خدایان شبه جزیره
این کتاب که چهارمین اثر از مجموعه اسلام شناسی انتشارات نگاه معاصراست، تحت عنوان، خدایان شبهجزیره ( بت های جاهلیت) از زبان فرانسه ترجمه شده و بهزودی به بازار کتاب راه خواهد یافت. توفیق فهد، نویسنده کتاب، مولف و ویراستار کتابهای پژوهشی اسلامی، چندی ریاست دانشگاه فرانسوی بیروت را به عهده داشت و پس از آن برای استادی کرسی اسلام شناسی دانشگاه استراسبورگ، رهسپار فرانسه شد.
نویسنده، در ابتدا، به عنوان پژوهشگر قوم ها و دین های سامی، چنین ابراز می دارد که بشر قرن بیستم در عصر افراط در تخصص، زندگى مىکند. تخصصى که شاملِ شناخت شاخههاى گوناگون فرهنگ سامى شده است و قطعاً به دستهبندىهاى افراطى و تقسیمبندىهاى نفوذناپذیرتر در میان اجزاى مختلف این فرهنگ منجر خواهد شد. به عقیده نویسنده: پس از این دوره تخصصى شدن، دوره درهمآمیزى مجموعه نتایج به دست آمده در قلمرو باستانشناسى و لغتشناسىِ سامى فرا خواهد رسید.
نخستین و کهنترین متنى که در آن واژه عرب به کار رفته متنى آشورى است از روزگار شلمنسر پادشاه آشور. اما در آن دسته از سنگنگاشتههاى جاهلى که خاورشناسان آنها را «عربى شمالى» مىخوانند نام عرب نیامده است.
شاید نخستین و تنها متنى که در آن، واژه عرب بر همه اعراب چه شهرنشین و چه بادیه نشین اطلاق شده و زبان ایشان عربى خوانده شده است قران باشد. اعراب، اما در قرآن به معنى بیابانگرد آمده است.
ادیان شبه جزیره، از جزمیات به وجود نیامد، بلکه به طور کامل از نهادها و احکام ایجاد گردید. اما تاریخنگاران ادیان کوشیدند مفاهیم مذهبى اعراب باستان را به شکلى جزمى نظام بخشند.
از این قرار، به گفته شهرستانى به نقل از مسعودى، اعراب به دو گروه مُعَطَّلِه و مُحَصَّلِه تقسیم مىشدند، در میان معطله برخى وجود آفریدگار، معاد جسمانى و زندگى اخروى را انکار مىکردند و اعتقاد داشتند که طبیعت زندگى مىبخشد و زمان، معدوم مىکند. به عقیده آنها، زندگى، طبایع محسوس را با یکدیگر مىآمیزد و مرگ آنها را از یکدیگر مىگسلد. برخى دیگر از مُعَطَّلِه به وجود آفریدگار و به نوعى زندگى اخروى معتقد بودند اما منکر معاد جسمانى و زندگى اخروى بودند. گروه دیگرى به آفریدگار و گونهاى زندگى اخروى اعتقاد داشتند اما منکر رسالت پیامبران بودند و بتها را که نزد خداوند شفیع مىدانستند مىپرستیدند.
در میان کسانى که منکر معاد جسمانى بودند برخى به تناسخ عقیده داشتند، تناسخ به این معنى که پس از مرگ، به ویژه پس از مرگى سخت، از خون، مغز و از قسمتهاى دیگر بدن پرندهاى پدیدار مىشود که هامَه نام دارد، این پرنده هر سه سال یکبار به محل خاکسپارى جسد باز مىگردد. در میان کسانى که امکان فرستادن پیامبران را به شخصه انکار مىکردند برخى به فرشتگان معتقد بودند ... تا بدان حد که آنها را مىپرستیدند.
در میان معطله افرادى وجود داشتند که گرایشات آشکارى به دین یهود، مسیحیت یا به صابئین داشتند.
یکى از غیر انسانىترین رسمها، زنده به گور کردن دختران (وَئد البَنات) بود. اهداف این رسم و چگونگى آن هنوز مجهول است. شاید دلایلى چون تهىدستى و ترس از رسوایى، به ویژه هنگام اسارت به دست دشمن بوده باشد. مشخص نیست جده فرزدق که با پرداخت فدیه از قربانى شدن نجات یافت، فقط به دلیل احساسات انساندوستانه زنده مانده باشد. ویژگى مذهبى این قربانى کردن در یکى از آیههاى قرانى دیده مىشود که با اطمینان کامل مىتوان گفت به آیین فوق اشاره دارد. در قران چنین آمده است: براى بسیارى از مشرکین، خدایانشان، کشتن فرزندانشان را کار درستى جلوه دادهاند. با وجود پراکندگى متنها و ابهام احکام بقایاى رسمهاى سامیان باستان را در مورد قربانى کردن انسان که به ویژه در میان کنعانیان بسیار رواج داشته است مىتوان در میان آنها به وضوح مشاهده کرد.
آتشهاى مقدس در عربستان قدیم نقش عمدهاى در زندگى اجتماعى و مذهبى به عهده داشتند. تنوع آنها شگفتانگیز است. برخى از آنها سابقهاى طولانى در دوران باستان داشتند. با گستردهتر شدن اطلاعات درباره فرهنگهاى مختلف سامى بازتاب این آیینها را در سرزمینهاى دیگرى به غیر از عربستان مشاهده کرد.
در این کتاب، در مورد ماهیت و نقش گونههاى مختلف آتش، از ترتیبى که نُوَرى براى آنها به کاربرده، استفاده شده است.
نخست آتش مُزدَلَفِه که در اسلام نیز استمرار یافت. مزدلفه آتش خداى قُزَح بود. در احادیث و روایات از این خدا به عنوان شیطان یاد مىشود. و نیز گفته مىشود در اطراف این صخره که مکان آتشهاى مقدس جاهلیت بود گروههایى گرد مىآمدند و مشعلهایى را بر مىافروختند. قریشیان براى پرهیز از توقف در عَرَفه از راه نَمِرَه بدانجا مىآمدند.
آتشِ طلبِ باران (استسقاء) که با توجه به روایات، اهمیت آتشِ «استسقاء» که به قوم عاد و شاید به ابراهیم (ع) تعلق داشت، کمتر از آتشِ مزدلفه نبوده است. به هنگام خشکسالىهاى سخت و نابودکننده، گاوها را گرد هم مىآوردند و به دم و زانوى آنها شاخههاى درختان را مىبستند. سپس آنها را به تپهاى مىراندند که مسیرى دشوار داشت. آنگاه شاخهها را آتش مىزدند و با فریادهاى بلند التماس و درخواست مىکردند. و این کار را یکى از راههاى نزول باران مىدانستند.
پس از وارد شدن «استسقاء» به اسلام، آیین آتش آن از میان رفت. تغییر در چگونگى مراسم درخواست باران، در حدیثى منسوب به پیامبر، قابل بررسى است: «سه رسم جاهلیت هرگز در اسلام نخواهند ماند: استسقاء از ستارگان، طعنه زدن با پیش کشیدن اصل و نسب و رسم مواجبگیرى برخى زنان براى گریه کردن در مراسم تدفین کسى».
آتش از خود راندن (نارالطَّرد)، پس از رفتن مهمانى ناخوشایند افروخته مىشد تا هرگز باز نگردد. این آتش همراه لعن و نفرین بود و اهمیتى نمادین در انهدام داشت و با جادو مرتبط بود. آتش مخالف آن، آتش مهماننوازى (نارالقِرى) که به ویژه در زمستان افروخته مىشد تا مسافران را به سوى جایى گرم و غذایى نیروبخش هدایت کند. این رسم براى کسانى که به آن عمل مىکردند جنبه خودستایى و دلیلى براى سرزنش کسانى بود که از آن دورى مىجستند.
آتش جَنگ و آتش فدیه (نار الحرب، نار الفداء) هنگام جنگ مورد استفاده قرار مىگرفت: آتش جنگ، که در بلندىها افروخته مىشد تا به آنهایى که دورترند اعلام آمادهباش دهد. آتش فدیه که پس از یک جنگ و غارت، از طرف قبیله فاتح، روشن مىگشت. این آتش براى خواندن رؤساى قبیله مغلوب برپا مىشد براى آنچه فاتحین قصد پس دادنش را در برابر فدیهاى که مورد نظرشان بود داشتند. این کار به دو دلیل، شب هنگام انجام مىگرفت: نخست آنکه زنان فاتحین در شب سبب رسوایى آنها نمىشدند. دلیل دیگر آنکه بدینصورت، پیروزشدگان مىتوانستند ارزش واقعى آنچه را براى خود نگه مىداشتند، آنچه را پس مىدادند و آنچه را براى آن فدیه مىخواستند پنهان کنند.
آتش پیمان (نار التَحالُف) آتش پیمان براى نتیجه یک پیمان افروخته مىشد. همگى اطراف آن جمع مىشدند و سودمندى آتش را یادآورى مىکردند و نیز خدا را سپاس مىگفتند که آنها را از آتش دو گروهى که اتحادشان بر هم خورده مصون نگاه داشته است. و بدون اطلاع گروه مقابل مقدارى گوگرد و نمک در آتش مىریختند، با این تصور که سر و صداى گوگرد و نمک هنگام سوختن باعث ترساندن آنها مىشود. نام دیگر این آتش، آتش ترساندن (نار الهَوله) بود. براى سوگند خوردن نیز از آن استفاده مىکردند. این مراسم با حضور یک «کاهن» انجام مىگرفت. ریختن نمک در آتش وظیفه او بود.
آتش خیانت (نار الغدر) آتش خیانت بر فراز اَخْشَب، کوهستانى که به سوى مِنا امتداد داشت، در موسم زیارت، براى اعلام خیانت یک پشتیبان نسبت به شخص مورد حمایت خود (قار)، افروخته مىشد و در کنار آن با صداى بلند اعلام مىکردند که: «چنین است پیمان شکنىِ ...».
آتشهاى بىشمار دیگر در موقعیتهاى گوناگون برپا مىشد: هنگام بازگشت از سفرى موفق (نار السّلامه)؛ براى گیج کردن گوزنها هنگام شکار (نار الصّید)؛ براى ترساندن شیر (نار الاَسَد)؛ براى بیدار نگه داشتن مارگزیده یا عقربگزیده، در چنین موردى بالاى سر بیمار به مدت هشت روز جواهراتى را آویزان مىکردند زیرا مىاندیشیدند خواب درد را بیشتر مىکند. و سرانجام آتشى که براى داغ زدن گله از آن استفاده مىکردند.
آتش دوحَرَّه (نار الحَرَّتَین): محل این آتش سرزمین بنى عَبْسْ بود. زبانه آتش، بر اساس افسانه آن، همچون گردن کشیده شتر، به شعاع سه یا چهار میل در گرداگرد خود هر چه را مىیافت مىسوزاند. خالد بن سِنان عَبْسْى، «نخستین پیامبر از پسران اسماعیل» به همراه نمایندگان طوایف عَبْس براى خاموش کردن آتش حرکت کردند. ابن اثیر این افسانه را به صورتى پر معنا آورده است. او ضمن بیان احوال خالد بن سِنان نبى مىگوید: «از معجزات او نقل مىکنند که در عربستان آتشى نمودار شد که مردم به واسطه آن گمراه شدند و نزدیک بود آن را بپرستند. پس خالد چوبدست خود را برداشت به میان آن رفت و آن را از هم متلاشى کرد. آتش خاموش شد در حالى که او هنوز در میان آن بود».
آتشِ موافقت (نار الرِّضى) نام این آتش در قرآن آمده است. در روایات به آن «آتش موافقت» (نار الرِّضى) گفته مىشود. این آتش به علامتِ قبولِ قربانى از جانب خداوند، آن را نابود مىکند. «به آنان که گفتند: خداوند ما را سفارش کرد که به رسولى ایمان نیاوریم مگر پس از آنکه قربانى که با آتش نابود شود، براى ما بیاورد، بگو: پیش از من رسولانى با براهین و با آنچه شما مىگویید (= قربانى نابودشده با آتش) براى شما فرستاده شدند، اگر راست مىگویید چرا آنها را کشتید؟»
ویژگى اخترى سومین نکته قابل توجه، تفوق ویژگى اخترى در ادیان عربى است. شرقشناسان، در ابتداى امر، در این مورد دچار اشتباه شدند و با استناد به مدارک استخراج شده از آثار نویسندگان یونانى، کلاسیک و رومى و نیز سریانى از موضع خود دفاع مىکردند.
پوکاک/ Ed. Pocoke با تفسیر منتخبى از تاریخ باربروس بسیارى از قبیلههاى عربى را ستارهپرست خواند. نیلسِن که از نظر تاریخى به ما نزدیکتر است ویژگى اخترى را به همه ادیان سامى تعمیم مىدهد. به عقیده فرانسوا لونورمان نیز، پرستش اخترى نشانه ادیان سامى است. اعتبار سیارات و ستارگان در قرآن بسیار زیاد است؛ آنها زینت آسمان زیریناند، در عین حال، گلولههایى پرتاب شده به سوى شیاطین نامحرمى هستند که بر دروازههاى آسمان سخنان «مَلاء اَعلى» را گوش ایستادهاند. آنها همچنین ابزارى مطیع در دستان آفرینندهاند و همراه با دیگر آفریدگان در حال پرستش خدا هستند. نارضایتى آنها یکى از نشانههاى آخرالزمان است. «اللّه نور آسمانها و زمین» «با ستارهاى درخشان» قیاس شده است.
در فصل دوم، مجموعه خدایان عربستان مرکزى بررسی شده است.
فهرست الفبایى نام خدایان
این کتاب براساس پژوهشى تازه با استفاده از منابع عربى و با توجه به اکتشافات باستانشناختى و کتیبهشناختى جدید فراهم آمده است. میدانى ضربالمثلى در کتاب خود نقل کرده است که نشان دهنده تعدد خدایان عربی است، این ضربالمثل چنین مىگوید: «چون به قریهاى وارد شدى به خداى آنان سوگند یاد کن». معروفترین کتابی که در این زمینه آمده از ابن کلبى است که در این اثر از آن کتاب استفاده فراوان شده است. کتاب دیگرى نیز در این زمینه وجود داشته که متأسفانه به دست ما نرسیده است. این اثر کتاب الاصنام است که به ابوعثمان جاحظ نویسنده مشهور تعلق دارد.
فهرستى از خدایان عربى به ترتیب حروف الفباء به همراه خلاصهاى از آنچه تا به امروز درباره آن جمعآورى و تهیه شده است. این خدایان عبارتند از: آزَر، اِساف و نائله، اَسْحَمْ، اَشْهَل، اُقَیصِر، الاسود، اللّه، اَوال، باجَر، باحَر، بَجَّه، بَخ، بَعل، بَعیم، بُوانَه، بُهار، تَیم، جَبْهَه، جَدّ، جَریش، جَلْسَد، جِهار، حُمام، خَلْصَه، دُمَیَه، دَوّار، ذات، انواط، ذاریح، ذوالَّبّه، ذوالخَلَصه، ذوالشرى، ذوالکعَبات، ذوالکفَّین، رِئام، رحمان، رُضا، زون، سَبَد، سُّجَه، سَعد، سَعیر، سُواع، شَمس، شَیع القَوْم، ضَماد، ضَیزَن، ضَیزَنَن، عائم، عَبْعَبْ، عِتر ؤ عَثَر، عَثَر، عُزّى، عَزیز، عَمّ، عَمّ اَنَس، عَوْضْ، عَوْفْ، غَبْغَبْ، غرانیق، غَرِیّان، غَنْم، فَرّاص، فَلْسْ، قُزَح، قَیس، کثرى، کسعه،، کعَیب، کلال، لات، مُحَرِّق، مَدان، مَرحَبْ، مُطعِم الطَّیر، مَنات، مناف، مُنطَبِق، مَهن، نُخَّه، نَسْر، نَصَّر، نُهْم، نَهیک مُجاوِد الرّیح، وَدّ، هُبل، یالیل، یَعوق، یَغوث.
در فصل سوم، حرمهاى عربستان مرکزى مورد بررسی قرار گرفته است. این حرم ها عبارتند از: بُسّ (حرم عُزّى)، دَوار، کعبه، رَبَّ.
حرمهاى عربى به نام خدایى که در آنجا پرستیده مىشد خوانده مىشدند. حرمهاى بدوى «مَشاعِر»، «اَنصاب»، «مَواقِف»، «مَناسِک»، «جَمَرات» و غیره نام داشتند. لفظى قرانى همه این نامگذارىها را که در اصل هر کدام کارکردى ویژه داشتهاند در برمىگیرد و آن صورت جمع «مَساجِد» است.
از ابتداى قرن بیستم، نسبت به اخبار و روایات عربى که از قرن دوم تا قرن هشتم، مورخین مسلمان، نگاشته اند، تردیدى روز افزون و گاه شدید وجود داشته است.
هانرى لامانس نظریات خود را منحصراً بر پایه مواردى از روایات و اخبار (سنت) مشکوک قرار داده است. او به مواردى برخورده که از نظر منطق تاریخى، ساختگى به نظر مىرسد. قدمت برخى از اطلاعاتى که در روایات و اخبار وجود دارد داراى گذشته بدوى و از «بقایاى ملتهاى کافر عربى» است. اما کسى که با علاقه و توجه کافى، پژوهشهاى لامانس را مطالعه کند در مىیابد که تحلیلهاى پرمحتوا و مناسب او از اسناد و مدارک، بیش از آنکه اعتماد خواننده را نسب به ارزش اسنادى موارد مورد استفاده تضعیف کند به آن نیرو مىبخشد. ظاهرا «نفرت» او نسبت به اسلام و تحقیرى که نسبت به روایات و اخبار (سنت) اسلام ابراز مىدارد آنقدرها نیست که به او نسبت داده مىشود.
اطلاعاتى که از عصر اسلامى در مورد عربستان قدیم به دست ما رسیده اعتبارى بیش از دادههایى که از هردوت به ما رسیده داراست. اسناد و مدارک سنتى به ما این یقین را مىدهد که آن دسته از نویسندگان مانند ابن کلبى، جاحظ، ابن قُتَیبه و متن شناسان بصره و کوفه که آثارى در زمینه اعراب قدیم نگاشتهاند دلایل کافى براى اثبات صداقت و وفادارى علمى خود ارائه کردهاند و بیهوده خواهد بود که ایشان را به تحریف روایاتى که در کتابهاى خود نقل کردهاند متهم کنیم. در مورد کتابهایى که ویژگى اساساً مذهبى دارند مانند سیره، حدیث، تفسیر که در آنها تاریخ پیش از اسلام به دلایل مختلف مطرح شده است بعید به نظر مىرسد که حکایات نقل شده را جعل کرده باشند. حداکثر آنکه تفسیرى که آنها از این حکایات ارائه مىکنند ممکن است مغرضانه باشد. دروغ آنها، اگر دروغى وجود داشته باشد، چنان سادهلوحانه است که به سادگی کاملاً آشکار مىشود. به این دلیل، نظریه تحریف اندیشه عربى، در آثار عصر اسلامى، افراطى به نظر مىرسد. «اکنون زمان آن فرا رسیده است که پیشگامان تاریخ عرب اعاده حیثیت گردند تا پژوهشگران بتوانند با آرامش خاطر از اطلاعات غنى که نوشتههاى آنان به زمان ما منتقل کردهاند استفاده کنند». آیا زمان آن نرسیده است که آنچه زمانى طولانى، افسانه و اسطوره عصر باستان خوانده مىشد، جنبه تاریخى یابد. کدام ملتى مىتواند ادعا کند تمامى تاریخش داراى تمامیت و صحت کامل است؟ بنابراین آیا باید انتظار داشت که همه این عناصر براى نگاشتن تاریخ یک ملت جمعآورى و مورد تأیید قرار گیرد؟
تاریخنگاران و باستانشناسان به دلیل ماندگارى اسمهاى خاص و سهولت انتقال آنها در طى قرنها، اهمیت بسیارى براى این حوزه قائلند. البته اشغالگران به اسمهاى خاص مردم نیز حملهور میشوند زیرا ویژگى ملى دارند، اما باید دانست که اسمهای ساختگی اندکند. همچنین پس از اتمام دوران اشغال، یا بازگشت اسرا به سرزمین مادرى، نامهاى قدیمى باز میگردند. بیبلوس، پالمیر، پترا و دیگر سرزمینهاى تحت نفوذ یونان، در کاربردهاى محلى و سنتهاى شفاهى نامهاى نخستین خود را حفظ کردهاند که عبارتست از: جُبَیل، تَدمُر، سِلع یا شِقّ.
کتاب حاضر، پژوهشی است که بر اساس تحقیقات دانشمندان اسلامی و غربی قرار دارد. بیش از صد سال پیش فریتاگ/ G. Freytag فهرستى از اسامى خدایان و معابد عربى را در کتابEinletung in das Studium der arabischen Sparche فراهم آورد؛ او آنها را از کتاب قاموس فیروزآبادى و کتابى در زمینه اطلاعات جغرافیایى به نام مَراصِد الاطّلاع از نویسندهاى گمنام، برگزیده بود. ولهاوزن نیز فهرست اسامى کتاب مُعجَم البُلدان نوشته یاقوت الرّومى را (که اگر نگوییم کاملاً، به طور گستردهاى از کتاب الاصنام ابن کلبى گرفته شده است) استخراج کرد و ضمن آن، شرحى شامل آنچه تا آن زمان درباره این خدایان دانسته مىشد بدان افزود. اگر دادههاى تاریخى و کتیبهشناختى، موجود در کتاب حاضر، بر آن دانسته ها افزوده نشده بود، نگارش دیگرى ضرورت نمىیافت و پرداختن به این موضوع، پس از کتاب ولهاوزن بیهوده مىنمود.
منبعwww.mara.cov.ir