شرح شعر كرس چيقار / قربان صحت بدخشان
ارواح بار، هم جن بار، پلنگ بار، قورت بار
قايغي بار، غصه بار، يول داش دير، درد بار
اوشبو يولا گيرسنگ، نيچهمه شرط بار
شرطسيز يولا گيرسنگ، قارشي بارس چيقار
اسرافيل صور چالسا، ير، گوك اگيلسه
شيطان صرصر اورسا، داغلار داغيلسا
دجال دنيا اينسه، قوشون ييغيلسا
ايزي هندده بولار، اونگي قارس چيقار
چهل تن، ابدال گيدر غايب قلندر
دعاگوي هيچ قالماز بوشانار بندر
قاف داغينينگ گاديگينده اسكندر
ديو يولونا قويدورديغي قورس چيقار
مختومقلي آيدار بير زات بيلمهنم
ايشلر باردير، عهدهسيندن گلمهنم
اي يارانلار، بو نادن دير، بيلمهنم
خضر ديييپ ال اوردوغيم، خرس چيقار
شرح:
-كُرسي ، كُرسي : اوُتورغيچ ، صندلي عرش ، كُرس : ديني دوشونچه بُويونچا يدي غات آسمان آدلاريندان .
كرسي : سرير ، تخت (تصـ . ) موضع امر ونهي خداي تعالي . ( تصـ ،فلـ ) ملك و قدرت باري تعالي وتدبير او ، (تصـ . فلـ ) علم خدا كه احاطه دارد به همه عالم .
آيه الكرسي : آيه 256 از سوره دوم قرآن « بقره » كه با « الله لا اله الا هو الحي القيوم ، لا تأخذه سنه … » شروع و به « اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون » ختم مي شود .
عرش : در زبان شرعي فلك افلاك را گويند ، منبر نه پايه ، بام بديع ، بام رفيع ، چرخ اطلس ، چرخ برين ضح . … گويند عرش را خداي تعالي در آسمان هفتم آفريد و ملايكه را به حمل وتعظيم آن وا داشت ، چنانكه در زمين بشر را به زيارت و تعظيم مكه امر فرمود ( شرح عقايد صدوق ص 29 ) در قرآن اين كلمه گاهي به معني مطلق تخت شاهي استعمال شده سوره نمل آيه 23 و38و41و42 و گاهي هم به معني جايگاه خداي تعالي كه بر آب نهاده شده است (سوره هود آيه 8 و سوره طه آيه 4 ) و گاه عرش به تخت ومقام الهي اطلاق گرديده كه هشت ملك مقرب آنرا حمل مي كنند ( سوره الحاقه آيه 17 ) و حاملان آن فرشتگانند كه گرداگرد آن بحمد و تسبيح خداي تعالي مشغولند و براي كساني هم كه به خداي تعالي و وحدانيت او ايمان آورده اند طلب آمرزش مي كنند ( سوره مؤمن آيه 7 ) .
1- سدره = ع . سدره (اِ . ) واحد سدر ( هـ . م ) يك درخت سدر
سدره نشين ( ع – ف = سدره نشيننده ) ( ص فـا . ) فرشته مقرب ، سدره نشينان = كنايه از ملائكه مقرب است .
سدره المنتهي ؛ درختي است در آسمان هفتم كه در سوره النجم ( قرآن ) ياد شده .
3- قبلانگ : غاپلانگ ، = بَبر 4- قورت : (غو : رت ) ، مؤجه ك ، بؤري = گرك
5- سدره المنتهي = درخت كُنار است بر فلك هفتم كه منتهي اعمال مردم و نهايت رسيدن علم خلق و منتهاي رسيدن جبرائيل عليه السلام است و هيچكس از آن نگذشته مگر پيغمبر(ص) .
6- بارس : حيواني درنده و وحشي شبيه ببر از خانواده گربه سانان .
7- صور ( ع . اِ ) شاخ و جز آن كه در آن دمند تا آواز بر آيد ، بوق .
8- صور اسرافيل 1 : شيپور اسرافيل كه روز قيامت وي در آن دَمد و مردگان زنده شوند .
2- آنچه اسرافيلروز محشر خوريد دميد يك بار جهت ميرانيدن و بار ديگر براي زنده كردن و ميان هر دو چهل سال فاصله باشد .
9- صَرصَر ( ع ، اِ ) = 1- باد سخت و سرد 2- باد بلند آواز 3- (ف) اسب و اشتر تندرو و جلد . صَرصَر = غولا غينگي دِيشپ باريان ، شانگلاووق و سُوويق شِمال ، ايچينگدن باغرينگدان گچيب باريان آپي – توپانلي يِل .
صَرصَر صفت : مانند باد صرصر ، تند و تيز
صَرصَـر انگيز = ( ع ف ) صرصر انگيزنده ، (ص فا ) 1- طوفان كننده 2- به وجود آورنده غوغا
10- ابدال : ( رجال الغيب ) از بندگان برگزيده خداي مي باشد كه اداره امور روي زمين را به آنان مي سپارد . آنان حافظ نظم در دنيا مي باشند . وحي و معجزه به پيامبران و الهام و كرامت به آبدالها تعلق دارد .
شاه اسماعيل ختائي ( صفوي ) درباره آنها چنين مي گويد :
ابدال لغين بناسيني سوراسان ابدال مانگا اِبد جامين سونالي
الله بير ، محمد علي آبدالدير ، مسجد قايسي محراب قايسي بيلمه ديم
حقيقت علمينده اصلين آراسان اوُل گؤزه له جانيم اِريپ يانالي
جمله اولو لار دان اولي آبدالرير .» آباد قايسي بي باد قايسي بيلمه ديم
مختومقلي
ابدال abdal (ع) (اِ ) ( تصـ ) ج
بدل يا بديل – عده اي معلوم از صلحا و خاصان خدا كه گويند هيچگاه زمين از آنان خالي نباشد وجهان بديشان بر پاست و آنگاه كه يكي از آنان بميرد خداي تعالي ديگري را بجاي او برانگيزد تا آن شمار كه بقولي هفت و بقولي هفتاد است همواره كامل ماند ،طبقه پنجم از طبقات ده گانه متصوفه ، هفت مرد ، هفت مردان ، اخيار ، مردان نيك ، مردان خدا ، هفت تنان ، سرهنگان درگاه حق .
كوچك ابدال : مريد ،مريد خردسال ، مريد جوان
11- دجّال = مردي كذاب كه در آخر الزمان ظهور كند و مردم را بفريبد .
در رويات اسلامي شخصي است كه پيش از ظهور مهدي موعود ( امام قائم ) يا مقارن اوايل عهد او ظهور مي كند و در دوره 40 روز يا 40 سال دنيا را پر از ظلم و جور و كفر مي سازد تا مهدي او را دفع كند و دنيا را دوباره از عدل و داد پر كند . ظهور او يكي از علائم آخر الزمان شمرده شده است . در باب نام اصلي و محل اقامت و محل ظهور وي اقوال مختلف است . گويند مردي است يك چشم كه از مادري يهودي به دنيــا آمده است و در جزيره اي به صخره اي بسته شده ، ( به هنگام ظهور در قحطي شديد ) در حاليكه بر دراز گوشي سوار است و همراه خويش آب و نان فراواني دارد از خراسان يا كوفه يا محله يهوديه اصفهان ظهور و ادعاي خدايي مي كند و به سبب عجايب و خوارق بسيار كه با او هست بسياري به او مي گرونـد . سرانجام بـه دست عيسي مسيح يا پس از ظهور مهدي (ع ) به دست وي كشته مي شود .
خـر دجـال : خر متعلق به دجال . معروف است چون دجال ظهور كند خري كه او بر آن سوار است خواص عجيبي دارد كه از آن جمله است پشگل آن ، چه مردمان ابتدا آن پشگل را نقل و نبات مي انگارند ولي چون آن را بكار مي برند مي فهمند كه آن پشگل است و ديگر آن كه به هر موي آن طبل آويخته است ، بودن اين خر باعث مي شود كه ازدحام و هنگامه عجيبي در عقب آن خـر و دجال راه افتد .
خر دجال ظهور كردن : كنايه از ازدحام و جنجال عظيم بودن است .
12- قَرص : قفقاز داقي يرآدي
13- چهل تن : ( قيرق لار ) ديني دوشونجه بُويونچا گؤزه گؤرونمه يأن 40 ساني ميفيكي شخص .
14- قلندر : درويش بي قيد در پوشاك و خوراك و طاعات و عبادات :
« بر در ميكده رندان قلندر باشند عاشق لار اهلي نينگ خاني سلطاني
كه ستانند و دهند افسر شاهنشاهي ( حافظ ) تجلي تختي نينگ شاسي قلندر
گِزه رم يُولاري ييتيريپ آني
بيلمه نم خبر بير قايسي قلندر
( مختومقلي )
15- قاف : بعضي آنرا با « قفقاز » از يك ريشه و برخي با پـهـ kof ( كوه ) هم ريشه دانند .
1- كوهي افسانه اي كه نام آن در قرآن آمده و مفسران آنرا كوهي مي دانند محيط بر زمين ، و گويند از زبرجد سبز است و سبزي آسمان از رنگ اوست . و آن اصل و اساس همه كوههاي زمين است ، و بعضي گفته اند فاصله اين كوه تا آسمان به مقدار قامت آدمي است ،و برخي ديگر آسمان را بر آن مطبق مي دانند و زمره اي گمان كرده اند كه در پس او عوالم و خلايقي اند كه تعداد آنها را جز خداي تعالي نمي داند و آفتاب از اين كوه طلوع و غروب مي كند و آنرا قدما البرز مي ناميده اند ( معجم البلدان ج 7 ص 15 )
2- قاف داغي : ميفيكي داغ آدي ، گؤيا اوُل بوتين ير يوزيني غورشاپ آلانميش ، كلاسيك ادبيا تيندا بيرنأچه قهرمانلارينگ آدي بو داغ بيله ن باغلانشيق دا توتيليار .
قاف داغي زبرجد رنگ به رنگ داغدور
سيمرغ غوشي داييم آنده توسساغدور
( مختومقلي )
دابَهُ الْارض :(اسم خاص، عربي ، مركب از دابه به معني جانورچارپا وارض به معني زمين )
چارپايي عظيم الجثه است، شصت ذراع درازي قامت او. وبر طبق اساطير اسلامي از كوه صفا بيرون مي آيد . وخروجش نخستين نشانه باشد بر نزديكي قيامت، انگشتر حضرت سليمان در انگشت و عصاي حضرت موسي در دست او خواهد بود.
به زبان عربي سخن خواهد گفت . بر تمامي خلق عالم خواهد گذشت و بر اثر آن عصا و نگين كه با اوست بر پيشاني هر كس نوشته اي پديد مي آيد كه كافر است يا مسلمان از آن پس ، نام ها همه از ياد خواهد رفت و زمينيان ناگزير با يكديگر به يكي از دو خطاب مسلمان يا كافر سخن خواهند گفت .(فرهنگ كوچه حرف آ.صفحه315)
-زمخشري در كشاف روايت كرده است كه:« دابه از صفا بيرون خواهد آمد ، با عصاي موسي و انگشتر حضرت سليمان عصا را بر محل سجود مؤمن خواهد زد يا در ميان دو ديده اش ، پس نقطة سفيدي به هم خواهد رسيد كه تمام روي او را روشن خواهد كرد مانند ستاره اي درخشان، يا آن كه در ميان دو چشمش نوشته مي شود مؤمن!
-وانگشتر را بر بيني كافر مي زند و سياه مي شود و جميع رويش را تيره مي كند يا در ميان دو ديده اش نوشته مي شود كافر،(صفحه 317 همان كتاب)
-دابه الارض از علامات قيامت است و آن حيواني است كه كوه صفا را شكافته در مكّه بيرون آيد ودر آن وقت مردم به منـي مي رفته باشند وگويند سه جا ظاهر شود سه بار و با او حاتم سليمان و عصاي موسي باشد .(دهخدا)
17- صفا: مكه نينگ يا نيْندا بير يِر آدي صفالي يِر، كؤنگلينگي آچيان گؤزه ل طِبيغات
مكه نينگ يا نيْندا بير بايير آدي، زيارت چيلار اوُنگا آيلانيار لار.
18- صفا مَروه:زيارت چيْلارنيگ آيلانيان يِري مكه نينگ غـوُ لاييندا.
19-خضر=ع.(بكسرخا وسكون ضاد) ويا(فتح خا و فتح ضاد): نام يكي از پيغمبران كه گويند معاصر و مصاحب حضرت موسي بوده و بنا بر روايات ساميان آب حيات نوشيده و عمر ابد دارد، اسم اصلي او تاليا يا ايليا يوهَن بوده و او را از آن جهت خضر گفته اند كه همواره بر زمينهاي سبزه زار مي نشسته و نيز گفته اند كه با اسكندر ذوالقرنين به طلب آب حيات رفت و در ظلمات بچشمة حيوان رسيد و از آن آشاميد و عمر جاوداني يافت و در هر زماني بصورت بشر گمگشتگان را ياري و راهنمايي مي كند .
20-خِرس: آييْ= توقاي لاردا و دميرغازيق بوزلوغيندا ياشايان تويله ك ، گويچلي حايوان، خرس.
21- غرشه بارس چقر: غارشينگ دان، اؤنگونگدن بارس چيقار.
22- داغلسه: داغاپ گيتمك، كول بُولماق.
23- گـؤزگي= آينه، گونگل گزگنيگ: آينه دل.
24- كُسد=كؤسد: كم چيليك، يتمز چيليك.
25-آلن= پيشاني .26-تِن=در اينجاپَر.
27- يگدنگ بولمسه سوزده كسري: در اينجا به معني اگر حرف مرد برش نداشته باشد.
28-اوُنگ، اوُنگماق= رواج، ايشنيگ اوُنگ بولار: در اينجا كاروبارت رواج خواهد يافت.
29-قلقان= سپر
30- اُچماخ= بهشت
31- تمرغ-تامي- دوزخ- جهنم.
32- دومان: دوري دأل هوا، اومير، توُت.
33- آدم ساي ،آدام سايي: در اينجا، به هر نفر.
34- اُيار=اويار=اويماق=به فردي يا چيزي اقتدا كردن، سر فرود آوردن، تبعيت كردن، باورداشتن- ايمان آوردن.
35- خـاك تنه= به تن خاكي
كرس چيقر
حقيقتده ـ حاقيقاتدان ـ يوله گيرن ـ يوله دوشان ـ درويش لر ـ پلّه پلّه ـ بله بله ـ سدره ـ سوره ـ بلَن ـ يرينه ـ بيله كُرس چقر .
باشچي سِز ـ فهم سزيوله گيرن لر ـ يولِن شيطان اورار يولي ترس چقر.
ارواح بار ـ ارواح جن بار ـ جين هم بار ـ هم جن بار ـ جنّ بار ـ قابلانگ بار ـ قابلانگ بيله ـ پلنگ بار ـ قورت بار ، قورت هم بار .
غيفي بار غصه بار يول ده شو ـ يولداش بار ـ يول داش دير ـ دردبار.
يوله گيرر بولسنگ ـ يوله گيرسنگ دوستم ـ اوشبو يوله گيرسنگ ـ نچه مه شرط بار ـ نيچه مونگ شرط بار ـ انچه مه شرط بار ـ شرط سيز ـ يوله گيرسنگ ، گيرسنگ يوله ـ غرشه بارس چقر ـ غارشي بارس چيقار.
اسرافيل صور چالسه گونگ يره گلسه ـ گوك يرده گلسه ـ ير ، گوك ، اليگسه ، شيطان خُرخُر اورسه ـ شيطان صرصراورسه ـ شيطان سارسار اورسا ـ داغ لر داغلسه .
دجال دنيا اينسه غوشون يغلسه ـ ايزي هنده ده بولار اونگي قرص چقر.
چهلتن ابدال گدر ـ عبداللارـ غائب قلندر ـ دعا گوي هيچ غالماز بوشاناربندر ـ بوش قالاربندر.
قاف داغ ننگ گادگندن اسكندر ـ قاف داغ كواگينه اسكندر ـ قاف داغي نينگ گاديگينده اسكندر.
ديو يولنه غيدر دغي ـ قوندورديغي ـ ترس چقر ـ ترس چيقار ، غورس چيقار ، قرص چيقار.
مخدومقلي آيدار بر زاد بلمانم ـ بيلمه زم . ايش لر بار دور عهده سندان گلمانم ـ گلمه زم.
اي ياران لر بونه دن دور بلمانم ، بيلمه زم . حضر، حيدر ديب ال اوردغم خرس چقر.