اَبوسَعيدِ اَبوالْخِيْر دانشنامه ایران جلد: 1 شماره مقاله:917
اَبوسَعيدِ اَبوالْخِيْر ab-ol-xe(a)yr] sa'id-e ، فضلالله abu بن احمد بن محمد بن ابراهيم ميهنى 57-40ق/67-049م، عارف بنام خراسانى، منسوب به ميهنه، از قراي مشهور خاوران در ميانة سرخس و ابيورد. وي در ميهنه، در خانوادهاي شافعى مذهب زاده شد. پدرش، ابوالخير احمد مردي با ديانت بود كه به عطاري اشتغال داشته، و با صوفيان شهرش نشست و برخاست مىكرده است. نخستين آشناييهاي ابوسعيد با تصوف از طريق پدرش بود.
ابوسعيد در ميهنه مقدمات معارف دينى و عرفانى و ادب عربى را فرا گرفت. آشنايى او با لقمان سرخسى و ديدارش با ابوالفضل سرخسى و گذراندن شبى در خانقاه او و شنيدن سخنانش در باب حقيقت اسم جلاله، روح او را صيد پير سرخسى ساخت. ابوسعيد در حدود 0 سالگى، دورة مجاهده و سلوك را به پايان برد. چنين مىنمايد كه ابوسعيد در حدود 0 سالگى در اوايل سدة ق/1م با شناختى كه پيش از آن از نيشابور و مشايخى چون ابوعبدالرحمان سلمى داشته، زادگاهش را به قصد آنجا ترك گفته است.
طرز سلوك و روش صوفيانة ابوسعيد در نيشابور و گفتههاي شورانگيز و مجالس گرم و پر حال او، گروه بزرگى از مردم آن ناحيه را به سوي او جلب كرد و ستيزهجويى و خصومت مشايخ و علماي شهر را فرو نشاند و آنان را به دوستى و ارادت كشاند. ابوسعيد بيشتر از 0 سال بدين روش در نيشابور به سر برد، سپس راه زيارت مكه در پيش گرفت. پس از بازگشت مجدد به نيشابور چند سال ديگر در آن شهر اقامت داشت، تا اينكه در حدود سال 30ق به ميهنه برگشت.
خانقاه ابوسعيد در ميهنه محلى بود كه از نقاط مختلف خراسان و ماوراءالنهر اهل عرفان و مريدان و مشايخ را به خود جلب مىكرد. وي در سنى افزون بر 3 سالگى درگذشت و در ميهنه در سراي خود مدفون گرديد.
عرفان در نظر ابوسعيد رابطهاي است قلبى كه بنده با خداوند برقرار مىدارد و اين رابطه هنگامى تحقق مىيابد كه در قلب بنده چيزي جز اخلاص و صدق نباشد. وي تصوف را عين اسلام، و آن را مستلزم قربان كردن نفس مىدانست. او در فروع، مذهب شافعى داشت، اما وقتى ديد كه صوفيان خانقاه او از صلوات گفتن بر آل رسول ص در تشهد اول و در قنوت خودداري كردند، پيش نماز خانقاه را ملامت كرد و گفت كه «ما در موكبى نرويم كه آل محمد در آنجا نباشند».
ابوسعيد زندگى را با فراخى و تمكّن مىگذراند و بر آن بوده كه غنا صفت خداوند است و فقر بر او روا نيست. عارف نيز كه تخلق به اخلاق و صفات الاهى وجهة همت اوست، نبايد به صفتى تخلق يابد كه صفت خدا نيست. كرامت نيز در جهانبينى عرفانى ابوسعيد نه بر آب رفتن است، نه بر هوا پريدن و نه طى ارض كردن. كراماتى كه به او نسبت داده، يا از او نقل كردهاند، همگى از نوع فراست و آگاهى از ضمير ديگران بوده است. عشق نزد ابوسعيد «شبكه»اي است از شبكههاي حق، شبكهاي كه در آن بنده از همه چيز خود جدا و به حق وابسته مىشود. وي در اقليم عرفان عاشقانه، نقطة مقابل عارفان متشرع، قرار مىگرفته، و نسبت به عارفان اهل سكر توجه و تعلق خاطري خاص داشته است. او منصور حلاج را عاشقى مىدانست كه در شرق و غرب همانند نداشته است. نظر پير ميهنه در باب عشق مؤيد نظرية وحدت شهود است، چنانكه او عشق خدا را به بنده در حقيقت عشق حق به خودش تعبير مىكرد.
توجه ابوسعيد به عشق انگيزة سماع و پايكوبيهاي خانقاهى را در او بيدار مىداشت و انس او به سماع تا جايى بود كه از مريدان خواسته بود جنازهاش را با اقوال و ابياتى در خور سماع تشييع كنند. ابوسعيد انديشة شاد زيستن را از نوجوانى از بشر ياسين آموخته بود كه مىگفت «مرد بايد كه جگرخواره و خندان بودا».
زبان ابوسعيد زبان گفت و گوي روزانة مردم است و در عين حال، به زبان جوانمردان نزديك است. شايد يكى از دلايل گيرايى مجالس وعظ او در همين نكته نهفته باشد كه وي از ساختار زبانى عامة مردم بهره مىبرده، و از امثال رايج در ميان آنان استفاده مىكرده است. وي گاهى با كنايه و ايما و غيرمستقيم مقصود خود را بيان مىكرد و گاه نكتههاي دقيق عرفانى را با قصه و افسانه در مىآميخت. بىشك وي يكى از بزرگترين مشايخ تصوف ايران است كه شعر و مضامين عاشقانه را به حوزة عرفان كشانده است. رباعيات و ابيات عاشقانة وي مشحون از تعبيرات و اصطلاحات زبان عاشقان، چون بت، گبر، زنار و يار بود كه اساس تكوين مجموعهاي از اصطلاحات صوفيانه و سمبوليسم زبان شعر و ادب عرفانى شد و در ادوار بعد در آثار كسانى چون سنايى، عطار، مولوي و... به كمال خود رسيد. گفتنى است برخى شاعر بودن او را منكر شدهاند.
ابوسعيد خود اثري تصنيف نكرده است، اما ادعيه، اذكار، نكات و فوايدي را كه در گفت و گو و در مجالس خانقاهى بر زبان مىآورده، و يا املا مىكرده است، كاتب خاص و مريدان او تحرير مىنمودهاند و محمدبنمنور بسياري از آنها را در مجموعهاي با نام اسرار التوحيد گرد آورده است.*
منبع: دایره المعارف بزرگ اسلامی