مدایح بی صله

مجموعه ی شعر«مدایح بی صله» شامل اشعار سپیدی است که شاملو بیشتر آنها را به شخصیت های برجسته و صاحب اندیشه ای از ملل مختلف تقدیم کرده است. این مدایح ، بی شک بیان ارادت و احترام شاعر بوده است به اندیشمندان ، صاحب قلمان ، آزادی خواهان و همه ی کسانی که به گونه ای به مردم و برای مردم می اندیشند. شاملو این مدایح را سرود بی آن که چشم به صله ای دوخته باشد.

«پیغام» نام شعری است از این مجموعه ؛ مدحی بی صله و درد دلی دوستانه که شاملو با ممدوح خود مختومقلی دارد. پیغام ، سخن دل شاعر است با دوستی که هرگز او را ندیده است ؛ با شاعری از جنس خود که دوستش می دارد و با او احساس قرابت می کند. در میان اشعار مجموعه ی مدایح بی صله ، پیغام ویژگی منحصر به فردی دارد وآن ذکر نام شخصی است که شاعر شعر را برای او سروده است. در باقی اشعار ، تنها در ابتدا ، شعر با جمله ای به فردی خاص تقدیم شده است و در سرتاسر شعر ، دیگر نامی از او دیده نمی شود. حال آن که در شعر پیغام ، چندین بار نامی آشنا را می بینیم و می خوانیم که مورد خطاب شاعر قرار گرفته است : « مختومقلی».

یادآوری این نکته به جاست که شاملو در چندین مورد به عناوین مختلف ، ارادت و علاقه ی خود را به قوم ترکمن اظهار کرده است ؛ آن جا که می گوید: «من ترکمن ها را بیش از هر قوم و هر نژادی دوست می دارم . نمی دانم چرا؟»

و می گوید:

«در دنیا هیچ چیز برای من خیال انگیزتر از این نبوده است که از دور منظره ی شامگاهی او به ای را تماشا کنم.»

او در چند شعر دیگر از مردم ترکمن یاد می کند و از آلاچیق ها و اوبه های ترکمن صحرا می سراید. شاملو حتی در سال 1349 فیلم مستندی را برای تلویزیون کارگردانی کرد با نام «آناقلیچ داماد می شود». او در این فیلم به چگونگی برگزاری مراسم عروسی در بین ترکمن ها می پردازد.

دلیل این ارادت و دلبستگی شاملو به ترکمنها چه می تواند باشد؟ شاید به این دلیل که چند سالی را در میان ترکمن ها زندگی کرد و از نزدیک با فرهنگ این قوم آشنا شد. در میان همان ها ، مختومقلی را شناخت و جایگاه وی را در بین این قوم دریافت.

بی شک شاملو می دانست که مختومقلی زبان گویای مردم ستم دیده ی عصر خویش است و درد و رنج آن ها را درد و رنج خود می دانسته است ؛ چنانکه می گوید:

گؤمولدی دریالار،یئقئلدی داغلار
یتیم لر گؤز یاشین دؤکه باشلادی
اورامسی دن بولان خرامخور بگلر
یوردی بیر یاندن یئقا باشلادی


او دانست که این شاعر مردمی ، چگونه خود را در برابر مردم مسئول می دانسته و غم آنان را بر دوش می کشیده است.

مختومقلی:

من نیلاین ، قولوم باغلی
یورگیمده ، یوزمونگ داغلی
بوینیم زنجیر ، کؤنده باغلی
کؤنگلیمده ، مونگ آرمانیم بار


از این روست که او را پیرمردی لاغر تجسم می کندکه گویی«غصه ی عالم بر شانه ی مفلوکش» سنگینی می کند. شاملو در این شعر ، برای مختومقلی پیغام می فرستد:

« پسر خوبم، ماهان
پاشو
برو آن کوچه ی پایینی.
پیرمردی لاغر می بینی
روی سکوی دم خانه نشسته ا ست
با قبای قدک گل ناری ؛
غصه ی عالم بر شانه ی مفلوکش
پنداری.
شاید از چشمان ترکمنیش
زودتر بشناسیش.


او حصار زبان را می شکند و مرزهای قومی را بر می دارد ؛ به نوه اش ، ماهان - که یک غیر ترکمن است – می گوید :

می روی پیش و
بلند
( گوش هایش آخر
تازگی قدری سنگین شده )
می گویی : “ قورقومی !”
سر تکان خواهد داد
با تاثر به تو لبخندی خواهد زد
و تو را خواهد بوسید ،
و تو آن وقت به او خواهی گفت
نوه ی کوچک من هستی و اسمت ماهان
و برایش از من پیغامی داری.
( خود او اسمش مختومقلی ا ست
سعی کن یادت باشد .)


شاعر، پیغام را با احترام برای مختومقلی می فرستد ؛ او با رعایت ادب می گوید:

بعد ، از قول من
اینها را
یک به یک خدمت او خواهی گفت:

واضح است که به کار بردن ترکیب «خدمت او گفتن» نشان از احترام و رعایت حریم مخاطب از سوی گوینده است. اما این پیغام چیست؟ شاعر با همان مختومقلی که در ذهن می شناسد به سخن می نشیند و حاصل این گفت و گوی یک طرفه را در قالب پیغامی به وسیله ی ماهان برای او می فرستد:

آه ، مختومقلی
این چه رویای شگفتی است که در بی خوابی می گذرد
بر دو چشم نگران من ؟
این چه پیغام پر از رمز پر از رازی ا ست
که کشد عربده بی گفتار
این چنین از تک کابوس شبان من ؟
خواب سنگین پریشانی است
لیک اشارت به مجازش نیست
به گمان من .


شاعر در تردید است که این رؤیا را درخواب می بیند یا در بیداری؛ رؤیایی که بیشتر به کابوس می ماند:

خواب می بینم
چند تن مردیم
در ظلمت قیرین شبانگاهی
که به گورستان بی تاریخ
پی چیزی می گردیم .
شب پر رازی ا ست :
ظلماتی راکد
در فراسوی مکان ،
و مکان
پنداری
مقبره ی پوده ی بی آغازی ست
در سرانجام زمان .


دیرگاهی است زمین مرده ا ست
و به قندیل کبود
روشنان فلکی
در فساد ظلمات افسرده ا ست .
ما ولیکن
گویی می دانیم
که به دنبال چه ایم ،
لیک اگر چند بدان
نمی اندیشیم
در عمل گویی مردانی هستیم
کز اراده ی خود پیشیم .
راستی را
هرچند
شعله ی سردی آن سان که برآن بتوان انگشت نهاد
سبب غلغله ی جوشش ما نیست ،
هیچ انگیزه یِ بیرون و درون نیز
مانع کوشش ما نیست :
بیل و کج بیل و کلنگ
بی امان در کار است
تا ز رازی که به کشفش می کوشیم
پرده بردارد .
( آه ، مختومقلی
بارها دیده ام این رویا را
با سری خالی
با نگاهی عریان .)


ناگهان
مدخل سردابی
آنک !
( همگی
مات و حیرت زده در یکدیگر می نگریم .)
نه ، غلط بودم آن گاه که گفتم می دانستیم
که به دنبال چه ایم !)
می خزم در سرداب
و بدان منظر خوف
چشم برمی دوزم :
خفته بر چربی و پوسیدگی یِ تیره مغاک
پدران را می بینم یک یک
مرده و خاک شده ،
استخوان ها از گوشت
رفته و پاک شده .
چشم ها شان را می بینم تنها
که هنوز
زنده است و نگران می گردد
درته کا سه ی ِ خشکیده ی ِ خویش .
من به زانو در می آیم
و سرافکنده به زاری می گویم :
“ پدران ، ای پدران !
نگرا نیتان از چیست ؟ما خطا هامان را معترفیم .
به مکافات خطا ها ست که اکنون این سان سرگردانیم
در زمان هایی مجهول
به دیاری پرهول .
وزن زنجیر، کمرهامان را می شکند
زخم های تنمان خون می بارد
و چنان باری از خفتمان بر دوش است
که نه اشکی برچشم توانیم آورد از شرم
و نه آهی بر لب از بیم …
نگرانیتان از چیست ؟
ما خطاهان را معترفیم
و به جبران خطاهامان می کوشیم .”
پدران
اما
در پاسخ
با نگاهی از نفرت
سوی من می نگرند
با نگاهی که به آهی می ماند -
و به آرامی
درکاسه ی ِ سر
چشم هاشان را می بینیم
( انگورکِ چندی از قیر )
که به حسرت می جوشد
می کشد راه و فرو می چکد آهسته به خاک
و به حسرت می ماسد –
و تمام !

همه رویایم این است .


شاملو می داند که مختومقلی شاعری آزاده و وارسته بوده و برای رهایی مردم زمان خود از فقر و تیره روزی ، آنها را به همبستگی فرا می خوانده است. به یقین مفهوم این شعر مختومقلی را می دانسته که گفته است:

ترکمنلر باغلسا بیریره بیلی

قورودار قلزومی دریای نیلی
تکه، تکه یموت گوگلنگ یازیر آلیلی

بیر دولته قوللوق اتسک باشیمیز

پس با او هم عقیده است و به راحتی با او می گوید:

حرف من این است :
قطره ها باید آگاه شوند
که به هم کوشی
بی شک
می توان برجهتِ تقدیری فایق شد.

همچنانکه در اشعار بالا مشاهده می شود ، مختومقلی شاعری است که در برابر وقایع تلخ سیاسی _ اجتماعی زمانش آرام نمی نشیند. اشعار او آینه ای است که روح زمانه را رها از هر قید و بند تاریخی برملا می سازد. تاثیری که اشعار و افکار او بر ادبیات ترکمن گذارده است غیر قابل انکار است. مختومقلی از شعر خود کاخی عظیم می سازد که از باد و باران گزندی نمی یابد. او شاعری است چند وجهی است. آن جا که اشعارش درون مایه ی عرفانی و دینی دارد، در مقام شاعری عارف جلوه می کند و آن هنگام که در مقام یک مصلح اجتماعی و آموزگار اخلاق می سراید ، اشعارش سراسر فریاد است و آمیخته به مضامین آزادی و آزادگی و آن هنگام که از عشق می گوید ، چه زیبا چهره ی معشوق را به تصویر می کشد.

گر چه زبان شعری مختومقلی و شاملو ظاهراً هیچ شباهتی به هم ندارند ، لیکن با توجه به آنچه گفته شد به خوبی می توان دریافت که روح کلام در شعر هر دو بزرگوار بسیار بلند است ؛ از این روست که شاملو با افکار و اندیشه های این شاعر ترکمن همذات پنداری می کند و این چنین خود را به او نزدیک می بیند .

بررسی و تحلیل چند وجهی اشعار شاملو ، زمان بسیار می طلبد و از آن جا که صلابت کلام این شاعر اجازه ی بررسی سطحی و زودگذر اشعارش را به ما نمی دهد. در این مجال اندک ، تنها به لحاظ عناصر داستانی به بررسی این شعر می پردازیم.

عناصر داستانی در شعر پیغام :

« داستان ، تصویری است عینی از چشم انداز و برداشت نویسنده از زندگی.»(1 )

حال این داستان می تواند در قالب های مختلف نوشته شود ؛ آن گونه که در شعر مورد بحث ، داستانی از زبان شاعر در قالب یاد شده آورده شده است. پیغام ، داستان گونه ای است که بیشتر عناصر داستانی را در خود دارد ؛ درون مایه . موضوع ، پیرنگ . شخصیت پردازی .. صحنه پردازی ، فضا سازی ، رنگ و نماد و گفت و گو (دیالوگ).

درون مایه :

داستان شعر ، به ظاهر با درون مایه ای فردی آغاز می شود اما با خواندن چند سطر از آن به راحتی می توان پی برد که درون مایه ی آن ، کاملا اجتماعی است ؛ همان دغدغه ی همیشگی شاملو . فریاد همبستگی ، تلنگر به خود آمدن و پذیرفتن خطاها واین که آنچه برنوع بشر می گذرد ، بازتاب پندار و کردار اوست :

پدران ، ای پدران !
نگرا نیتان از چیست ؟ما خطا هامان را معترفیم .
به مکافات خطا ها ست که اکنون این سان سرگردانیم
در زمان هایی مجهول
به دیاری پر هول .
وزن زنجیر کمرهامان را می شکند
زخم های تنمان خون می بارد
و چنان باری از خفتمان بر دوش است
که نه اشکی برچشم توانیم آورد از شرم
و نه آهی بر لب از بیم …
نگرانیتان از چیست ؟
ما خطاهان را معترفیم .

موضوع:

شاعر ، رؤیایی را موضوع داستان خود قرار می دهد ؛ رؤیایی که تمامی داستان ، پیرامون آن می گردد. گرچه هم شاعر و هم خواننده در تردیدند که آیا واقعاً این رؤیاست یا واقعیتی است که رؤیا می نماید؟

تمام آنچه باید از زبان شاعر گفته شود ، همان پیغامی است که توسط ماهان برای مختومقلی فرستاده می شود ؛ رؤیایی کابوس مانند:

آه ، مختومقلی
این چه رویای شگفتی است که در بی خوابی می گذرد

بردو چشم نگران من ؟
این چه پیغام پر از رمز پر از رازی ا ست
که کشد عربده بی گفتار
این چنین از تک کابوس شبان من ؟
خواب سنگین پریشانی است
لیک اشارت به مجازش نیست
به گمان من.



پیرنگ :

در این اثر ، شاعر در مقام داستان سرا برای ارتباط با هم دل و هم تای خود که سالیان پیش از او می زیسته ، به پیکی از نسل جدید متوسل می شود. پیک باید پیغام شاعر را به مختومقلی برسا ند. پیغام ، توصیف کابوس شبانگاهی شاعر است که برای تفسیر و تعبیر آن از مختومقلی کمک می خواهد ، زیرا می داند که این فضا ( کابوس) برای او آشناست.

شخصیت پردازی :

در این داستان ، با سه شخصیت اصلی رو به رو هستیم:

«شاعر» در مقام فرستنده ی پیغام و آغازگر عمل در داستان ماست. او به دنبال واقعیت است و کشف راز یک رؤیا. گویا دغدغه ای نه شخصی ، که مردمی او را می آزارد.

«ماهان» در جایگاه پیک ، که نماینده ی نسل حاضر و دونسل پس از شاعر است. او در واقع از آن رو برای بردن پیغام انتخاب می شود که به گونه ای با دغدغه های پدران خود آشنا شود.

«مختومقلی» به عنوان گیرنده ی پیغام و تمام کننده ی داستان که در هیئت پیری دنیا دیده ، تصویر می شود. او اندامی فرتوت و تکیده دارد و گوش هایش کمی سنگین شده است. ضعف جسمی او تنها پیامد پیری او نیست ، که بر اثر به دوش کشیدن بار غصه ی مردمش بدان مبتلا گشته است.

همچنین در کنار این شخصیت های اصلی ، اشخاص فرعی نیز دیده می شوند، همچون«پدران» که در هیئت مردگان جلوه می کنند و نمادی از نسل گذشته اند.

در پرداخت شخصیتی این اثر ، نکته ی قابل تامل این است که در نیمه های داستان ، مخاطب ، شاهد جایگزینی تدریجی شخصیت مختومقلی به جای ماهان است تا آن جا که از میانه ی شعر به نظرش می رسد شاعر به صورتی رو در رو با مختومقلی در گفت و گوست و کم کم حضور ماهان در ذهن او کم رنگ می شود. گویی ماهان بهانه ای است که او سر صحبت را با مختومقلی باز کند.

صحنه پردازی ، فضا سازی، رنگ و نماد :

نخستین صحنه ای که در این شعر ، تصویر شده است ، سکوی خانه ای است در کوچه ای قدیمی که مختومقلی بر روی آن نشسته است.(2)

سپس وارد فضایی می شویم که رؤیای شاعر در آن می گذرد: گورستانی بی تاریخ و پس از آن مدخل سردابی تاریک ؛ فضایی که به خودی خود به خواننده می گوید در طول داستان چه چیز را خواهد دید.

«رابرت لویی استیونسن» می گوید: «بعضی از مکان ها ، آشکارا سخن می گویند ، مثلا بعضی از باغ های سرد و مرطوب ، عملاً قتل را می طلبد. برخی از خانه های متروک و قدیمی ، طالب شبح زدگی و ارواح هستند و بعضی از سواحل ، گویی برای کشتی شکستگی کنار کذاشته شده اند.»

رنگ سیاهی ، رنگ غالب در فضای این شعر است ؛ سیاهی شب ، سیاهی سردابه و سیاهی گورستان. همچنین کاربرد ویژه ی واژه ی «شب» را می توان به وضوح در این شعر دید:

این چه پیغام پر از رمز پر از رازی ا ست
که کشد عربده بی گفتار

این چنین از تک کابوس شبان من ؟

ویا:

خواب می بینم
چند تن مردیم
در ظلمت قیرین شبانگاهی.

ویا:

شب پر رازی است

ظلماتی راکد.

شاملو که استادی چیره دست در واژه سازی است ، از «شب» ترکیباتی می سازد و به راحتی به مفهومی که در ذهن دارد می رسد و خواننده را نیز به آن مفهوم می رساند :

شب نهادانی از قعر قرون آمده اند.

و چه استادانه انسان های تیره دل را با واژه ی ترکیبی «شب نهادان» به تصویر می کشد .

«پیغام» همانند تابلویی است که الفاظ و معانی در آن نقاشی و رنگ شده اند:

مشعلی می افروزم

می خزم در سرداب

و بدان منظر خوف
چشم برمی دوزم :
خفته بر چربی و پوسیدگی یِ تیره مغاک
پدران را می بینم یک یک
مرده و خاک شده ،
استخوان ها از گوشت
رفته و پاک شده .
چشم ها شان را می بینم تنها
که هنوز
زنده است و نگران می گردد
درته کا سه ی ِ خشکیده ی ِ خویش .

گفت و گو ( دیالوگ) :

سراسر شعر ، گفت و گویی یک طرفه است که شاعر با مخاطب های ذهنی خود دارد ؛ ماهان و مختومقلی. از آغاز تا پایان شعر ، نه پاسخی از ماهان می شنویم و نه از مختومقلی. در حقیقت ، شاعر پرسشی را مطرح می کند و خود در لابه لای کلامش به آن پاسخ می دهد. اما او می خواهد این پاسخ را از زبان مختومقلی بشنود .

شاید این رویا اخطاری باشد ،
شاید این رویا می گوید کفاره ی نادانی ما چندان سنگین است
که به جبرانش دیری باید
هر زمان منتظر فاجعه ای دیگر باشیم .

-------------------

1-میر صادقی ، جمال . عناصر داستان . تهران . انتشارات شفا . چاپ دوم1367 . ص 17 .

2- این گونه خانه ها اغلب مربوط به معماری شهری قدیم بوده است و آن هم بیشتر در نواحی مرکزی ایران . در منطقه ی ترکمن صحرا که مردم معمولا در آلاچیق زندگی می کردند ، این گونه خانه ها را نمی توان دید.شاملو در ذهن خود ، مختومقلی را از زمان گذشته به حال و از ترکمن صحرا به محل زندگی خود آورده است


برگرفته از شماره جدید (33) فصلنامه یاپراق


http://www.yaprakpress.com