نوروزنامه حکيم ابوالفتح عياثالدين عمربن ابراهيم خيام
در کشف حقيقت نوروز
آغاز کتاب نوروزنامه
درين کتاب که بيانکرده آمد در کشف حقيقت نوروز که بهنزديک ملوک عجم کدام روز بوده است و کدام پادشاه نهاده است و چرا بزرگ داشتهاند آنرا و ديگر آيين پادشاهان و سيرت ايشان در هر کاري مختصر کرده آيد انشاةالله تعالي.
اما سبب نهادن نوروز آن بوده است که چون بدانستند که آفتاب را دو دور بود يکي آنکه هر سيصد و شصت و پنج روز و ربعي از شبانروز به اول دقيقه حمل باز آيد به همانوقت و روز که رفته بود بدين دقيقه نتواند آمدن چه هر سال از مدت همي کم شود، و چون جمشيد آنروز را دريافت نوروز نام نهاد و جشن و آيين آورد و پس از آن پادشاهان و ديگر مردمان بدو اقتدا کردند و قصة آن چنانست که چون کيومرث اول از ملوک عجم به پادشاهي بنشست خواست که ايام سال و ماه را نام نهد و تاريخ سازد تا مردمان آنرا بدانند. بنگريست که آنروز بامداد آفتاب به اول دقيقه حمل آمده مؤبدان عجم را گرد کرد و بفرمود که تاريخ از اينجا آغاز کنند. مؤبدان جمع آمدند و تاريخ نهادند و چنين گفتند مؤبدان عجم که دانا آن روزگار بودهاند که ايزد تبارک و تعالي دوازده فرشته آفريده است. از آن چهار فرشته بر آسمانها گماشته است تا آسمان را به هرچه اندروست از اهرمنان نگاه دارد و چهار فرشته را بر چهار گوشة جهان گماشته است تا اهرمنان را گذر ندهد که از کوه قاف برگذرند و چنين که چهار فرشته در آسمانها و زمينها ميگردند و اهرمنان را دور ميدارند از خلايق. و چنين ميگويند که اين جهان اندر ميان چون خانهايست نو اندر سراي کهن برآورده و ايزد تعالي آفتاب را از نور بيافريد و آسمانها و زمينها را بدو پرورش داد و جهانيان چشم بر وي دارند که نوريست از نورهاي ايزد تعالي و اندر وي با جلال و تعظيم نگرند که آفرينش وي ايزد تعالي را عنايت بيش از ديگران بوده است.
و گويند مثال اين چنانست که ملکي بزرگ اشارت کند. به خليفتي از خلفاي خويش که او را بزرگ دارند و حق هنر وي بدانند که هر که وي را بزرگ داشته است ملک را بزرگ داشته باشد و گويند چون ايزد تبارک و تعالي بدان هنگام که فرمان فرستاد که ثبات برگيرد تا تابش و منفعت او به همه چيزها برسد آفتاب از سر حمل برفت و آسمان او را بگردانيد و تاريکي از روشنايي جدا گشت و شب و روز پديدار شد و آن آغازي شد مر تاريخ اين جهان را و پس از آن به هزار و چهارصد و شصت و يکسال به همان دقيقه و همان روز باز رسيد، و آن مدت هفتاد (و سه بار قران) کيوان و اورمزد باشد که آنرا قران اصغر خوانند و اين قران هر بيست سال باشد و هرگاه که آفتاب دور خويشتن سپري کند و بدينجاي برسد و زحل و مشتري را بههمين برج که هبوط زحل اندروست قران بود با مقابلة اين برج که زحل اندورست يک دور اينجا و يک دور آنجا برين ترتيب ياد کرده آمد، و جايگاه کواکب نموده شد، چنانک آفتاب از سر حمل روان شد، و زحل و مشتري با ديگر کواکب آنجا بودند به فرمان ايزد تعالي حالهاي عالم ديگرگون گشت، چيزها نو پديد آمد، مانند آنک در خورد عالم گردش بود، چون آنوقت را دريافتند ملکان عجم، از بهر بزرگداشت آفتاب را و از بهر آنکه هر کس اين روز را در نتوانستندي يافت نشان کردند و اين روز را جشن ساختند و عالميان را خبر دادند تا همگنان آنرا بدانند و آن تاريخ را نگاه دارند. و چنين گويند که کيومرث اين روز را آغاز تاريخ کرد و هر سال آفتاب را (و چون يک دور آفتاب بگشت در مدت سيصد و شصت و پنج روز) به دوانزده قسمت کرد هر بخشي سي روز، و هر يکي را از آن نامي نهاد و به فريشتهاي باز بست از آن دوانزده فرشته که ايزد تبارک و تعالي ايشان را بر عالم گماشته است، پس آنگاه دور بزرگ را که سيصد و شصت و پنج روز و ربعي از شبانروزي است سال بزرگ نام کرد و به چهار قسم کرد، چون چهار قسم از اين سال بگذرد نوروز بزرگ و نو گشتن احوال عالم باشد. و بر پادشاهان واجبست آيين و رسم ملوک بهجاي آوردن از بهر مبارکي و از بهر تاريخ را و خرمي کردن به اول سال. هر که روز نوروز جشن کند و به خرمي پيوندد تا نوروز ديگر عمر در شادي و خرمي گذارد و اين تجربت حکما از براي پادشاهان کردهاند.
فروردين به زبان پهلوي است، معنياش چنان باشد که اين آن ماه است که آغاز رستن نبات در وي باشد، و اين ماه مر برج حمل راست که سرتاسر وي آفتاب اندرين برج باشد.
ارديبهشت ماه، اين ماه را از بهشت نام کردهاند يعني اين ماه آن ماهست که جهان اندر وي به بهشت ماند از خرمي، و ارد به زبان پهلوي مانند بود و آفتاب اندرين ماه بر دور است و برج ثور باشد و ميانة بهار بود.
خرداد ماه، يعني آن ماهست که خورش دهد مردمان را از گندم و جو ميوه و آفتاب در اين ماه در برج جوزا باشد.
تير ماه، اين ماه را بدان تيرماه خوانند که اندرو جو و گندم و ديگر چيزها را قسمت کنند و تير آفتاب از غايت بلندي آفتاب فرود آمدن گيرد، و اندرين ماه آفتاب در برج سرطان باشد و اول ماه از فصل تابستان بود.
مرداد ماه، يعني خاک داد خويش بداد از بر ها و ميوههاي پخته که در وي بهکمال رسد و نيز هوا در وي مانند غبار خاک باشد و اين ماه ميانة تابستان بود و قسمت او از آفتاب مر برج اسد باشد.
شهريور ماه، اين ماه از بهر آن شهريور خوانند که ريو ِ دخل بود يعني دخل پادشاهان در اين ماه باشد و در اين ماه برزگران را دادن خراج آسانتر باشد و آفتاب در اين ماه در سنبله باشد و آخر تابستان بود.
مهر ماه، اين ماه را از آن مهر گويند که مهرباني بود مردمان را بر يکديگر از هر چه باشد از غله و ميوه نصيب باشد بدهند و بخورند بههم، و آفتاب در اين ماه در ميزان باشد و آغاز خريف بود.
آبان ماه، يعني آبها در اين ماه زيادت گردد از بارانها که آغاز کند و مردمان آب گيرند و از بهر کشت و آفتاب در آن ماه در برج عقرب باشد.
آذر ماه، به زبان پهلوي آذر آتش بود و هوا در اين ماه سرد گشته باشد و به آتش حاجت بود، يعني ماه آتش، و نوبت آفتاب در اين ماه مر برج قوس را باشد.
دي ماه، به زبان پهلوي ديو باشد بهدان سبب اين ماه را دي خوانند که درشت بود و زمين از خرميها دور مانده بود، و آفتاب در جدي بود و او اول زمستان باشد.
بهمن ماه، يعني اين ماه به همان ماند و مانند بود به ماه دي به سردي و به خشکي و به کنج اندر مانده و تير آفتاب اندرين ماه به خانة آفتاب زحل باشد [که] با جدي پيوند دارد.
اسفندارمذ ماه، اين ماه را بدان اسفندارمذ خوانند که اسفند به زبان پهلوي ميوه بود يعني اندرين ماه ميوهها و گياهها دميدن گيرد، و نوبت آفتاب به آخر برجها رسد به برج حوت.
پس کيومرث اين مدت را بدينگونه به دوانزده بخش کرد و ابتدا تاريخ پديد کرد و پس از آن چهل سال بزيست. چون از دنيا برفت هوشنگ بهجاي او نشست و نهصد و هفتاد سال پادشاهي راند و [سپس] ديوان را قهر کرد و آهنگري و درودگري و بافندگي پيشه آورد و انگبين از زنبور و ابريشم از پيله بيرون آورد و جهان به خرمي بگذاشت و بهنام نيک از جهان بيرون شد. و از پس او طهمورث بنشست و سي سال پادشاهي کرد و ديوان را در اطاعت آورد و بازارها و کوچه ها بنهاد و ابريشم و پشم ببافت و رهبان بزسپ در ايام او بيرون آمد و دين صابيان [صائب] آورد و او اين دين بپذيرفت و زنار بربست و آفتاب را پرستيد، و مردمان را دبيري آموخت و او را طهمورث ديوبند خواندندي و از پس او پادشاهي به برادرش جمشيد رسيد و از اين تاريخ هزار و چهل سال گذشته بود و آفتاب اول روز به فروردين تحويل کرد و به برج نهم آمد چون از ملک جمشيد چهارصد و بيست و يک سال بگذشت اين دور تمام شده بود و آفتاب به فروردين خويش به اول حمل باز آمد و جهان بر وي راست گشت. ديوان را مطيع خويش گردانيد و بفرمود تا گرمابه ساختند و ديبا ببافتند و ديبا را پيش از ما ديوبافت خواندندي اما آدميان به عقل و تجربه و روزگار بدينجا رسانيدهاند که ميبيني و ديگر خر را بر اسب فکند تا استر پديد آمد و جواهر از معادن بيرون آورد و سلاحها و پيرايهها همه او ساخت از زر و نقره و مس و ارزير [قلع] و سرب از کانها بيرون آورد و تخت و تاج و ياره [دستبند]و طوق و انگشتري او کرد و مشک و عنبر و کافور و زعفران و عود و ديگر طيبها او بهدست آورد. پس درين روزيکه ياد کرديم جشن ساخت و نوروزش نام نهاد و مردمان را فرمود که هر سال چون فروردين نو شود آن روز جشن کنند و آن روز نو دانند تا آنگاه که دور بزرگ باشد، که نورزو حقيقت بود. و جمشيد در اول پادشاهي سخت عادل و خدايترس بوده و جهانيان او را دوستدار بودند و بدو خرم و ايزد تعالي او را فري و عقلي داده بود که چندين چيزها بنهاد و جهانيان را به زر و گوهر و ديبا و عطرها و چهارپايان بياراست. چون از ملک او چهارصد و اند سال بگذشت ديو بدو راه يافت و دنيا در دل او شيرين گردانيد و دنيا در دل کسي شيرين مباد. مني در خويشتن آورد، بزرگمنشي و بيدادگري پيشه کرد و از خواستة مردمان گنج نهادن گرفت، جهانيان ازو بهرنج افتادند و شب و روز از ايزد تعالي زوال ملک او را ميخواستند. آن فر ايزدي ازو برفت، تدبيرهاش همه خطا آمد. بيوراسپ که او را ضحاک خوانند از گوشهاي درآمد و او را بتاخت و مردمان او را ياري ندادند از آنک ازو رنجيده بودند، [پس] به زمين هندوستان گريخت. بيوراسپ به پادشاهي بنشست و عاقبت او را بهدست آورد و پاره به دو نيم کرد و بيوراسپ هزار سال پادشاهي کرد. به اول دادگر بود و به آخر بيداد گشت و هم به گفتار و به کردار. ديو از راه بيفتاد و مردمان را در رنج مينمود تا آفريدون از هندوستان بيامد و او را بکشت و به پادشاهي بنشست و آفريدون از تخم جمشيد بود و پانصد سال پادشاهي کرد.
چون صد و شصت و چهار سال از ملک آفريدون بگذشت، دور دوم از تاريخ کيومرث تمام شد. و او دين ابراهيم عليهالسلام پذيرفته بود و پيل و شير و يوز را مطيع گردانيد و خيمه و ايوان او ساخت و تخم درختان ميوهدار و نهال و آبهاي روان در عمارات و باغها او آورد. چون ترنج و نارنج و بادرنگ و ليمو و گل و بنفشه و نرگس و نيلوفر و مانند اين در بوستان آورد و مهرگان هم او نهاد و همانروز که ضحاک بگرفته و ملک بر وي راست گشت، جشن سده بنهاد و مردمان که از جور و ستم ضحاک برسته بودند پسنديدند و از جهت فال نيک آنروز را جشن کردندي و هر سال تا امروز آئين آن پادشاهان نيکعهد در ايران و توران بهجاي ميآرند. چون به فروردين خويش رسيد آنروز آفريدون به نو جشن کرد و از همه جهان مردم گرد آورد و عهدنامه بنشت و گماشتگان را داد و فرمود و ملک بر پسران قسمت کرد. ترکستان از آب جيحون تا چين و ماچين، تور را داد و زمين روم مر سلم را و زمين ايران و تخت خويش را به ايرج داد و ملکان ترک روم و عجم همه از يک گوهرند و خويشان يکديگرند و همه فرزندان آفريدوناند و جهانيان را واجبست آيين پادشاهان بهجاي آورند از بهر آنک از تخم وياند. و چون روزگار او بگذشت و آنديگر پادشاهان که بعد ازو بودند تا به روزگار گشتاسب. چون از پادشاهي گشتاسب سي سال بگذشت، زردشت بيرون آمد و دين گبري آورد و گشتاسب دين او بپذيرفت و بر آن مي[رفت] و از گاه جشن آفريدون تا اين وقت نهصد و چهل سال گذشته بود و آفتاب نوبت خويش به عقرب آورد. گشتاسب بفرمود تا کبيسه کردند و فروردين آن روز به اول سرطان گرفت و جشن کرد و گفت اين روز را نگاه داريد و نوروز کنيد که سرطان طالع عملست و مر دهقانان را و کشاورزان را بدين وقت حق بيتالمال دادن آسان بود. و بفرمود که هر صد و بيست سال کبيسه کنند تا سالها بر جاي خويش بماند و مردمان اوقات خويش را به سرما و گرما بدانند. پس آن آيين تا به روزگار اسکندر رومي که او را ذوالقرنين خوانند بماند و تا آن مدت کبيسه نکرده بودند. و مردمان هم بر آن ميرفتند تا به روزگار اردشير پاپکان که او کبيسه کرد و جشن بزرگ داشت و عهدنامه بنوشت و آن روز [را نوروز] بخواند و هم بر آن آيين ميرفتند تا به روزگار نوشينروان عادل. چون ايوان مدائن تمام گشت نوروز کرد و رسم بهجا آورد چنانک آيين ايشان بود اما کبيسه نکرد و گفت اين آيين بهجا مانند تا بهسر دور که آفتاب به اول سرطان آيد تا آن اشارت [که] کيومرث و جمشيد کردند از ميان برخيزد. اين بگفت و ديگر کبيسه نکرد تا به روزگار مأمون خليفه. او بفرمود تا رصد بکردند و هر سالي که آفتاب به حمل آمد نورزو فرمود کردن و زيج [کتابچة نجومي] مأموني برخاست و هنوز از آن زيج تقويم ميکنند تا به روزگار المتوکل عليالله. المتوکل وزيري داشت نام او محمد بن عبدالملک، او را گفت افتتاح خراج در وقتي ميباشد که مال در آن وقت از غله دور باشد و مردمان را رنج ميرسد و آيين ملوک عجم چنان بوده است که کبيسه کردند تا سال بهجاي خويش باز آيد و مردمان را به مال گزاردن رنج کمتر رسد، چون دستشان به ارتفاع رسد. متوکل اجابت کرد و کبيسه فرمود و آفتاب را از سرطان به فروردين باز آوردند و مردمان در راحت افتادند و آن آيين بماند و پس از آن خلفبن احمد امير سيستان کبيسة ديگر بکرد که اکنون شانزده روز تفاوت از آنجا کرده است. و سلطان سعيد معينالدين ملکشاه را انارالله برهانه ازين حال معلوم کردند و بفرمود تا کبيسه کنند و سال را به جايگاه خويش باز آرند و حکماي عصر خراسان بياوردند و هر آلتي که رصد را بهکار آيد ساختند از ديوار و ذاتالحق و مانند اين و نوروز را به فروردين بردند وليکن پادشاه را زمانه زمان نداد و کبيسه ناکرده بماند. اينست حقيقت نوروز و آنچ از کتابهاي متقدمان يافتيم و از گفتار دانايان شنيدهايم. اکنون بعضي از آيين ملوک عجم ياد کنيم بر سبيل اختصار و با بهتفصيل نوروز بازگرديم بعونالله و حسن توفيقه.
نقل از گنجينة نثر پارسي
بهکوشش حسن صدر حاج سيد جوادي
منبع:www.dibache.com