خاطره های من ( حاجی قربانگلدی سعدی) تهیه کننده: عبد القادیر آهنگری
در سال 1320 شمسی که روسها قسمت شمالی ایران را اشغال کردند برای مدتی ناامنی درین منطقه ظاهر شد و افرادی چون خوجو و پیخی کوله و قوربو و بایجی قارقا به راهزنی مشغول شدند.حدود دو ماه بعد از حملهی روسها سرهنگ شمرو به منطقهی گوکلان آمد و تمام بزرگان و خانهای محلی را به پیشکمر دعوت نمود و به آنان گفت در وضعیت فعلی دولت قادر نیست درین منطقه امنیت برقرار کند و این کار باید به همت خود شما انجام گیرد و خود شما باید حافظ شرف خود و امنیت این منطقه باشید.
بنابراین شما از میان خود شخصی را بعنوان رهبر انتخاب کنید تا وظیفهی نیروهای دولتی را انجام دهد و ما به آن شخص منتخب در ظرف 48 ساعت درجه و لباس استواری را آماده میکنیم. بعد از آن پیشنهاد،خوانین پدر مرا بعنوان رهبر برگزیدندو پدرم 35 نفر را که همه منسوب بیکدیگر بودیم تا از مقام او حمایت شود بعنوان ژاندارم تعیین کرد و پس از 48 ساعت موعود درجه و لباس و سلاح که تفنگ و مسلسل سبک بود رسید مادر همانروزها یاغیان و راهزنان که در بالا از آنان اسم برده شده است دستگیر نموده به مرکز تحویل دادیم و در منطقهی خود امنیت را برقرار نمودیم.
دیگر از خاطراتم مربوط به تشریف فرمایی اعلیحضرت رضا شاه کبیر است که گاهگاهی به مینودشت میآمدند.
دو ماه قبل از تشریففرمائی خبر میدادند که باید لااقل دو دستگاه ساختمان در مینودشت بنا کنیم و در هنگام تشریف فرمائی با همسران خود به استقبال برویم. شاهنشاه فقید که از اقدامات مهم او رفع حجاب بود میخواست بدینوسیله زنان ترکمن نیز حجاب را کنار زده از حقوق اجتماعی بهرهمند گردند. همچنین علاقهی او به ایجاد ساختمان میرساند که مشار الیه علاقمندی شدیدی به آبادانی ایران داشتهاند. در سال1313 در موقع تشریف فرمائی ما با همسران خود صف بستیم. قبل از رسیدن ایشان چند ماشین پر از سرباز که آنان را جانپناه میگفتند ساختمان را بازرسی کردند و حدود یکساعت قبل از ورود اعلیحضرت آنجا را ترک گفتند. پس از چندی اعلیحضرت رضا شاه با ولیعهد که که شاهنشاه آریامهر باشند از اتومبیل پیاده شدند و با پای پیاده تا ساختمان جدید الاحداث آمدند و از ساختمان جدید بازدید بعمل آورد.
در یکی ازین بازدیدها اعلیحضرت از فعالیت نایب صادق خان در ایجاد ساختمان- های جدید خرسند شده برای ابراز رضایت خود یک مشت طلا به نایب صادق خان داد و همان شب در یک اطاق معمولی شب را به صبح رسانید ولی تا رسیدن سال بعد نایب صادق خان به علتی که برایم معلوم نیست،از سرپرستی املاک گوکلان برکنار شد.در این تشریففرماییها رضا شاه کبیر ما را تشویق میکردند که به کشت پنبه و کنف و کرچک و... همت کنیم و برای پیشبرد این هدف و برای بدست آوردن محصول بیشتر کارشناسائی در اختیار ما گذاشته بودند این کارشناسان به تمام مزارع سرکشی میکردند و ما را راهنمائی می نمودند. ما در آنموقع ساختن ابنیهی جدید و کشت محصولاتی چون پنبه و... را سرسری میگرفتیم و از فواید آتی آن خبری نداشتیم باوجود این به آن عمل میکردیم و حال میبینیم همهی آن دستورات به نفع خودمان بوده است و اهمیت آنها را درین دوره بیشتر درک میکنیم و افسوس میخوریم که فعالیت ما در آن زمان مثل فعالیتهاییکه امروز داریم نبوده است.
دیگر از خاطرههایم مربوط به عدهای از مهاجرین خیوهای است که در منطقهی ما خیال غارت داشتهاند.
یکروز که در گنبد کاوس بودم گوکی صوفی یکی از تجار گنبد که شنیده بود من در گنبد هستم،به دنبال من آدم فرستاده بود وقتیکه به حضورش رسیدم سلام داد و او جواب سلام مرا داد و پرسید آیا تو پسر کردی ملا هستی؟ جواب دادم آری.
سپس مرا به پشت دکان و جایی که شخص ثالثی سخنان او را نشنود برد و گفت عدهای از خیوهایها خیال دارند به آبادی شما و حاجی سیدی و حاجی اراز محمد خان حمله نماینده و پس از غارت این آبادیها همانشب این منطقه را ترک نمایند. و تو اکنون بدون تلف کردن وقت برو و این خبر را به پدرت برسان تا آنان آمادهی این خطر باشند و نباید بین راه و یا در گنبد دربارهی این موضوع با کسی سخن بگویی. من بمحض شنیدن این خبر کارهای خود را در گنبد ناتمام گذاشته به سوی چاقربش قارداش یعنی آبادی خودمان،شتافتم وقتیکه به چاقربش قارداش رسیدم متوجه شدم که پدرم به مینو دشت رفتهاند و برادرم فرامان درآبادی بود. موضوع را با او در میان گذاشتم و چون معلوم نبود که پدرم کی از مینودشت برمیگردد،چاره را در این دیدیم که به مینودشت رفته پدر را هم دیده موضوع را با نایب صادق خان در میان بگذاریم. اما او در آنجا نبود و ما به حسابدار او که آقای شرر نامداشت گفتیم و یادداشتی درباره آن موضوع برای نایب صادق خان نوشته به آقای شرر دادیم تا بمحض رسیدن،آنرا به وی بدهد.فردای آنروز نایب صادق خان آمد و پس از اطلاع از موضوع،نایب حسنخان را از کلاله خواست در آنموقع خیوهایها تفنگهای خود را در نیزارها و پشت مساکن درآبادی دارا (داراآباد) مخفی کرده بودند تا در سر فرصت بتوانند از آن استفاده کنند همچنین در همان ایام خیوهایها چهار نفر را که از عطاها و ایگدرها بودند و برای سرکشی مادیانها رفته بودند،در نزدیکی چشمهی آرتق (آرتق چشمهسی) غافلگیر نموده سه نفر آنان را خفه میکنند ولی یکی موفق به فرار میشود. وقتیکه این خبر به گوش عطاها که مرجان خان در رأس آنها بود میرسد بیاندازه اندوهگین و خشمگین میشوند.
از طرفی دیگر نایب صادق خان و نایب حسنخان و پدرم کردی ملا بفکر پایان دادن به یاغیگری خیوهایها میافتند.نایب صادق خان وانمود کرد که از نقشهی خیوهایها بیخبر است و بهمین جهت تمام آنان را به چاقربش قارداش دعوت کرد. آنان که از نقشهی ما بیخبر بودند،این دعوت را پذیرا شدند و بمحض اینکه آنان رسیدند ایشان را دستگیر نمودیم،بعد از دستگیری آنان اطلاع یافتیم که تفنکهای خود را در نیزار ها و پشت مساکن آبادی داراوا (داراآباد) مخفی کردهاند. پدرم با افراد خود که سی نفر بودیم به کاوش آن تفنکهای پنهان شده پرداختیم و آنها را یافته به نایب صادق خان تحویل دادیم و بدینترتیب به آن مسئله خاتمه داده شد.
خاطرهی دیگرم مربوط به شاهپور فقید علیرضا پهلوی است.او کسی بود که برای اولین بار کشاورزی مکانیزه را در این منطقه پیریزی کرد.
در سال 1330 او که در خوجه لار گندم و جو میکاشت برای اولین بار تراکتور آورد و خود سوار بر آن شده به شخم کردن زمین پرداخت. میخواست بدینوسیله مردم را تشویق به این کار نماید و با اینکه خود شاهزاده بود اینکار را عار ندانسته دست به این اعمال میزد و در فصل درو نیز برای اولین برا کمباین آورد و خود به درو کردن پرداخت تا مردم از کار وی عبرت بگیرند. میدانیم که از آن زمان ببعد کشاورزی این منطقه و سرتاسر دشت مکانیزه شده است.
از جدیدترین خاطرههایم زیارت شاهنشاه آریامهر از نزدیک میباشد که آن در سال 1345 شمسی یعنی در جشن بیست و پنجمین سال شاهنشاهی ایشان در کاخ گلستان انجام گرفت.
تهیه و تنظیم از عبدالقادیر آهنگری
منبع:مجله خاطره وحید، مهر 1353، شماره 36