیر سلطه بگیرد، با روسها نیز جدال و دشمنی آغاز نهادند و هر جا نیز به افراد تبعه روس دسترسی داشتند، آنها را اسیر کرده و در بازارهای برده فروشی فروختند و حتی در 1148/1736 سفیر روسیه را به خیوه راه نداده و حتی در هنگام مراجعت وسایل او را غارت کردند. 20
غلبه نادرشاه بر خوارزم:
ایلبارس خان، سرمست از پیروزیهای خود در قبال روسها، تصمیم به تداوم راه شیر غازی خان در حمله به خراسان گرفت. در این رابطه، نخست در 1147/1735 نیز ترکمنهای یموت را به غارت سرزمینهای مرزی ایران واداشت21 و در 1150/1737 تصمیم گرفت مستقیماً به خراسان حمله کرده و به قتل و غارت اهالی آن سامان بپردازد. اما نادرشاه، که مدتی قبل در 1148/1736 در دشت مغان تاجگذاری نموده22 و برای تأدیب افغانان و حامیان هندی آنها عازم هندوستان بود23، پسر خود رضا قلی میرزا را به مقابله با او فرستاد. ایلبارس خان تا کنارۀ رود تجن در شمال خراسان پیش آمد ولی با انتشار خبر حملۀ تقتمش خانِ اوزبک به خیوه، مجبور شد عقبنشینی نماید.24 نادرشاه که حفظ میراث ارضی صفویه (یا به عبارت بهتر حفظ تمامیت ارضی ایران) را وجهه همت خود ساخته بود و حداقل برای کسب مشروعیت خود سعی در تقلید و تأسی به صفویان را داشت، بدیهی بود که برای تحقّق دعاوی خود، در جهت تحکیم سلطه خود بر صفحات شمالی خراسان و اعمال حاکمیت بر خاننشین خیوه و بخارا، به منظور قطع تاخت و تازهای اوزبکان در خراسان اقدام کند. اما حملۀ ایلبارس خان در 1150/ 1737، زمینه را برای تسریع در تحقق این امر فراهم کرد.25 بنابراین، نادرشاه در هنگام مراجعت از هند در 1153/1740 به سوی ماوراءالنهر و خوارزم لشکر کشید. او نخست با عبور از جیحون خود را به بخارا رساند و ابوالفیض خان بن سبحانقلی خان، آخرین خانِ اشترخانی، ابراز اطاعت کرد. نادرشاه نیز ضمن ازدواج با دخترش، او را بر ملک موروثش ابقاء نمود.26 از همانجا نادرشاه نامهاي مشتمل بر طرح جرایم ایلبارس و انگیزههای لشکرکشی خود را به همراه سفیرانی نزد ایلبارس خان فرستاده و از وی خواست تا به اطاعت از وی تن در دهد.27 ایلبارس خان نه تنها حاضر به اطاعت از نادرشاه نشد، بلکه حتی سفیران نادر را نیز به قتل رسانده و با ارسال گروهی از ترکمنهای تحت فرمان به اطراف چارجو خود را برای مبارزه با نادرشاه آماده کرد.28 بدین سان نادرشاه با حرکت از بخارا به سوی خوارزم رفته و ایلبارس خان را در قلعه خانقاه محاصره کرد. با تداوم زمان حصر، او به ستوه آمده و تسلیم شد. اما نادرشاه به قصاص قتل سفیران خود، او را به قتل رساند و اموالش را تصاحب و متعلقانش را نیز همراه با پسر وی ابوالغازی خان به خراسان برد و به جای وی طاهر خان نامی از نوادگان محمد خان چنگیزی را به خانی خیوه منصوب کرد.29 در این زمان ابوالخیر خان قزاق، سرکرده قزاقهای آرال، که در پی استمداد ایلبارس خان به خیوه آمده30 و اینک خود را گرفتار نبرد با نادرشاه میدید برای تصدی منصب خانیت خیوه تحت اطاعت نادر ابراز تمایل کرد و عمّال دولت روسیه، او را جهت حکومت آنجا به نادرشاه پیشنهاد دادند. نادر شاه خواست تا ابوالخیر خان به ملاقات وی رود ولی او جرأت نکرده و همراه با عمّال روس گریختند. اما نادر شاه افراد روسی که در خیوه اسیر بودند، را آزاد کرد.31 او همچنین دوازده هزار ایرانی که از زمان انوشه تاکنون توسط اوزبکان اسیر شده و به عنوان برده در خیوه نگهداری میشدند را آزاد کرده و به منظور ایجاد سدّ دفاعی در برابر حملات بعدی اوزبکان با کمک مهندسان و معماران هندی، که از دهلی آورده بود، در اطراف ابیورد، شهر و قلعهای موسوم به خیوه آباد ساخته و این بردگان را در آنجا اسکان داد.32 او همچنین ظاهراً به منظور اعلان حاکمیت خود بر خیوه، تضعیف نیروی نظامی اوزبکان و در راستای ممانعت از شورشهای احتمالی بعدی آنها، و هم تقویت نیروی نظامی خود، عده زیادی از ترکمنها و اوزبکان خیوه را به عنوان نیروی جنگی وارد سپاه خود نمود.33 بدین ترتیب بعد از قریب نیم قرن، دوباره ناحیه خوارزم، تحت تابعیت ایران قرار گرفت. اما ظاهراً این تدبیر موفق نیفتاد و مدتی پس از مراجعت نادرشاه به خراسان، بزرگان دربار خیوه، با استمداد از ایلات قزاق مستقر در آرال، به سرکردگی نورعلی خان پسر ابوالخیر خان مذکور، در اواخر 1154/1741 بر طاهر خان شوریدند و پس از محاصرهای طولانی وی را در 1155/1742 به قتل رسانده و نورعلی را به خانی نشاندند.34 نادرشاه با شنیدن این خبر، ابوالمحمد پسر ایلبارس، که چهارده سال بیش نداشت، را با عنوان ابوالغازی خان به خانی و اُرتُق نامی را به اُیناقیِ وی تعیین و سپاهی را مأمور کرد تا ضمن سرکوبی شورشیان، او را بر تخت موروث بنشانند.35 اما در 1158/1745 ابوالغازی، اُرتُق اُیناق را به قتل رسانده و ایلات ترکمن یموت نیز سر به شورش برداشته و خوارزم را به باد غارت گرفتند. نادرشاه، برادرزادۀ خود علیقلی خان را مأمور سرکوبی مخالفان و تحکیم قدرت ابوالغازی خان نمود. سپاه اعزامی پس از سرکوبی یموتها، خوارزم را به ابوالغازی واگذاشتند و حراض بیک برادر ارتق، به ایناقی وی تعیین گشت.36 بدین ترتیب بار دیگر آرامش در خوارزم تحت تابعیت ایران برقرار شده و پیوستگی آن ناحیه با ایران تداوم یافت.
آشفتگی اوضاع خوارزم بعد از نادرشاه:
در یازدهم جمادیالاخری 1160/ 19 ژوئن 1747 نادرشاه، به دست جمعی از سپاهیان معترض خود در فتحآباد قوچان کشته شد37 و در پی آن اوضاع قلمرو تحت فرمانش یکباره به هم برآمد. در اطراف کشور هر سری ادعای سرداری نموده و یکپارچگی سیاسی ایران، تا زمان استیلای کریم خان زند آشفته و متشتّت باقی ماند.38 از اوضاع خوارزم بعد از مرگ نادرشاه و رفتار اوزبکان آن ناحیه با عمّال وی هیچ اطلاعی در دست نیست. اما در قیاس با برخورد خشن اوزبکان بخارا با سپاهیان و عمال نادرشاه39، شاید بتوان گفت که در خیوه نیز چنین برخوردی صورت گرفته باشد. اما از شواهد و قرائن بر میآید که گویا کسی را جانشین ابوالغازی خان نکرده و او را به عنوان خان قانونی و ملّی خود پذیرفته باشند و از قرار معلوم تا سال 1178/1764 حکومت کرده است. او آخرین خان مقتدر و توانمند قزاق است که بر خیوه حکومت راند. بزرگان و متنفذانِ خاننشین خیوه، پس از مرگ ابوالغازی خان، کایب (غائب) خان قزاق را به خیوه فراخوانده و به خانی نشاندند.40 از مدت حکومت کایب (غایب) خان اطلاعی در دست نیست. اما از آنجا که لین پول، خان خیوه در 1184/1770 را ابوالغازی سوم میداند41 به نظر میرسد که تا این زمان بیشتر خان نبوده است. از سرنوشت ابوالغازی خان و جانشینان وی نیز اطلاعی در دست نیست. فقط زکی ولیدی طغان42 فهرستی از اسامی سيزده تن از این خوانین را با ذکر تعداد سالهای حکومتشان به دست میدهد. ولی از آنجا که به گفته بخاری این خوانین را هر چند سال یکبار تعویض میکردند و در طول خانیت، هیچ اختیاری نداشتند43 تعیین زمان شروع و پایان و توالی حکومت همۀ آنها میسر نیست. تنها میدانیم این زمینه خاص، و رقابت ایلات و طوایف، به ایل قنقرات فرصت داد تا با تصاحب منصب ایناقی یا آتالیقی خوانین، از 1169/1756 به بعد، موقعیت خود را در برابر رقیبان تحکیم نموده و به تدریج مقدمات کنار گذاشتن خوانین را فراهم کنند.
نتیجه گیری:
با بر افتادن تقریباً هم زمان صفویه و عربشاهیان، و آشفتگی سیاسی که متعاقب آن در ایران پیدا آمد، نه تنها سلطه ایران بر خانات خیوه از میان رفت، بلکه ایلات اوزبک آن منطقه فرصت یافته و با حملات خود به خراسان مایه رنج و زحمت اهالی شرق ایران را فراهم ساختند. با ظهور نادرشاه و تجدید اقتدار دولت مرکزی، که در پی دفع عثمانیها و روسها از مرزهای غرب و شمال غربی ایجاد شد، زمینه برای اعمال سلطه بر خانات خیوه و اوزبکان آن سامان مهیا گشت. لذا نادرشاه در هنگام مراجعت از هند، با لشکرکشی به ماوراءالنهر و خوارزم، در 1153، ضمن مطیع ساختن خوانین اوزبک بخارا، خوارزم را ضمیمه قلمروی خود ساخت. او با قتل ایلبارس خان، اسارت خانواده و فرزندان وی، و با انتصاب طاهر خان استقلال نسبی خانات خیوه را که در این دو دهه حاصل شده بود، برجید. این پیوستگی میان خیوه و ایران تا پایان حیات نادرشاه (1160) قرقرار بود اما با مرگ وی، اوضاع خیوه نیز هم چون دیگر نواحی ایران آشفته شده و بار دیگر سلطه دولت مرکزی ایران بر آن ناحیه از بین رفت.
يادداشتها:
1- لازم به ذکر است که راقم سطور روابط عربشاهیان و دولت صفوی را در یک مقاله مستقل دیگر مورد بررسی قرار داده و برای چاپ به یکی از نشریات دانشگاهی سپرده است.
2-بارتولد، و.و: تاریخ ترکهای آسیای میانه، ترجمه غفار حسینی، تهران، توس، 1376؛ ص269.
3- فندرسکی، ابوطالب: تحفه العالم، ضمیمه دستور شهریاران، چاپ محمد نادر نصیری مقدم، تهران، بنیاد موقوفات دکتر افشار، 1373،ص318؛ منشی، محمد یوسف، تذکره مقیم خانی، چاپ فرشته صرافان، تهران، میراث مکتوب، 1380؛ ص 238.
4- محمد یوسف منشی، همان، صص240-245.
5- همان، ص245.
6- فندرسکی، همانجا.
7- نصیری، محمد ابراهیم بن زین العابدین: دستور شهریاران، چاپ محمد نادر نصیری مقدم، تهران، بنیاد موقوفات دکتر افشار، 1373، صص90، 189.
8- نصیری، همان، صص90-91، 135-140،186-190؛ فندرسکی، همان، صص319-324؛ محمد یوسف منشی، همان، ص245.
9- بخاری، عبدالکریم: تاریخ بخارا، چاپ و ترجمه شارل شفر، آمستردام، فیلو پرس، 1970؛ ص79.
10- نصیری، همان، صص281-283.
11- کستنکو، کاپیتان اتاماژور: شرح آسیای مرکزی و انتشار سیویلیزاسیون روسی در آن، ترجمه مادروس داود خانف، چاپ غلامحسین زرگری نژاد، تهران، مؤسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانی، 1383؛ صص121، 144.
12- همانجا؛ لین پول، استانلی: تاریخ دولتهای اسلامی و خاندانهای حکومتگر، ترجمه صادق سجادی، تهران، نشر تاریخ ایران، 1370، ص484.
13- لین پول، همانجا.
14- کستنکو، همان، ص122.
15- محمد شفیع طهرانی: مرآت واردات، ترجمه منصور صفت گل، تهران، میراث مکتوب، 1383، صص100-103؛ محمد کاظم مروی: عالم آرای نادری، تصحيح محمد امین ریاحی، تهران، علمی، 1374، ج2، ص627؛ مستوفی، محمد محسن: زبدهالتواریخ، تصحيح بهروز گودرزی، تهران، بنیاد موقوفات دکتر افشار، 1375، ص121.
16- کستنکو، همان، صص125-126.
17- کستنکو، همان، ص130؛ مروی، همان، ج1، ص23، 53-55، ج3، ص 975؛ میرزا مهدی خان استرآبادی: جهانگشای نادری، تصحيح عبدالله انوار، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، 1377، صص51-52.
18- مروی، همان، ج2، ص627؛ کستنکو،همان،ص130.
19- مروی، همان، ج2، ص626.
20- کستنکو، همان، صص140-142.
21- استرآبادی، همان، ص248.
22- برای شرح تاجگذاری نادرشاه در دشت مغان نک، نصرالله فلسفی، «نادر قلی چگونه نادرشاه شد»، چند مقاله ادبی و تاریخی، تهران، وحید، 1348؛ (در واقع این مقاله ترجمه و تلخیص اثر ارزشمند آبراهام کرتی تحت عنوان «تاریخ من و تادر، شاه ایران» است).
23- برای شرح حمله نادر به هند و علل آن نک، استرآبادی، همان، صص 306-328؛ همو، درۀ نادره، تصحيح جعفر شهیدی، تهران، علمی و فرهنگی، 1384، صص 403-496.
24- مروی، همان، ج2، صص628-629، 632-633؛ استرآبادی، 1377، ص337، همو، 1384، ص401.
25- لکهارت، لارنس، نادرشاه، ترجمه و اقتباس مشفق همدانی، تهران، امیر کبیر، 2537، ص213.
26 - استرآبادی، دره نادره، صص510-512؛ بخاری، همان، صص45-46؛ لکهارت، همان، صص242-243.
27- استرآبادی، همان، صص517-518؛ بخاری، همان، صص47-48 (سواد نامه نادرشاه در آن مضبوط است).
28 - بخاری، همانجا.
29 - مروی، همان، ج2، صص802-814، 817، 819؛ استرآبادی، جهانگشاي نادري، صص353-359؛ همو، 1384، صص521-527؛ طوسی، محمد علی، شاهنامه نادری، تصحیح احمد سهیلی خوانساری، تهران، انجمن آثار ملّی، 1339، صص189- 194؛ بخاری، همان، ص49.
30- استرآبادی، دره نادره، ص525 .
31- کستنکو، همان، ص143؛ لکهارت، همان، ص247.
32- استر آبادی، جهانگشاي نادري، ص359.
33- همانجا (تعداد این افراد را چهار هزار نفر دانسته)؛ بخاری، همان، ص49 (این تعداد را شش هزار نفر ثبت کرده است).
34- استرآبادی، همان، ص368؛
35- مروی، همان، ج2، صص862-866؛ استرآبادی، همان، صص368، 378، 400؛ همو، 1384، صص587-590
36- مروی، همان، ج3، صص933-963،966-974، 975-976.
37- استرآبادی، جهانگشاي نادري، صص425-426؛ برای اطلاع بیشتر نک: همو، 1384، صص681-684. محمد علی طوسی، همان، ص224-225.
38- برای اطلاع از اوضاع و احوال سیاسی اطراف و اکناف ایران پس از مرگ نادرشاه نک: استرآبادی، جهانگشاي نادري، صص 421-432؛ همو، 1384، صص 698-719؛ مروی، همان، ج 3، 1164-1171، 1191-1199؛ بخاری، همان، صص50-70؛ آصف، محمد هاشم، رستمالتواریخ، تصحیح محمد مشیری، تهران، امیر کبیر، 1352، صص222-310؛ محمدتقی ساروی، احسن التواریخ، تصحیح غلامرضا طباطبایی مجد، تهران، امیر کبیر، 1371، صص29-46؛ موسوی نامی، محمد صادق، تاریخ گیتی گشا، تصحیح سعید نفیسی، تهران، اقبال، 1368، صص8-89؛ محمود بن محمد الحسینی، تاریخ احمد شاهی، تصحیح غلامحسین زرگری نژاد، تهران، دانشگاه تهران، 1381.
39- بخاری، همان، صص51-52 شرح این اقدامات و چگونگی قتل ابوالفیض خان و استیلای محمد رحیم خان اوزبک را آورده است.
40- کستنکو، همان، ص144.
41- لین پول، همان،ص484.
42- ولیدی طغان، احمدزکی، تورکستان بوکونکی و یاقین ماضیسی، استانبول، بی نا،1940، ص169، پاورقی 1. بدین قرار قارابای (عبدالله) برادر غائب خان4 سال، تیمور غازی از نسل شیر غازی 7 سال، ته و که توکل(؟) خان قزّاق، 5/2 سال، شاه غازی فرزند غائب خان (1767)، نورعلی قزّاق از خاندان براق (1768)، جهانگیر پسر غائب خان، بوله کی فرزند نورعلی، اختم خان فرزند عادل سلطان (1770-1777)، ابوالفیض سومین فرزند غائب خان (1772-1776)، یادگار خان قراقالپاق، پولاد پسر صفر بن ایلبارس، ابوالغازی چهارم فرزند قارابای (عبدالله) (1791-1801)، ابوالغازی پنجم فرزند یادگار خان (1803-1806) .
43- بخاری، همان،ص79.
منبع:www.history.bojnourdiau.ac.ir