نقّالي سازمان اسنادو کتابخانه ملّی جمهوری اسلامی ایران
نقّالي. نقالي در لغت به معني كار و پيشه نقال است كه كالا يا چيزي را از جايي بهجايي ديگر نقل ميكند يا ميبرد، اما در اصطلاح به پيشه و هنر كسي گويند كه داستانها و واقعههاي هيجانانگيز و جذابي را كه شنيده يا خوانده است براي سرگرم كردن مردم نقل و بيان كند. اين داستانگزار يا قصهگوي هنرمند را اصطلاحآ نقّال ميگويند. واژههاي نقال و نقالي به مفهوم اصطلاحي آنها احتمالا از دوره قاجار در زبان و ادبيات فارسي كاربرد يافته، چون اين اصطلاحها در متنهاي تاريخي و ادبي و لغتنامههاي فارسي پيش از آن نيامدهاند.
نقالي يك جريان فرهنگي است كه از زمانهاي دور در جامعه ايران رواج داشته است. نقالان داستانهايي از حماسههاي قومي، ملي، ديني، و واقعههاي تاريخي و شبه تاريخي و مذهبي را با كلامي سنجيده و آهنگين و بياني گرم و رسا در ميان جمع مردم و در فضاهاي عمومي يا محفلهاي خصوصي نقل و روايت ميكنند.
نقالان در نقل داستانها و بازنمايي واقعههاي داستان و القاي رخدادهاي هيجانانگيز، استعداد و هنر فراواني داشتند و در شيوه بيان، طرز نمايش واقعهها، و تقليد حركات و رفتار صاحب ذوق و هنر بودند. آنان ميدانستند كه در هر مجلسِ نقل، به اقتضاي شعور فرهنگي جماعت مجلس، چگونه سخن بگويند و تقليد درآورند.در نقل روايتها به بداههپردازي و زبانآوري ميپرداختند و موضوعهاي داستان را با پند و اندرز و مَثَل، و شوخي و لطيفه ميآميختند و در نشان دادن شخصيتهاي داستان، بازي و تقليد درميآوردند (88:2).
بخش بزرگي از ميراث فرهنگي ـ ادبي ايران كه امروز بهصورت مكتوب، به ما رسيده، داستانها و افسانههايي هستند كه از زبان و بيان اين نقالان شنيده و نوشته شده است. اين داستانها مجموعه "ادبيات نقالي" ما را در تاريخ ادب ايران پديد آوردهاند.
تاريخچه. تاريخچه نقالي را ميتوان در دو دوره پيش از اسلام و دوره اسلامي بررسي كرد:
الف. دوره پيش از اسلام. در ايران باستان خنياگران دورهگردي بودند كه با نواي ساز و آواز قصهخواني ميكردند. گزنفون به رواج هنر تصنيفخواني و قصهگويي اين خنياگران در دوره هخامنشي اشاره ميكند (19: 4). در دوره اشكاني خنياگراني را كه داستانهاي حماسي و رزمي براي مردم نقل ميكردند "گوسان" ميناميدند. سندي به زبان پارتي (اشكاني) هنر گوسانها را در مدح پادشاهان و قهرمانان باستان نشان ميدهد. اين سند را نشانهاي از نقش پارتيها در نگهداشت سنتهاي ملي ايران دانستهاند و احتمال دادهاند كه افسانههاي كهن به كمك اين خنياگران گردآوري ميشدهاند. اسطورهاي نيز نقش خنياگران را در قصهگويي نشان ميدهد. بنابراين، اسطوره زال، پدر رستم، به خنياگران سفارش ميكند كه "پهلواني سرود" براي رستم جوان بخوانند تا رستم با شنيدن آنها براي مبارزه در ميدان كارزار پرورده شود.
در دوره ساساني نيز خنياگراني بودند كه حماسهها و داستانهاي قومي و ملي را با آواز و نغمه ساز براي مردم ميخواندند. بهرام چوبين، سردار ساساني، در شب پيش از رفتن به كارزار خنياگري را فرا ميخواند تا برايش حماسه هفتخوان اسفنديار و رنجهاي او را در قلعه برنجين[1] بخواند (3: 757، 762، 767). باربد، نوازنده و خواننده نامي دربار خسرو پرويز ساساني (پادشاهي 590-627م.)، يكي از خنياگران داستانگزار بود. از جمله تصنيفهايي كه او ميخواند "پسران ديو و فتوحات و مجالس خسرو" بود (9: 164).
نويسنده تاريخ بخارا به اين دسته از خنياگران يا قوّالان داستانگو در جامعه بخارائيان دوره پيش از اسلام اشاره ميكند. او مينويسد اين هنرمندان سرودهايي را در سوگ كشتن سياووش ميخواندند كه آن سرودها را "گريستن مغان" نام نهاده بودند (23: 24، 33).
اين خنياگران قصهگو به سرزمينهاي ديگر هم ميرفتند و داستانهاي حماسي و پهلواني ايرانيان را براي مردم بيان و نقل ميكردند. بنابر گزارشهاي تاريخي، پيش از آنكه نهضت اسلامي در مكه شكل بگيرد، نصربنحارث، خالوزاده پيامبر، هر بار كه براي تجارت به حيره ميرفت طومارهايي از داستانهاي پهلواني ايرانيان، مانند رستم و اسفنديار را ميخريد و به مكه ميبرد و براي مردم قبيلهاش ميخواند (7: 10-11).
ب. دوره اسلامي. در نخستين سدههاي اسلامي راويان و دهقانان، كه گروه اجتماعي زميندار بودند، روايتكننده داستانهاي پهلواني و رزمي كهن ايراني نيز بودند. فردوسي از تني چند از اين دهقانان پير كه راوي و گردآورنده داستانهاي رستم و خاندان گرشاسب و داستانهاي قهرماني ديگر بودند، ياد ميكند (14: 74-88). در اين زمان قصهخواناني نيز بودند كه نقل قصه را با نواي ساز همراه ميكردند. حكايت قصهگويي مروزي در قرن سوم هجري كه پس از نقل هر قصه تنبورش را برميگرفت و نغمههايي شاد بر سازش مينواخت، نمونهاي از همراهي ساز و آواز با قصهخواني است(4: ج2، ص133-134).
در سدههاي پنجم و ششم هجري دو دسته داستانگزار براي مردم نقل ميگفتند؛ يك دسته داستانگزاران سني مذهب بودند كه همراه نقل داستانهاي اسطورهاي و حماسي ايران فضايل خلفاي راشدين را هم بيان ميكردند؛ اينان را فضايلي ميخواندند. دسته ديگر، داستانگزاران شيعه بودند كه فقط داستان واقعههاي جنگها و دلاوريهاي اميرمؤمنان علي (ع) را نقل ميكردند، و در منقبت و مدح او و پيامبر و خاندان نبوت شعر ميخواندند؛ اينان را هم مناقبي ميناميدند. دستههاي فضايليخوان با نقل حماسههايي از رستم و سهراب و اسفنديار و كاووس و زال در سر چهارسوهاي بازار و گذرگاهها (16: 767) رسم نقل داستانهاي پهلواني؛ و دستههاي مناقبيخوان با نقل جنگها و پهلوانيهاي علي (ع) و روايات مربوط به اهل بيت او، رسم نقل داستانهاي مذهبي را در فرهنگ نقالي ايران بنياد نهادند و شيوع بخشيدند (15: ج 1، ص بيست و يك).
نقالي يا قصهخواني همچنان ادامه يافت تا به دوره صفوي رسيد. در اين دوره (907-1148ق.)، موضوع داستانهاي نقالان بر گرد داستانهاي شبه تاريخي ــ ملي و شبه تاريخي ــ مذهبي و اسطورهها و حماسهها و داستانهاي شاهنامه ميگشت. داستانهايي درباره ابومسلم مروزي (پهلوان ايراني كه در قرن دوم هجري عليه بيدادگري حكومتگران اموي قيام كرد)، حمزه (به روايتي حمزه پسر آذرك سيستاني كه بر كارگزار خليفه عباسي شوريد، و به روايتي ديگر سيدالشهدا حمزه عموي پيغمبر)، و اسكندر (سردار و جهانگشاي مقدوني) و، بهويژه داستانهاي شاهنامه و برخي داستاننامههاي مذهبي، از رايجترين قصههاي زبانگرد نقالان بودند.
در دوره صفوي، داستانگزاري و قصهگويي از جمله هنرهاي معركهگيران به شمار ميآمد و داستانگويان و قصهخوانان را از "ارباب معركه" ميشناختند. در اين زمان، مناقبخوانان را كه پيوسته "مناقب اهل بيت" ميخواندند، مداح ميناميدند. مداحان از لحاظ نوع سخن به سه دسته تقسيم ميشدند: سادهخوانان، كه مدح را به نظم ميخواندند؛ غرّاخوانان، كه داستانها را به نثر نقل ميكردند؛ و مرصّعخوانان، كه به نظم و نثر مداحي ميكردند. "قصهخوان" و "افسانهگوي" نيز كساني بودند كه در احوال گذشتگان و غرايب و عجايب زندگي آنان و زوال ملك و مال سلاطين قصه ميگفتند. قصهخوانان دو دسته بودند: يك دسته قصهخواناني كه حكايت و افسانه ميگفتند و دسته ديگر قصهخواناني كه حكايتها و افسانهها را به نظم ميخواندند يا به اصطلاح "نظمخواني" ميكردند(18: 280، 286، 302، 304).
در دوره قاجار، قصهخواني رشد و بالندگي فراوان يافت و همچنان تا نخستين دهههاي قرن چهاردهم ش. شكوفايي داشت. نقالان اين دوره، بهويژه نقالان دربار شاهان و اميران، بايد "با خبر از تواريخ، مستحضر از اخبار و اشعار و نوادر و نكات، و دقيقهياب و نكتهسنج" ميبودند. از ويژگيهاي نقال خوب، ورزيدگي او در هنرهاي كلامي و تقليدي بود. "قصهخوانان ايشان كه به شخص واحد در حين تقرير حكايات مجلسي هستند بالتمام، زيرا كه تبديل حركات و تغيير آواز به مقتضاي حالت اشخاص مختلفه در حالات عديده مثل غضب و حلم و عقل و عشق و سرور و غم، سلطنت و گدايي، امارت و چاكري، عاشقي و معشوقي، فرمانبري و فرمانروايي در يك شخص واحد" جمعاند (21: ج 2، ص 282).
در همين دوره، در حوزههاي جغرافيايي و فرهنگي مختلف ايران، قصهخواناني بودند كه داستانهاي حماسي قومي ـ محلي خود را همراه حماسههاي شاهنامه به نثر و نظم و با ساز و آواز يا بدون آن، براي مردم نقل ميكردند. اين قصهگويان كه پيامد همان خنياگران قصهگوي دوران كهن ايران بودند تا چندي پيش در ميان مردم ايلها و روستاها و شهرها هنرنمايي ميكردند. براي نمونه ميتوان به "دِنگْ بِژ"ها يا نوازندگان قصهخوان دورهگرد، و "چِروُك بِژ"ها يا نقالان، در ميان كُردها اشاره كرد (26: 118). در ميان كُردها نقالاني هم بودند كه شعرهاي غنايي يا حماسي كُردي را با آواز ميخواندند. اين نوع اشعار را به كُردي "لاوْژْ" مينامند. نقالان لاوژخوان زماني كه در ده بودند به خانه خانها و بزرگان آبادي ميرفتند و شبها براي آنان حماسه ميخواندند. زماني هم كه به شهرهاي كردنشين ميرفتند، در قهوهخانههاي شهر براي مردم حماسهخواني ميكردند (25: 538، 564).
در ميان آذربايجانيها قصهگويي كار عاشيقها بود. عاشيقها گروهي داستانگزار بودند كه با نواختن ساز و خواندن آواز، داستانهاي قهرمانان قومي و محلي را براي مردم بازگو ميكردند. عاشيقها در مجالس بزم و شادي مردم و در قهوهخانههاي شهرها و روستاهاي آذربايجان با نقل داستان و نواي ساز و آواز، مردم را سرگرم و دلشاد ميكردند.
جاي نقالي. در نخستين سدههاي آغاز دوره اسلامي قصهگويان دورهگرد هم در مساجد، كه جاي تجمع مسلمانان بود، قصههاي انبياي سلف و پادشاهان قديم را براي مردم بيان ميكردند؛ و هم در كوچه و بازار همچنان معركه خود را برپا ميكردند و بهنقل قصه ميپرداختند(10: ج1،ص450). اين روش معركهگيري و قصهگويي را قصاصان و نقالان تا دوره صفوي، حتي پس از شكلگيري نهاد قهوهخانه در ايران، ادامه دادند و در جاهاي تجمع مردم بساط ميافكندند و به نقالي ميپرداختند. فضاها و معابر عمومي مانند ميدانها، سرگذرها، چهارسوهاي بازار، سراها، كاروانسراها، صحن مسجدها، و زيارتگاهها و تكيهها مكانهاي قصهگويي اين معركهگيران بود. مثلا، سيدكمالالدين سدهي، معروف به طاهر عليشاه، از نقالان عهد شاهعباس اول، عصرها در زيرگذر بازار مسجد جامع عتيق اصفهان برزونامه ميخواند. يا اسداله حجّار عصرها در بخش شرقي صحن مسجد شاه (مسجد امام كنوني) داستانهاي مذهبي ميخواند. همچنين مرشد جعفر پاقلعهاي نزديك امامزاده اسماعيل، در محله قديم قلعه طَبَرك اصفهان شاهنامه ميخواند. حاجرضا حبيبآبادي براي نخستينبار شاهنامهخواني در تكيه را در تكيه حمام خانم (تكيهاي كه مادرشاه تهماسب با يك حمام نزديك امامزاده يحيي در جنوب شرقي تهران ساخته بود)، در زمان شاه عباس اول (996-1038ق.) باب كرد. نقالاني هم در مشهد بودند كه در فضاهاي پيرامون صحن حضرت امام رضا (ع) شاهنامهخواني ميكردند (11: 13).
در دوره قاجار، نقالان و قصهگوياني در گوشههايي از ميدان نقش جهان اصفهان بساط ميانداختند و نقل ميگفتند (17: 158). حاجبابا مشكين، از نقالان و سخنوران نامي عهد فتحعليشاه، ابتدا در تكيه حمامخانم و بعد در ميدان پاقاپق (اعدام) و جلوخان مسجد شاه بازار تهران، شاهنامهخواني ميكرد (11: 14).
در عصر رونق قهوهخانه، از اوايل قرن يازدهم تا نخستين دهههاي قرن چهاردهم ش. شمار بزرگي از نقالان به اين نهاد روي آوردند و آن را پايگاه نقالي و شاهنامهخواني كردند. در اين دوره نسبتآ بلند، قهوهخانه نهاد فعالي در انتقال فرهنگ و ادب كهن ملي و مذهبي ايران به توده مردم بيسواد يا كم سواد بهشمار ميرفت؛ و در آموزش آداب زندگي گذشتگان، اخلاق، و منش پهلوانان و جوانمردان به افراد قهوهخانهرو، نقش مهمي داشت (2: 88).
گروهبندي نقالان. نقالان را برحسب نوع داستانهايي كه ميگفتند و چيرگي و ورزيدگيشان در نقل داستانها و بيان واقعهها ميتوان به سه دسته تقسيم كرد: نخست شاهنامهخوانان يا نقالاني كه فقط به نقل داستانهاي حماسي شاهنامه ميپرداختند و در شاهنامهخواني ورزيدگي داشتند؛ دوم نقالاني كه در نقل داستاننامههاي تاريخي ـ افسانهاي، مانند اسكندرنامه و ابومسلمنامه مهارت و چيرگي داشتند؛ و سوم مذهبيخوانان يا نقالاني كه داستانهاي ديني ـ مذهبي مانند حمزهنامه و حيدرنامه ميخواندند.
هريك از اين سه گروه اهل سخن را نيز ميتوان به دو دسته تقسيم كرد: يك دسته قصهخواناني كه از روي داستاننامهها و در حال نشسته نقل ميگرفتند و شعرها و واقعههاي داستانها را شرح و تفسير ميكردند. اين دسته از قصهخوانان را اصطلاحآ "نقال مجلسي" هم مينامند؛ دسته ديگر قصهخواناني كه داستانها را به كمك حافظه و سرپا و ايستاده نقل ميكردند. اين قصهخوانان با حركتهاي موزون نمايشي و بالا و پايين بردن و زيروبم كردن صدا و تقليد درآوردن، وقايع را براي مردم زنده و گيرا ميكردند. اين گروه قصهخوان را كه در واقع "مقامهخواني" ميكنند، اصطلاحآ، به مفهوم اخص كلمه، "نقال" مينامند (2: 87-88).
شوق و علاقه مردم به رفتن پاي نقل و شنيدن داستانهاي حماسي ملي، قومي، و ديني از زبان نقالان بر اعتبار هنر نقالي، بهعنوان يك هنر كلامي ـ نمايشي، در جامعه سنتي ايران افزود و بهكار نقالان رونق و درخشندگي ويژهاي بخشيد. شمار نقالان از دوره صفوي به اين سو بهتدريج افزايش پيدا كرد. ملااسد، ميرعبدالباقي، ملاعبدالرشيد، مولانا حيدر و مولانا محمد خورشيد اصفهاني از شمار قصهخوانان؛ و مولانا فتحي بيك، ملامؤمن مشهور به "يكه سوار"، ملا بيخودي جُنابادي، و مقيماي زركش از شمار شاهنامهخوانان دوره صفوي بودند. برخي از نقالان عهد صفوي، مانند ميرزا محمد فارس بواناتي به حمزهخواني، و حسينا صبوحي به شاهنامهخواني و حمزهخواني معروف بودند(1: ج1، 191؛ 24: 145، 307، 357، 379، 401).
از نقالان سرآمد و مشهور اوايل دوره قاجار به درويش صفر شيرازي و ملا آدينه اشاره كردهاند. درويش صفر در زمان آقامحمدخان و ملا آدينه در عهد فتحعليشاه قصهخواني و نقالي ميكردند (21: ج 2، ص 282). حاج حسين باباي مشكين، مرشد رحيم بلور، مرشد غلامحسين، و درويش مرحب نيز از جمله نقالان و شاهنامهخوانان برجسته دوره قاجار بودند. پاتوق يا پاچال نقل اين نقالان بيشتر قهوهخانههاي تهران بود.
از نقالان و شاهنامهخواناني كه تا چند دهه پيش زنده بودند و با دم گرم و آواي خوش خود مجلسآراي محفل انس قهوهخانهنشينان شهرهاي بزرگ ايران بودند، ميتوان مرشد عباس زريري معروف به "مرشد برزو"، مرشد روحالله شوقي، مرشد نادري، و مرشد غلام علي حقيقت را ياد كرد. هنوز هم تني چند از شاگردان استادان نقال، در شهر تهران و برخي از شهرهاي بزرگ ايران نقالي و شاهنامهخواني ميكنند (2: 89).
شاهان و اميران ايران نيز بعضآ قصهخوانان و نقالان خاص خود را داشتند. قصهخوانان درباري را از ميان زبدهترين نقالان معروف شهرها برميگزيدند. نام برخي از اين نقالان در نوشتههاي تاريخي و تذكرهها و سفرنامههاي سياحان خارجي و خاطرات و زندگينامههاي رجال ايران آمده است. مثلا ملا بيخودي جنابادي در مجلس شاه عباس اول شاهنامهخواني كرده بود (24: 307). ميرزاغياثالدين علي، ملقب به نقيبخان، از قصهخوانان دربار جلالالدين اكبرشاه پادشاه هند در قرن دهم هجري بود و تواريخ و قصص و حكايات و افسانههاي فارسي و هندي براي او ميخواند، ملااسدخان قصهخوان و ميرعبدالباقي قصهخوان در دربار حاكم قندهار در قرن يازدهم هجري قصه ميخواندند (13: ج 5، ص 1503). همچنين ميرزامحمدعلي نقيبالممالك، نقالباشي دربار و سازنده و پردازنده قصه اميرارسلان نامدار، قصهخوان مخصوص ناصرالدينشاه بود. او هم موسيقي ميدانست و هم آواز خوشي داشت و به هنگام قصهگويي چند بيتي را هم خورَند داستان با آواز و ساز ميخواند (20: 24).
طومارنگاري. قصهگويان پيش از دوره صفوي داستانهاي خود را در دفترهايي مينوشتند يا آنها را تقرير ميكردند و ديگران مينوشتند. اين داستاننامهها را "دفتر" و نقالاني را كه از روي اين دفترها قصه ميخواندند "دفترخوان" ميناميدند. مثلا فراهمآورنده داستان فيروزشاه (دارابنامه بيغمي)، يكي از قصاصان بهنام ميانه قرن هشتم و نهم هجري بود كه به محمود دفترخوان شهرت داشت. گزارنده داستان هم مولانا شيخ محمد مشهور به بيغمي بود (15: ج 1، ص بيست). بعدها برخي نقالان و داستانگزاران داستانهاي ساخته و پرداخته خود را روي نامههاي دراز و بلندي بهنام طومار مينوشتند، و يا ميگفتند و ديگران براي آنان مينوشتند. داستاننامههايي بهصورت طومار از اين گروه راويان و داستانگزاران بازمانده است. يكي از قديمترين اين طومارها، طوماري است درباره پهلوان محمود پورياي ولي، عارف و شاعر و پهلوان قرن هشتم ق.، اين طومار به عرض 17 سانتيمتر و طول 5/3 متر است و آن را در دوره صفوي نوشتهاند (6: 350).
امروزه، همه داستاننامههاي نقالان را كه در دفتر يا در طومار فراهم آمدهاند، اصطلاحآ طومار مينامند. سنت دفترنويسي يا طومارنگاري از قرن پنجم و ششم ق. تا چند دهه پيش ادامه داشته است. دارابنامه، سمك عيّار (از قرن ششم)، داستان فيروزشاه پسر داراب (از قرن هشتم) و تحريرهاي مختلف داستانهاي تاريخي ـ مذهبي اسكندرنامه، ابومسلمنامه، حمزهنامه، مختارنامه، و هفت لشكر (از قرن ششم به اينسو) و اميرارسلان نامدار (از قرن سيزدهم) از شمار اين دفترها يا طومارهاي قصه هستند.
شمار نقالان صاحب طومار، در سنجش با شمار نقالان، چندان زياد نبود. از نقالان نسبتآ قديمي صاحب طومار ميتوان به مرشد حسين اسمال چُرَك، مرشد حسن و مرشد حاجي علي بابامشكين (12: ج 5، ص 512-513)، و از نقالان جديدتر ميتوان به مرشد برزو و مرشد غلام علي حقيقت اشاره كرد. طومارهاي اين نقالان از لحاظ كيفيت داستانها، ساخت و پرداخت واقعهها، و زبان و بيان از طومارهاي ديگران بهتر بودند.
شيوه وآداب نقالي. از آداب نقالي، شيوه قصهگويي نقالان و اسباب و ابزار كار آنان تا پيش از دوره صفوي آگاهي دقيق و درستي نداريم و دقيقآ نميدانيم كه نقالان در نقل داستان چگونه مجلسآرايي ميكردند. بنابر آگاهيهايي كه از اواخر قرن نهم به ما رسيده است، قصهخوانان و افسانهگوياني كه پهلوان ميدان سخن بودند، به هنگام نقل داستان بر روي صندلي مينشستند و تبرزين بهدست ميگرفتند. نشستن بر صندلي به نشانه صاحب هنر بودن نقال و بهدست گرفتن تبرزين به معناي حرب كردن با اين وصله درويشي با منعكنندگان قصهگويي و مداحي بوده است (18: 292، 303).
هر قصهگو در نقل قصه شيوه بيان خاص خود را داشت. چُست و چالاك بودن در بيان، سخن "خام و گرانجان" نبودن، درك مجلس نقل و دريافت ذوق و رغبت مردم به نوع سخن، آراستن نثر به نظم در ميان قصه براي پرهيز از ملالانگيز شدن سخن، دوري جستن از سخنان "محال و گزاف" و "تعريض و كنايه" و ميانهروي در سخن گفتن، خواندن شعر با آهنگ و آواز، شرح بيتهاي دشوار، ياد نام سراينده شعر و صاحب سخن در اول يا آخر معركه، فاتحه خواندن و تكبير گفتن، و سرانجام مبالغه نكردن در گدايي و تنگ نكردن عرصه بر مردم و سوگند بسيار نخوردن از اصلها و روشها و منشهايي بودند كه نقال بايد آنها را به هنگام معركهگيري رعايت كند (18: 304).
در قهوهخانهها، نقالان معمولا بر روي تخت ميرفتند و نقل ميگفتند. تخت سكويي گرد يا نيمهگرد يا چهارگوش بود كه آن را از تير چوبي يا آجر و كمي بالاتر از كف قهوهخانه ميساختند. نقالان به هنگام نقل، طومار يا دفتر داستان را روي ميزي ميگشودند و يك عصا يا تعليمي كه آن را "مطراق" ناميدهاند، بهدست ميگرفتند. مردم هم روبهروي نقال و دورادور تخت مينشستند.
نقالاني كه به يكي از سلسلههاي درويشي مانند سلسله عجم يا خاكسار وابسته بودند، يكي دو روز پيش از آغاز نقالي در بالاي تخت يك "سَرâدَمâ" ميبستند. اسباب سَردَم عبارت بود از چند وصله يا علامت درويشي، يك يا دو تخته پوست (معمولا پوست ببر) و هفده تكه علامت يا نشان از هفده صنف، مانند صنفهاي خباز و قصاب و حلاج و بنا و مانند آن كه به سلسلههاي فقر و درويشي وابسته بودند. اين علامتها را روي ديوار بالاي تخت ميكوبيدند و در پاي سردم نشسته يا سرپا داستان ميخواندند يا نقل ميگفتند (2: 87).
نقالان با "آهنگ دادن به كلام، بالا و پايين بردن به موقع دست و سر، كش دادن مطلب، گاه نجوا كردن و بيفاصله فرياد كشيدن، گاه لرزاندن و عوض كردن صدا، خصوصآ كوفتن كف دستها بر هم و پا بر زمين زدن، و همچنين با معلق نگه داشتن واقعه در جايي حساس" در واقع به تنهايي چند بازيگر بودند كه چند نقش را يكجا به شيوهاي پذيرنده براي تماشاگران مينماياندند (5: 79-80).
در مجالس نقل داستانهاي شاهنامه، مجلس نقل واقعه "سهرابكشي" و "سياووشكشي"؛ و در مجالس نقل داستانهاي اسكندرنامه، مجلس نقل واقعه شيرزادكشي اهميت و اعتبار بسيار زيادي داشتند. نقالان ورزيده و چالاك كساني بودند كه ميتوانستند صحنههاي وقايع اين داستانها را هر چه جذابتر و هيجانانگيزتر روايت كنند و در ديده مشتاقان بنمايانند. مردم نيز استادي و مهارت هر يك از نقالان را بيشتر برمبناي چگونگي نقلو نمايش اين واقعهها ارزشگذاري ميكردند.
وضعيت كنوني. با گسترش روابط تجارتي ــ صنعتي و فرهنگي ـ سياسي ميان ايران و كشورهاي ديگر جهان و در پي آن دگرگونيهاي بنيادي در فرهنگ اقتصادي و نظام آموزشي ـ فرهنگي و شكلگيري وسايل نوين ارتباطات ديداري و شنيداري در ايران، رفته رفته از اهميت و اعتبار نهاد سنّتي قهوهخانه و مكتب نقالي وابسته به آن كاسته شد. تا پيش از اين دگرگونيها نقالان، اين كارگزاران فرهنگي، همچون يك وسيله ارتباطي نيرومند در جامعههاي سنتي ايران عمل ميكردند و رشتههاي پيوند تاريخي ـ فرهنگي را ميان نسلهاي گذشته و حال از راه ابلاغ معارف قومي، ملي، و مذهبي استوار نگه ميداشتند. در آن زمان، بيشتر قهوهخانههاي شهرهاي بزرگ نقال داشتند. مثلا از هر صد قهوهخانه تهران، دست كم در 80 قهوهخانه نقال نقل ميگفت. در صورتي كه در 1350 ش. از جمع 2076 قهوهخانه تهران فقط 3 قهوهخانه نقال و شاهنامهخوان داشتند. در همين سال، در حالي كه 335 قهوهخانه در شهر مشهد داير بودند، شمار نقالان آن از 6 يا 7 تن نميگذشت (22: 80). در سالهاي اخير، ديگر اثر و نشاني از اين نقالان نمانده است و شمار قهوهخانههايي كه در شهرهاي ايران مجلس نقالي دارند حتي به تعداد انگشتان دست هم نميرسد. سالها پيش، عباس زريري (مرشد برزو)، نقال قهوهخانه گلستان اصفهان، با زباني شكوهآميز از ستمي كه بر آنان رفته است، چنين ميگفت:
"در اين مملكت كسي تشخيص نداد كه ما چه ميكنيم و چه ميگوييم و براي چه گلوي خود را پاره ميكنيم و فرياد ميزنيم! نفهميدند يا نخواستند بفهمند كه ما داريم اساس استقلال مملكت و روح سربلندي را در مردم تقويت ميكنيم. آقا بهكار ما بياعتنايي كردند و وسايلي ديگر براي سرگرمي مقابل مردم گذاشتند ... .
ديگر آن روح بلند و جوش و خروش دليران و گردان تمام شد و آن مكتبي كه استادان بزرگ و بهنام داشت از رونق افتاد. بله آن سبو بشكست و آن پيمانه ريخت!" (8: 76).
مآخذ: 1) اسكندر منشي. تاريخ عالمآراي عباسي. تهران: اميركبير، 1334؛ 2) بلوكباشي، علي. قهوهخانههاي ايران. تهران: دفتر پژوهشهاي فرهنگي، 1375؛ 3) بويس، مري. "گوسانهاي پارتي و سنتهاي خنياگري در ايران". ترجمه مهري شرفي. چيستا. س. هفتم، 6-7 (اسفند ـ1368 فروردين 1369): 756-780؛ 4) بهار، محمدتقي. سبكشناسي. تهران: اميركبير، چاپ دوم، 1337؛ 5) بيضايي، بهرام. نمايش در ايران. تهران: [بينا]، 1344؛ 6) بيضايي، حسين. تاريخ ورزش باستاني ايران: زورخانه. تهران: مؤلف، 1337؛ 7) حكمت، علياصغر. امثال قرآن: فصلي از تاريخ قرآن كريم. تهران: كانون معرفت، 1333؛ 8) دوستخواه، جليل. "نقالي هنر داستانسرايي ملي". جنگ اصفهان، 3 (تابستان 1345): 73-77؛ 9) روماسكيويچ، آلكساندر الكساندروويچ. "حماسه در ايران باستاني و ايران كنوني". در گزارش نخستين كنگره فردوسي (1313ش.). تهران :[بينا[، 1322؛ 10) زرينكوب، عبدالحسين. تاريخ ايران بعد از اسلام. تهران: اميركبير، 1363؛ 11) زنجاني، رضا. "اشارهاي بر تدوين تاريخ نقل و نقالي در ايران". فردوسي. اول دي 1348؛ 12) شهريباف، جعفر. تاريخ اجتماعي تهران در قرن سيزدهم. تهران: اسماعيليان و مؤسسه خدمات فرهنگي رسا، 1367؛ 13) صفا، ذبيحالله. تاريخ ادبيات در ايران. تهران: فردوسي، 1371؛ 14) همو. حماسهسرايي در ايران. تهران: اميركبير، 1352؛ 15) طرسوسي، محمد بن حسن. دارابنامه طرسوسي. به كوشش ذبيحالله صفا. تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1356؛ 16) عبدالجليل قزويني، عبدالجليل بن ابوالحسين. نقض: بعض مثالب النّواصب في نقض "بعض فضائح الّروافض". به كوشش ميرجلالالدين محدث. تهران: انجمن آثار ملي، 1358؛ 17) فردوسي، ابوالقاسم. شاهنامه. تهران: بروخيم، 1314؛ 18) كاشفي، حسين بن علي. فتوتنامه سلطاني. به كوشش محمد جعفر محجوب. تهران: بنياد فرهنگ ايران، 1350؛ 19) گزنفون. سيرت كوروش كبير. ترجمه ع. وحيد مازندراني. تهران: شركت سهامي كتابهاي جيبي، 1350؛ 20) معيرالممالك، دوستمحمد بن دوستعلي. يادداشتهايي از زندگاني خصوصي ناصرالدينشاه. تهران: نشر تاريخ ايران، 1362؛ 21) ملكم، جان. تاريخ ايران. ترجمه ميرزا حيرت. تهران: دنياي كتاب، 1362؛ 22) ملكيان، اكبر. "قهوهخانه در ايران". فرهنگ و زندگي، 17 (زمستان 1353): 80؛ 23) نرشخي، محمد بن جعفر. تاريخ بخارا. ترجمه ابونصر احمد قباوي؛ تلخيص محمد بن زوبين عمر؛ به كوشش مدرس رضوي. تهران: توس، 1363؛ 24) نصرآبادي، محمدطاهر. تذكره نصرآبادي. به كوشش وحيد دستگردي. تهران: فروغي، 1361؛ 25) نيكيتين، بازيل. كرد و كردستان. ترجمه محمد قاضي. تهران: نيلوفر، 1366؛
26) Bois, Thomas. The Kurds. Trans from the French by M.W.M. Welland. Beirut: [sn], 1966.
علي بلوكباشي