در سال 1320 شمسی که روسها قسمت‏ شمالی ایران را اشغال کردند برای مدتی‏ ناامنی درین منطقه ظاهر شد و افرادی چون‏ خوجو و پیخی کوله و قوربو و بایجی قارقا به راهزنی مشغول شدند.حدود دو ماه بعد از حمله‏ی روسها سرهنگ شمرو به منطقه‏ی‏ گوکلان آمد و تمام بزرگان و خانهای محلی‏ را به پیشکمر دعوت نمود و به آنان گفت‏ در وضعیت فعلی دولت قادر نیست درین‏ منطقه امنیت برقرار کند و این کار باید به‏ همت خود شما انجام گیرد و خود شما باید حافظ شرف خود و امنیت این منطقه باشید.

بنابراین شما از میان خود شخصی را بعنوان‏ رهبر انتخاب کنید تا وظیفه‏ی نیروهای‏ دولتی را انجام دهد و ما به آن شخص‏ منتخب در ظرف 48 ساعت درجه و لباس‏ استواری را آماده میکنیم. بعد از آن‏ پیشنهاد،خوانین پدر مرا بعنوان رهبر برگزیدندو پدرم 35 نفر را که همه منسوب‏ بیکدیگر بودیم تا از مقام او حمایت شود بعنوان ژاندارم تعیین کرد و پس از 48 ساعت‏ موعود درجه و لباس و سلاح که تفنگ و مسلسل‏ سبک بود رسید مادر همان‏روزها یاغیان و راهزنان که در بالا از آنان اسم برده شده‏ است دستگیر نموده به مرکز تحویل دادیم‏ و در منطقه‏ی خود امنیت را برقرار نمودیم.

دیگر از خاطراتم مربوط به تشریف‏ فرمایی اعلیحضرت رضا شاه کبیر است که‏ گاهگاهی به مینودشت می‏آمدند.

دو ماه قبل از تشریف‏فرمائی خبر میدادند که باید لااقل دو دستگاه ساختمان‏ در مینودشت بنا کنیم و در هنگام‏ تشریف‏ فرمائی با همسران خود به استقبال‏ برویم. شاهنشاه فقید که از اقدامات مهم او رفع حجاب بود میخواست بدینوسیله زنان‏ ترکمن نیز حجاب را کنار زده از حقوق اجتماعی‏ بهره‏مند گردند. همچنین علاقه‏ی او به ایجاد ساختمان میرساند که مشار الیه علاقمندی‏ شدیدی به آبادانی ایران داشته‏اند. در سال1313 در موقع تشریف‏ فرمائی ما با همسران‏ خود صف بستیم. قبل از رسیدن ایشان چند ماشین‏ پر از سرباز که آنان را جان‏پناه میگفتند ساختمان‏ را بازرسی کردند و حدود یکساعت قبل از ورود اعلیحضرت آنجا را ترک گفتند. پس‏ از چندی اعلیحضرت رضا شاه با ولیعهد که‏ که شاهنشاه آریامهر باشند از اتومبیل پیاده‏ شدند و با پای پیاده تا ساختمان جدید الاحداث‏ آمدند و از ساختمان جدید بازدید بعمل‏ آورد.

در یکی ازین بازدیدها اعلیحضرت‏ از فعالیت نایب صادق خان در ایجاد ساختمان- های جدید خرسند شده برای ابراز رضایت‏ خود یک مشت طلا به نایب صادق خان داد و همان شب در یک اطاق معمولی شب را به‏ صبح رسانید ولی تا رسیدن سال بعد نایب‏ صادق خان به علتی که برایم معلوم نیست،از سرپرستی املاک گوکلان برکنار شد.در این‏ تشریف‏فرمایی‏ها رضا شاه کبیر ما را تشویق‏ می‏کردند که به کشت پنبه و کنف و کرچک‏ و... همت کنیم و برای پیشبرد این هدف‏ و برای بدست آوردن محصول بیشتر کارشناسائی‏ در اختیار ما گذاشته بودند این کارشناسان به تمام‏ مزارع سرکشی می‏کردند و ما را راهنمائی‏ می نمودند. ما در آنموقع ساختن ابنیه‏ی جدید و کشت محصولاتی چون پنبه و... را سرسری‏ می‏گرفتیم و از فواید آتی آن خبری نداشتیم‏ باوجود این به آن عمل می‏کردیم و حال‏ می‏بینیم همه‏ی آن دستورات به نفع خودمان‏ بوده است و اهمیت آنها را درین دوره بیشتر درک می‏کنیم و افسوس می‏خوریم که فعالیت‏ ما در آن زمان مثل فعالیت‏هاییکه امروز داریم‏ نبوده است.

دیگر از خاطره‏هایم مربوط به عده‏ای‏ از مهاجرین خیوه‏ای است که در منطقه‏ی‏ ما خیال غارت داشته‏اند.

یکروز که در گنبد کاوس بودم گوکی‏ صوفی یکی از تجار گنبد که شنیده بود من‏ در گنبد هستم،به دنبال من آدم فرستاده بود وقتیکه به حضورش رسیدم سلام داد و او جواب سلام مرا داد و پرسید آیا تو پسر کردی‏ ملا هستی؟ جواب دادم آری.

سپس مرا به پشت دکان و جایی که‏ شخص ثالثی سخنان او را نشنود برد و گفت‏ عده‏ای از خیوه‏ای‏ها خیال دارند به ‏آبادی‏ شما و حاجی سیدی و حاجی اراز محمد خان‏ حمله نماینده و پس از غارت این آبادیها همانشب این منطقه را ترک نمایند. و تو اکنون‏ بدون تلف کردن وقت برو و این خبر را به‏ پدرت برسان تا آنان آماده‏ی این خطر باشند و نباید بین راه و یا در گنبد درباره‏ی این‏ موضوع با کسی سخن بگویی. من بمحض‏ شنیدن این خبر کارهای خود را در گنبد ناتمام گذاشته به سوی چاقربش قارداش یعنی‏ آبادی خودمان،شتافتم وقتیکه به چاقربش‏ قارداش رسیدم متوجه شدم که پدرم به مینو دشت رفته‏اند و برادرم فرامان درآبادی بود. موضوع را با او در میان گذاشتم و چون معلوم‏ نبود که پدرم کی از مینودشت برمیگردد،چاره را در این دیدیم که به مینودشت رفته پدر را هم دیده موضوع را با نایب صادق خان در میان‏ بگذاریم. اما او در آنجا نبود و ما به‏ حسابدار او که آقای شرر نامداشت گفتیم و یادداشتی درباره آن موضوع برای نایب‏ صادق خان نوشته به آقای شرر دادیم تا بمحض رسیدن،آنرا به وی بدهد.فردای‏ آنروز نایب صادق خان آمد و پس از اطلاع‏ از موضوع،نایب حسنخان را از کلاله خواست در آنموقع خیوه‏ای‏ها تفنگهای خود را در نیزارها و پشت مساکن درآبادی دارا (داراآباد) مخفی کرده بودند تا در سر فرصت‏ بتوانند از آن استفاده کنند همچنین در همان ایام خیوه‏ای‏ها چهار نفر را که از عطاها و ایگدرها بودند و برای سرکشی‏ مادیان‏ها رفته بودند،در نزدیکی چشمه‏ی‏ آرتق (آرتق چشمه‏سی) غافلگیر نموده سه‏ نفر آنان را خفه می‏کنند ولی یکی موفق به‏ فرار می‏شود. وقتیکه این خبر به گوش عطاها که مرجان خان در رأس آنها بود می‏رسد بی‏اندازه اندوهگین و خشمگین می‏شوند.

از طرفی دیگر نایب صادق خان و نایب حسنخان و پدرم کردی ملا بفکر پایان‏ دادن به یاغیگری خیوه‏ایها می‏افتند.نایب‏ صادق خان وانمود کرد که از نقشه‏ی خیوه‏ایها بی‏خبر است و بهمین جهت تمام آنان را به‏ چاقربش قارداش دعوت کرد. آنان که از نقشه‏ی ما بی‏خبر بودند،این دعوت را پذیرا شدند و بمحض اینکه آنان رسیدند ایشان‏ را دستگیر نمودیم،بعد از دستگیری آنان‏ اطلاع یافتیم که تفنک‏های خود را در نیزار ها و پشت مساکن ‏آبادی داراوا (داراآباد) مخفی کرده‏اند. پدرم با افراد خود که سی‏ نفر بودیم به کاوش آن تفنک‏های پنهان شده‏ پرداختیم و آنها را یافته به نایب صادق خان‏ تحویل دادیم و بدینترتیب به آن مسئله خاتمه‏ داده شد.

خاطره‏ی دیگرم مربوط به شاهپور فقید علیرضا پهلوی است.او کسی بود که‏ برای اولین بار کشاورزی مکانیزه را در این‏ منطقه پی‏ریزی کرد.

در سال 1330 او که در خوجه لار گندم و جو می‏کاشت برای اولین بار تراکتور آورد و خود سوار بر آن شده به شخم کردن‏ زمین پرداخت. می‏خواست بدینوسیله مردم‏ را تشویق به این کار نماید و با اینکه خود شاهزاده بود اینکار را عار ندانسته دست‏ به این اعمال میزد و در فصل درو نیز برای‏ اولین برا کمباین آورد و خود به درو کردن‏ پرداخت تا مردم از کار وی عبرت بگیرند.  میدانیم که از آن زمان ببعد کشاورزی این‏ منطقه و سرتاسر دشت مکانیزه شده است.

از جدیدترین خاطره‏هایم زیارت‏ شاهنشاه آریامهر از نزدیک میباشد که آن در سال 1345 شمسی یعنی در جشن بیست و پنجمین سال شاهنشاهی ایشان در کاخ گلستان‏ انجام گرفت.

 

تهیه و تنظیم از عبدالقادیر آهنگری

منبع:مجله خاطره وحید، مهر 1353، شماره 36